پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ جهاد سازندگی یکی از آن نهادهای انقلابی است که با دستور حضرت امام خمینی در 27 خرداد 1358 تاسیس شد و در دهه اول انقلاب نقش بیبدیلی در عمران و سازندگی کشور ایفا کرد. این در حالی بود که در همان روزها، دولت موقت با کارشکنیهای خود، فعالیتهای جهاد را با مشکل مواجه میکرد.
حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری اولین نماینده امام در جهاد سازندگی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، خاطراتی از جهاد سازندگی در نخستین روزهای تاسیس را روایت میکند که بخشی از آن را در ادامه میخوانید.
حجتالاسلام ناطق نوری میگوید: سال 58 كه جهاد سازندگی به فرمان امام تأسیس شد، آن موقع كمیته بودم. جهاد ابتدا شورایی اداره نمیشد؛ سرپرست جهاد، دولت موقت بود. آقای مهندس بازرگان داماد خود، آقای بنیاسدی را سرپرست جهاد گذاشته بود و ایشان هم آقای مهندس قشقایی را به نمایندگی خود منصوب كرده بود.
عدهای از دانشجویان كه در جهاد مشغول خدمت بودند و بعداً با آمدن من به جهاد، عضو شورای مركزی شدند؛ نظیر علیرضا افشار، عباس آخوندی، هاشمیطبا، مهندس هندی و اصغرزاده، به خاطر اینكه كارشان منطبق با نظر امام باشد، نزد شهید بهشتی رفته بودند و به ایشان گفته بودند كه به امام بگویید نمایندهای در جهاد داشته باشد؛ لذا مرحوم شهید بهشتی به من تلفن زدند و فرمودند: «امام برای جهاد نمایندهای میخواهند تعیین كنند. پیشنهاد شما را دادیم. حكم شما هم صادر شده است.»
من تا این زمان از این موضوع بیخبر بودم و اصلاً نمیدانستم كه كجا باید بروم و چه وظایفی دارم. آقای بهشتی فرمود: «برو خیابان پاستور، همین جا كه الآن ساختمان شهید شوریده است.»
بلند شدم و به آنجا رفتم عدهای از دوستان نیز آمدند و ما را تحویل گرفتند و به طرف اتاق مهندس قشقایی كه اداره كننده جهاد بود رفتیم. ایشان جوان خوشتیپ و خوشقیافه و عینكی بود و ریش پروفسوری داشت. جلو آمد و خودش را معرفی كرد. انصافاً خیلی مؤدب برخورد كرد. منشی ایشان خانمی بود با كت و دامن و آرایش كرده كه اصلاً به درد جهاد نمیخورد. آقای مهندس قشقایی گفت: «جناب آقای ناطق محل كارم اتاق بزرگی است با هم باشیم.» با اشاره به منشی ایشان كه آن سر و وضع را داشت گفتم: «تیپ ما آخوندها به این قیافه نمیخورد.» تشكر كردم و گفتم: «اجازه بدهید مطالعهای بكنم تا ببینم اصلاً كجا باید قرار بگیرم.»
فردای آن روز رفتم و گفتم: «زیر پله را بدهید.» خیلی تعجب كردند و گفتند: «آشیخ این طوری كه نمیشود.» گفتم: «همین كفایت میكند.» بنا را گذاشتم كار را ساده شروع كنم تا جوانان دانشجو كه سراغ من میآیند، زده نشوند و بتوانیم جذبشان كنیم. چون در آن شرایط باسوادترین نیروهای دانشگاهی در جهاد متمركز بودند و جهاد دانشگاهی و جهاد خودكفایی كه شكل گرفت، ریشهاش از همین جا بود.
***بیتوجهی
لیبرالها به نقش جوانان در جهاد سازندگی***
ناطق نوری درباره کارشکنی دولت موقت در فعالیتهای جهاد سازندگی میگوید: كمكم در طبقه دوم اتاقی گرفتم و شورای جهاد دورم جمع شدند و به این ترتیب كار را شروع كردم. دیدم دولت موقت در استانها آدمهای عجیبی را بهعنوان سرپرست گذاشته، همگی آنها یا منافق یا لیبرال بودند و دست بچههای حزباللهی بسته است و نمیتوانند كاری بكنند. در مشهد شخصی را گذاشته بودند كه بعداً اعدام شد و جوانان فعالی مثل آقای بنیهاشمی و آقای قاضیزاده با اینها درگیر بودند و در كرمان و كرمانشاه، آقای مشارزاده و آقای اسماعیلی سرپرست بودند كه هر دوی آنها از منافقین بودند.
دولت
موقت از دانشجوها خوشش نمیآمد و این موضوع خیلی عجیب بود؛ اینها
چشم دیدن جوانان دانشجو را نداشتند. با آقای مهندس بازرگان، جلسهای راجع
به جهاد در نخستوزیری گذاشتیم. آقای علیرضا افشار هم با من بود. به ایشان
گفتم: «شما پشت ستون پنهان شوید تا شما را نبیند. بگذار من اول بازرگان را
ببینم و زمینه را فراهم بكنم، بعد صدایت میزنم.» روش برخورد اینها با
جوانان این طور بود؛ چون این تیپ دانشجو نسبت به امام تعبد داشتند و دولت
موقتیها هم از این موضوع خوششان نمیآمد.
یكبار نامهای به مركز تداركات نوشتم و پیرمرد روستایی را معرفی كردم كه به او كمك كنند. آنها نامه مرا تحویل نگرفتند. خیلی عصبانی شدم. بلند شدم رفتم تا ببینم قضیه چیست. محافظی داشتم به نام آقای ایرج طاهری كه از قبل با هم آشنا بودیم و آدم مشدیای بود، گفت: «حاج آقا شما نمیخواهد بروید، خودم میروم پیگیری میكنم.» مركز تداركات و مسئول آن یك آقای كراواتی بود ـ كه اسمش یادم نیست ـ كه آقای پهلوانیان با این شخص درگیر شده بود و گفته بود كه نماینده امام اینجا نامه میدهد و شما رد میكنید و قبول نمیكنید و داد زده بود كه امروز شاخه را میزنید، فردا ریشه را...
بعد از این درگیری، مهندس بازرگان تلفن زد و گفت: «آقای ناطق وقتی كه بنا شد شما بیایید جهاد، ما خیلی خوشحال شدیم اما الآن كه وضع این طوری شد ما نمیتوانیم با هم كنار بیاییم.» گفتم: «بله اتفاقاً من هم به همین قائلم. ما نمیتوانیم با هم كنار بیاییم.» گفت: «پس ما داریم با هلیكوپتر از پادگان حُر به قم میرویم شما هم بیایید تا تكلیفمان را امام روشن كند.» گفتم: «خیلی كار خوبی است.»
تا به پادگان حر رسیدیم، آقایان
با هلیكوپتر رفته بودند. یا دیر رسیدم یا اصلاً بناشان نبود مرا همراه خود
ببرند.
***واکنش امام خمینی به کارشکنیهای دولت موقت در جهاد***
بنده با ماشین همراه آقای افشار به قم رفتیم. عصر بود، امام ملاقات نداشت. آقای مهندس بازرگان هم شب در قم ماند. صبح زود، قبل از اینكه مهندس بازرگان به ملاقات امام بیاید، آقای رسولی محلاتی، از امام برایم وقتی گرفت و خدمت امام رفتم و به ایشان عرض كردم كه جهاد خیلی مهم است و اما از جهاد مهمتر این جوانان هستند كه ادارهكننده جهاد هستند. حفظ و نگهداری اینها مهم است و دولت موقت با این جوانان لج است.
آقای افشار را نشان دادم و گفتم: «ایشان یك دانشجو است، یكدست لباس هم بیشتر ندارد. شب پیراهنش را میشوید و میاندازد خشك شود كه صبح تنش كند. همه بچههای جهاد از این تیپ آدمها هستند. دولت موقت اینها را تحمل نمیكند و به هنگام ملاقات با دولت باید بروم اینها را پشت ستون قایم كنم. اینكه نشد كار. ما دیروز دعوایمان شد و زدوخوردی شد. ما اول خودمان خدمتتان این مسایل را میگوییم تا بعد بازرگان نیاید اینها را بگوید.» امام نگاهی كردند و فرمودند: «این موضوع را به آقای بهشتی بگویید و ایشان رسیدگی كنند وگرنه خودم رأساً دخالت خواهم كرد.»
این "اگر"های امام تهدیدهای خیلی جدی بود و
تا آخر عمر شریفشان از این "اگر"ها داشت و با این اگرها خیلی از كارها جلو میرفت.
دیگر ما نماندیم كه بازرگان بیاید و روبهرو بشویم، به تهران و نزد آقای
بهشتی رفتیم و گفتیم كه خلاصه قصه این است. آقای بهشتی یك جلسهای در
نخستوزیری گذاشت، آقای بنیاسدی آمد اما بازرگان خودش هیچ موقع نیامد و
جلسه تشكیل شد.
در حضور بنیاسدی به طور صریح به آقای بهشتی
گفتم كه ما با اینها نمیتوانیم كار كنیم. آنها هم گفتند كه اگر بنا بشود آقای ناطق این طوری كار كند و همه چیز را
دست خودش بگیرد، ما نمیتوانیم كار كنیم. بعد از این جلسه دست دولت موقت
از جهاد كوتاه شد و جهاد به صورت شورایی بهدست همین جوانان و با حضور بنده،
به عنوان نماینده امام اداره میشد. بعد از این حوادث به طور طبیعی رئیس
شورا شدم و با توجه به روحیاتم و اجرایی بودنم، زود بر كار سوار شدم.
*** تجلی
ارزشهای دهه شصت در جهاد سازندگی***
آن موقع در
جهاد از كارگر ساده تا تكنسین و مهندس و دانشجو و روحانی حقوق نمیگرفتند و
حقوق گرفتن مرسوم نبود. یكی از برادرها وانتی داشت كه آن را برای اداره زندگیاش فروخته بود؛ چون حقوق نمیگرفت، اصلاً وقتی میخواستیم حقوق بدهیم،
جرأت نمیكردیم بگوییم بیایید حقوق بگیرید. تا اینكه صندوقی به راه انداختیم
و پولی گذاشتیم تا هر كس آن چه نیاز دارد بردارد؛ ولی بچهها ابا داشتند از
اینكه حتی برای نیاز روزشان پول بردارند. اخلاق و ایثار در زندگی بچههای
جهاد غوغا میكرد. همین روحیه باعث شده بود علیرغم موفقیت فراوان در كار،
هیچ موقع گزارش ندهند.
***واکنش شهید بهشتی به درخواست بودجه جهاد سازندگی***
یك بار به اتفاق آقایان آخوندی و افشار نزد
شهید بهشتی رفتیم كه پول بگیریم. ایشان نامهای را بر روی تكهای كاغذ
برای برنامه و بودجه نوشت و مبلغ چند صد میلیون تومان برای جهاد تقاضای
پول كرد. به ایشان گفتم: «آقای دكتر شما روی كاغذ پاره چنین نامهای را
نوشتید، فردا ممكن است شما را به خاطر همین كارهایتان محاكمه كنند.» ایشان
نگاهی كرد و همراه لبخند، با لحن مخصوصش فرمود: «آقای نوری بگذارید كار مردم
و انقلاب پیش برود و جهاد كارش تعطیل نشود. یك روز بهشتی را به این جرم
محاكمه كنند آن هم لذت دارد.» واقعاً نگاه ایشان به كار و جوانان، نگاه ویژه
بود. او مدیری عجیب و بینظیر بود.