پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پس از دستگیری و بازداشت امام خمینی در 13 آبان 1343، آیتالله سیدمصطفی خمینی بود که مشعل مبارزه را فروزان نگه داشت و از همان نخستین ساعات پس از دستگیری امام دست به کار شد. او خبر دستگیری پدر را چنین تشریح میکند: «ساعت 5 صبح زنگ منرل ما به صدا درآمد. گفتیم کیست؟ صدای مشهدی علی، خادم بیت پدرم بود، گفت: آقا را گرفتهاند. بیدرنگ لباس پوشیدم و به طرف منزل ابوی رهسپار شدم. مسیر مملو از نیروهای امدادی پلیس بود و مردم را از رفتن به طرف حرم ممانعت میکردند. درب منزل آقا و همسایه ایشان شکسته بود پیشانی فیض گیلانی را شکسته بودند و از رفتن نزد پزشک ممانعت میکردند۔ مشهدی علی و مشهدی حسین رابه سختی کتک زده بودند. لب دیوار تخریب شده بود و آثار سیاهی کفشهای نیروها بر دیوار مشاهده میشد.» آقا مصطفی بلافاصله تصمیم میگیرد که به منزل مراجع برود و آنان را از واقعه مطلع کند تا آنان وارد صحنه شوند.
حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان در کتاب "ستاره صبح انقلاب" درباره مبارزات و فعالیتهای آیتالله سید مصطفی خمینی پس از بازداشت امام مینویسد: رژیم پهلوی از صبح حکومت نظامی برقرار کرده بود و مانع تجمع مردم در صحن مطهر شده بود، ناچار آقا مصطفی با عدهای از روحانیون که به منزل امام آمده بودند، به منزل آیتالله میرزا هاشم آملی حرکت میکند. ظاهراً در همانجا تصمیم میگیرند موضوع دستگیری پدر را به اطلاع بازاریان برسانند و از آنها درخواست اعتصاب نمایند. پس از مذاکره با آیتالله آملی از منزل آیت الله نجفی پیام میآورند که آقا مصطفی مخفیانه خود را به معظم له برساند. به تنهایی و بیراهه خود را به منزل آیتالله نجفی میرساند هنوز چند لحظهای از ورود ایشان به منزل آقای نجفی نگذشته بود که یکباره کماندوها و دژخیمان شاه از بام و دیوار وارد منزل شده و حاج آقا مصطفی را دستگیر و به شهربانی می برند.
بازداشت سیدمصفی خمینی سال 43
رژیم پهلوی این بار تجربه 15خرداد 42 را در خاطر داشت و به نقش آقا مصطفی در ادامه نهضت واقف بود. لذا در همان ساعات اولیه با بازداشت ایشان او را از فعالیت بازداشتند. شهربانی قم در همان روز گزارش داد که: «چون پس از دستگیری آیتالله خمینی، سیدمصطفی فرزند وی به روحانیون مراجعه و مشغول تحریک، و صاحبان دکاکین را ترغیب به بستن مینمود. لذا نامبرده ساعت 9:15 صبح با کمک مأمورین ساواک دستگیر و به ساواک قم تحویل گردید.»
اما سرعت عمل شدید مانع عکس العمل مردم نگردید. پیام آیت الله سید مصطفی به بازاریان رسیده بود بازار قم وارد اعتصابی نسبتاً طولانی گردید. آقا مصطفی را همان روز به تهران منتقل کردند و در ساعت 21به زندان قزل قلعه تحویل دادند. در تاریخ 14آبان 1343 پس از بازجویی مفصلی قرار بازداشت موقت برای وی صادر گردید. اما وی در زیر قرار بازداشت خود چنین نوشت: «باسمه تعالی. 14 آبان 43به اصل قرار و کیفیت بازداشت و به قرار بازداشت کننده معترضم، سیدمصطفی خمینی.»
آیت الله سیدمصطفی در زندان، زندگی معمولی خود را شروع کرد و چیزی نگذشت که هم بندهای خود را تحت تأثیر قرار داد. و با اخلاق اسلامی خود الگویی شد برای سایر زندانیان. یکی از هم بندهایش وی را چنین توصیف می کند: با این که در سن جوانی بودند، بسیار شخصیت گیرایی داشتند با همه برخوردی بسیار جذب کننده داشتند، با اعتقاد به نفسی که ناشی از توکل بیچون و چرای ایشان به خداوند بود، هرگز در هنگام شنیدن خبرهای ناگوار بیرون نشانهای از نگرانی در ایشان ندیدم. با هر زندانی صرف نظر از اعتقادی که داشت برخوردی بسیار صمیمانه داشتند. بیشتر اوقاتشان را به خواندن قرآن،... می گذراندند... پاکتهای میوه را جمع میکردند و از مدادی که من به زحمت به دست آورده بودم استفاده کرده و بر روی آنها یادداشتهایی بر میداشتند.
ماهی یکبار هم افسرانی از دادرسی ارتش، اداره دوم ستاد ارتش و ساواک از زندان بازدید میکردند... هنگامی که ایشان از آمدن آنها آگاه میشدند به قرائت قرآن میپرداختند. نشستن ایشان طوری بود که نیمرخ ایشان رو به در سلول قرار میگرفت. ایشان با صدای بلند شروع به خواندن قرآن کردند و من که در سلول بودم، در تمامی مدتی که این عده از آن قسمت بازدید میکردند، صدای تلاوت قرآن ایشان را میشنیدم. بعد که از ایشان پرسیدم چه گذشت؟ گفتند که اصلا سرم را بلند نکردم که ببینم چه کسانی هستند. به یاد دارم که یک شب از درد کلیه رنج میبردم... ایشان با چه مهربانی سراسر شب را به همراه آقا پرویز حکت جو..... در کنار من گذراندند، وقتی به یاد دارم که دستهای درشت اندام و سفیدپوست ایشان را فشار داده بودم تا از شدت دردناله نکنم، صبح آثار کبودی آن فشار، روی دستشان مانده بود.»
وی در زندان بیشتر شب را به عبادت میگذراند و روزها علاوه بر مذاکره با هم بندهای سیاسی به نوشتن نیز مشغول بودند. «در همان زندان... صد و بیست صفحه مسائل مُستحدثه را که امام قبلاً درس گفته بود، بدون کتاب از حفظ نوشته بود.»
وقتی خبر
زندانی شدن آقا مصطفی در ترکیه به امام رسیده بود. امام فرموده بودند: «زندان جهت
ورزیدگی و آمادگی او برای آتیه خیلی مؤثر و ثمربخش خواهد بود.» بیشک چنین شد و پس از آزادی در برخورد با حوادث
پرصلابت تر به نظر میرسید.
تبعید به ترکیه
تلگرافها و پیانیههای مراجع، علما و حوزهها رژیم را تحت فشار قرار داد. از یک طرف رژیم ادامه بازداشت وی را مفید نمیدانست و از طرف دیگر، بیم آن داشتند که وی مجدداً رهبری نهضت را احیاء کند و روند مبارزه تداوم یابد. سران رژیم پس از بحث و تبادل نظر به یک راه حل مطمئن رسیدند و آن تبعید ایشان به ترکیه بود. قائم مقام ساواک در زندان با او ملاقات می کند و موضوع را ابلاغ مینماید. آقا مصطفی هم موقعیت را مغتنم شمرده و قبول میکند به ترکیه نزد پدر برود و از سرنوشت و حال وی مطلع شود. در نتيجة در تاریخ 8 دی 1343حکم آزادی وی صادر گردید و همان روز از زندان آزاد گردید.
آیتالله سیدمصطفی خمینی فردای آن روز ساعت 9 صبح وارد قم میشود و مستقیم به زیارت حرم حضرت معصومه سلاماله علیها مشرف میشود و پس از زیارت به ملاقات آیت الله نجفی که در همان حرم مشغول تدریس بود، میرود. آیتالله خلخالی از این خاطره چنین یاد میکند: «با هم مستقیماً به طرف درس حضرت آیتالله نجفی در مسجد پایین پای حضرت [معصومه] حرکت کردیم و خدا میداند وقتی که آیتالله مرعشی که بالای منبر بود، ایشان را در میان جمعیت انبوه طلاب دید دیگر طاقت نیاورد، درس را قطع کرد و از منبر پایین آمد، او را در بغل گرفت و شروع کرد های های گریه کردن. این دو نفر تمام مردم حرم و صحن را به گریه درآوردند.»
پس از اینکه آیتالله سیدمصطفی به خانه میرود، دید و بازدیدها شروع میشود. مجدداً شور و نشاطی در قم ایجاد میشود. اینک پسر در جای پدر تبعیدی نشسته و مردم زجردیده هم امیدشان به این خانه دوخته شده است. این استقبال برای رژیم سخت گران آمد و تصمیم گرفتند هرچه زودتر به این ماجرای خردکننده پایان دهند.
دو روز پس از آزادی، ساعت، 9 صبح را نشان میداد که تلفن بیت به صدا درآمد. پشت خط سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران بود، آقا تلفن را برداشتند پس از سلام و احوالپرسی سرهنگ مولوی گفت: زودتر کارهایتان را انجام دهید و بیاید تهران تا برای اعزام به ترکیه آماده شوید. آقا مصطفي : من از رفتن به ترکیه منصرف شدم. اینجا مشورت کردم و بزرگان حوزه با رفتن من از قم مخالفت کردهاند. مولوی: نه باید بروید، والا دستور دارم به زور شما را اعزام کنم. آقا مصطفی: اگر مسئله زور و دستگیری است چرا من خود این کار را انجام دهم. هر کاری دلتان می خواهد انجام دهید. آیتالله سیدمصطفی با عصبانیت گوشی را گذاشت و تلفن را قطع کرد و با دوستان مشغول صحبت شد. دوستان کنجکاو شدند و آقا مصطفی ماجرا را تعریف کرد همگی مطمئن شدند به همین زودیها آقا مصطفی دستگیر و تبعید خواهد شد.
ساعت 4/5 بعد از ظهر زنگ منزل به صدا درآمد. در باز شد، سرهنگ امیر افضلی فرستاده تیمسار پاکروان رئیس کل ساواک بود. او آمده بود تا دستور رییس را مبنیی بر حرکت به تهران برای رفتن به ترکیه ابلاغ کند. آقا مصطفی همان جواب صبح را داد.
مسئولین امنیتی بار دیگر به مشاوره نشستند و از
اینکه آقا مصطفی نقشه آنها را نقش بر آب کرد، سخت عصبانی بودند. آنها تصمیم گرفته
بودند مصطفی را بدون خشونت به ترکیه تبعید کنند تا از عواقب تداوم نهضت در امان
مانند ولی آقا مصطفی نیز میخواست نشان دهد که رژیم برای جلوگیری از پیشرفت نهضت،
او را از کشور رانده است و این سفر به ترکیه تنها برای دیدن پدر نبوده است.
روز 13دی 43نیروهای ساواک به منزل آقا مصطفی حمله کردند و ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند. در همان شب ایشان به باشگاه نخست وزیری منتقل شدند تا به ترکیه تبعید شوند. صبح روز بعد، با یک فروند هواپیمای نظامی آقا مصطفی را به سوی استانبول پرواز دادند. دو ساعت بعد هواپیمای غول پیکری در فرودگاه استانبول به زمین نشست. آقا مصطفی هم که با خیالی راحت به خواب رفته بود، چشمهایش را گشود و از پنجره کوچک هواپیما به بیرون نگاه کرد. هواپیما غرش کنان به پیش میرفت. تا در پارکینگ نظامی توقف کرد. در هایش گشوده شد. افسر همراه با احترام به آقا اعلام کرد برای پیاده شدن آماده شوند، دیگر افسران پرواز از قسمت کابین یک یک آمدند تا چهره مردی را ببینند که به سوی سرنوشت میرفت. خلبان دل را به دریا زد با احترام به آقا خوش آمد گفت و با لبخندی ملیح از این مأموریت عذرخواهی کرد آقا از پله ها پایین آمد و با تکان دادن دست از گروه پرواز خداحافظی کرد یک مأمور ساواک همراه با دو نفر مأمور ترک در فرودگاه از آقا استقبال کردند و به خوبی با او روبهرو شدند و پس از تشریفات و گرفتن پاسپورت و پرکردن ورقه، وی را با اتومبیلی به بورسا محل اقامت حضرت امام در ترکیه حرکت دادند. در تمام طول مسیر از ایران به ترکیه و سپس به بورسا محل اقامت حضرت امام در ترکیه حرکت دادند.
در تمام طول مسیر از ایران به ترکیه وسپس به بورسا تنها فکری که، آقا مصطفی را آزار میداد، فکر همسرش بود. خانم آقا مصطفی در آن روزها باردار بود، مأموران ساواک برای دستگیری آقا آنچنان وحشیانه به خانه شان حمله آوردند که ضربه روحی و جسمی شدید بر خانم ایشان وارد آمد و پس از دو روز بچه ایشان سقط شد. ناراحتی جسمانی از یک طرف، غم از دست دادن فرزندی که آقا برای دیدارش لحظه شماری میکرد از طرف دیگر، غمی برغمهای معصومه خانم میافزود. آقا مصطفی بسیار مشتاق ولادت این فرزند بود. شب تبعید در باشگاه نخست وزیری برای دلداری همسرش نامهای به او نوشت و در آن انتظار خود را چنین توصیف کرد: «معصوم عزیز امید است که مادر بسیار خوبی برای بچهها باشی و بچه دیگری هم برای من بیاوری...»
آقا مصطفی به ترکیه رسیده بود اما حوزه علمیه قم
و مراجع اطلاع درستی از وضع وی نداشتند. این بیخیری فضای غمناک و دلهرهآوری را
به قم تحمیل کرده بود. شایعاتی برحسب
حدسیات منتشر میشد. یکی میگفت او زندان است، یکی میگفت می خواهند او را محاکمه صحرایی
کنند، یکی میگفت او را به روستاهای بلوچستان تبعید کردهاند و.....
مراجع قم،
آیت الله نجفی، آیتالله حائری و چند نفر دیگر از روحانیون درجه اول نامههایی را به
علمای تهران نوشتند تا تحقیق کنند و محل آقا را به دست آورند. جو دلهره و شایعات
به قدری زیاد شد که رژیم مجبور شد. هیراد رییس دفتر مخصوص شاهنشاه را نزد آیتالله
محمدتقی آملی بفرستند. و خیر سلامتی او را اعلام کند تا از تشنج جلوگیری شود. جای
خالی آیتالله سیدمصطفی در قم کاملاً مشهود بود ، بیت رهبری نهضت، بی آقا، از رونق
افتاده بود و علما کاملاً این کمبود را احساس میکردند. آیتالله نجفی نامهای به
نخست وزیر نوشت و درخواست کرد که چنانچه آزادی آیتالله خمینی ممکن نیست، آیتالله
سیدمصطفی خمینی آزاد گردد و اجازه رفت و آمد بین ترکیه و ایران داشته باشد. ظاهراً
ساواک در ابتدا با آزادی آقا مصطفی موافقت میکند و تعهد نامهای را در تهران تهیه
میکنند و برای امضاء به ترکیه میفرستد. امّا پس از ارزیابی، بازگشت وی را به
مصلحت نمیدانند و شرط وحشتناکی را برای آقا مطرح کردند.
در نامهای که مدیر کل اداره دوم ساواک به شائق مدیریت کل اداره سوم ارسال میکند چنین آمده است:بدین وسیله عین تعهد نامه آقای مصطفی خمینی فرزند آیت الله خمینی به انضمام فتوکپی اوامر صادره از طرف تیمسار ریاست ساواک مقرر داشتهاند: « میتواند بیاید مشروط به آنکه در دهات خود در نزدیکی خمین زندگی کند و باید دو نفر ژاندارم ودو نفر مامور آگاهی از شهر بانی مراقب بوده که یک نفر از اهل منزل خود و بستگان درجه یک تماس نگیرد و اگر هر کس از اطراف منزل رد شد به وسیله تیراندازی معدوم شوددر غیره این صورت نمی تواند بیاید»جهت اطلاع و هرگونه اقدام مقتضی به پیوست ایفاد میگردد.
آیا واقعا این شرط برای انصراف آقا از بازگشت به ایران بوده است یا تصمیم جدی؟ نمیدانیم. هر چند به شوخی بیشتر شباهت دارد!!! گرچه حاشیه مدیر کل اداره سوم بر نامه فوق :«ضمنا به شهربانی و ژاندارمری کل کشور نیز اطلاع داده شود.» موضوع را جدی جلوه میدهد، که هر چه باشد دلالت بر خطر حضرت آیت الله سید مصطفی خمینی برای رژیم دارد.