پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا در ایران بود که پس از گذشت حدود دو ماه از پیروزی انقلاب اسلامی، طی یک طرح برنامهریزی شده در بامداد 18 فروردین 1358 ایران را ترک کرد. سولیوان در کتاب خاطرات خود که با عنوان «مأموریت در ایران» توسط موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره ساز و کار خروج خود از ایران میگوید: ...من آماده عزیمت از ایران میشدم. در شرایط خاص آن روز ترجیح میدادم موضوع كنارهگیریام از سفارت علنی نشود و قرار بود كه مسافرت من به عنوان یك سفر عادی برای انجام مشورتهایی در واشینگتن تلقی گردد. حدس میزدم كه در صورت اعلام كنارهگیریام قبل از عزیمت مشكلاتی در جریان خروج از ایران برایم پیش بیاید و به همین جهت تصمیم گرفته بودم پس از ورود به واشینگتن استعفای خود را اعلام نمایم.
متأسفانه كاخ سفید واشینگتن به دلایلی موضوع استعفای مرا علنی ساخت و بدون اینكه به استعفای من اشاره كند اعلام كرد كه به جای من سفیر دیگری به تهران اعزام خواهد شد. خوشبختانه این خبرها آن روزها در مطبوعات ایران كه خبرهای داغ فراوانی برای جلب نظر خوانندگان خود داشتند، منعكس نشد و فقط در محافل دیپلماتیك انعكاس یافت.
برنامهریزی برای خروج امریکاییها
با این حال، تصمیم گرفتیم خطا نكنیم و جدول زمانبندی دقیقی را برای خروج آمریكاییها تنظیم كنیم. مردی كه مسؤلیت این كار را به عهده گرفت، مایک كولین بود... وی چند هفته را در محوطه سفارت سپری كرد و بدون سروصدا اوضاع امنیتی را به گونهای سامان داد كه كارشناسان فاقد خلاقیت را متحیر ساخت. او ترتیباتی را که برای خروج من از ایران داده میشد، به عنوان چالشی در مقابل ابتكار خود تلقی میکرد و فرصتی جهت انجام یك عملیات جالب به حساب میآورد.
كار سفارت كم و بیش به حالت عادی بازگشته بود. روابط ما با حكومت جدید به تدریج تثبیت میشد و شركت پانآمریكن هم برنامه پروازهای خود را به ایران از سر گرفته بود. اما مشكل اصلی ما درباره مسافرت وضع نابسامان فرودگاه مهرآباد و كمیتههای مختلفی بود كه در آن موقع بر كار گمرك فرودگاه و ورود و خروج مسافران نظارت میكردند. حداقل سه كمیته در فرودگاه وجود داشت كه هر یك مستقلاً برای خود عمل میكردند و مخالفت یكی از آنها برای جلوگیری از خروج مسافران كافی بود. اما گروهی كه آشیانه هواپیما و باندهای فرودگاه را كنترل میكرد فدائیان [فدائیان خلق] بود که همان عامل حمله به سفارت ما بودند.
مایك كولن، مأمور امنیتی ویژه من دریافته بود در موقعی که درصدد خروج از کشور بودم، فدائیان برای ربودن من تلاش میکردند. او احساس میکرد که من به شدت آسیبپذیرم، زیرا کاخ سفید با اعمال نفوذ در مطبوعات چنین وانمود میکرد که من در قبال روابط ایالات متحده با ایران عنصر بهدردنخوری هستم. لذا طرحهای او در جهت «نجات» من متمرکز شد و بیشتر کوششهای او در پلکان هواپیما، باند پرواز، مسافربری ترمینال و در حوالی گمرک صورت میگرفت.
گروههای محافظ سفیر امریکا
بعد از انجام تمامی کنترلها ناگزیر باید در 6 آوریل[17فروردین] پرواز میکردم. هواپیمای پانآمریكن ساعت دو و نیم بعد از نیمهشب از دهلینو وارد فرودگاه تهران میشد و پس از یك ساعت توقف در ساعت سه و نیم به طرف اروپا پرواز میكرد. بنابراین تمام برنامه در تاریكی شب اجرا میشد و این شانس را داشتیم كه تعداد مأمورین كمیتهها در فرودگاه در این ساعت شب در حداقل بودند.
مایك یك روز قبل از خروجم تدابیر امنیتی مؤثری را اتخاذ کرد. او واحد محافظان شخصی مرا كه از طرف [ابراهیم] یزدی معرفی شده بود برای حركت در پیشاپیش ما و كنترل باند فرودگاه در نظر گرفت، زیرا از آن بیم داشت كه چریكهای فدائی با موشكهای ضدهوایی دستی سام-7 كه در جریان غارت پادگانها به دست آورده بودند، خطری برای فرودگاه ایجاد كنند. مایک از اینکه فدائیان دستگاههای بیسیم تاکی- واکی در اختیار دارند و میتوانند بر فرکانس امنیتی سفارت مشرف باشند، نگران بود.
او سپس توجه خود را مصروف تأمین امنیت مسیر ما تا فرودگاه درساعات منع رفتوآمد کرد. برای حل این مشكل به قصاب مورد اعتماد خودمان متوسل شدیم. این قصاب كه سرپرستی كمیته مستقر در فرودگاه را به عهده داشت و ظاهراً از گروه مجاهدین [سازمان منافقین] بود، در این مدت كاملاً شیفته ما شده و صمیمانه كمر به خدمت ما بسته بود. قصاب ما برادر جوانتری هم داشت كه از كشتیگیران تیم ملی ایران بود. او داوطلبانه حاضر شد در آن شب به اتفاق عدهای از دوستانش كه همه جوانانی ستبر و ورزشكار بودند، ما را تا پای هواپیما همراهی كند. برای هریك از این جوانان هم یك اسلحه یوزی تهیه شد تا در صورت بروز حادثهای از آن استفاده كنند. وی بعد از آموزش مختصری از آنان نوعی گروه ضربت درست کرد و به آنها مأموریت داد که با یک وانت استیشن به دنبال افراد محافظ ما حرکت کنند.
درگیری با گشتهای کمیته
در خودرو اول كه یك كرایسلر سیاه رنگ بود، هایكاز راننده من و مایك نشستند و من در اتومبیل شورلت كه از پشت سر حركت میكرد جا گرفتم، بهطوریكه اگر كسی قصد سوء داشت نخست اتومبیل كرایسلر را كه راننده شناختهشده من در پشت رل نشسته بود هدف قرار میداد. چند اتومبیل حامل افراد مسلح نیز در جلو و طرفین ما حركت میكردند و بالاخره پهلوانان در كامیونهای سربسته كه پشت سرهم حركت میكرد جا گرفته بودند.
در حدود ساعت دو بامداد روز ششم آوریل كاروان ما كه مركب از چند اتومبیل سواری و یك كامیون سربسته بود از سفارت به راه افتاد. ما به سرعت به مرکز شهر حرکت کردیم و از سمت راست به بلوار آیزنهاور پیچیدیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. مسیر ما به سمت فرودگاه از مقابل دانشگاه تهران میگذشت و در این نقطه بود که تندروترین عناصر قرار گرفته بودند. در مقابل دانشگاه تهران افراد مسلح جلو ما را گرفته و درصدد تفتیش خودروها برآمدند. دوست قصاب ما كه در خودرو مقدم بود به آنها اعتراض كرد و با نشان دادن اوراق و دیگر مدارك خود درصدد رفع مزاحمت برآمد، ولی افراد مسلح ظاهراً قانع نشدند. قصاب طبق قرار به مایك كه در اتومبیل دوم نشسته بود علامت داد و مایك با بیسیم خود برادر جوان قصاب و دوستان یوزی به دست او را در داخل كامیون خبر كرد. با ورود پهلوانان جوان به صحنه و در فاصله چند دقیقهای كه آنها مشغول بگو مگو با حریفان خود بودند، اتومبیلهای ما به راه خود ادامه دادند و كامیون حامل پهلوانان هم قبل از رسیدن به فرودگاه به ما پیوست.
آخرین پرواز به امریکا
در فرودگاه، ما به جای اینكه از قسمت اصلی مسافران وارد شویم، از دری كه در قسمت پاویون دولتی قرار گرفته وارد محوطه فرودگاه شدیم. البته ترتیب این كار قبلاً داده شده و در را برای ما باز كرده بودند. از این قسمت مستقیماً به طرف هواپیمای 747 پانآمریكن كه مشغول بارگیری و سوار كردن مسافر بود راه افتادیم ولی در فاصله كمی از هواپیما ناگهان یك جیپ حامل چهار چریك فدائی كه با دستمالهای چهارخانه دور گردنشان مشخص میشدند و مسلح به تفنگهای کلاشینکف بودند جلو ما را گرفت.
دیگر فرصت زیادی برای جر و بحث نداشتیم. مایك مجدداً با بیسیم خود از جوانان داخل كامیون استمداد كرد و پهلوانان ما با یوزیهای خود وارد میدان شدند. اما برتری نفرات و تسلیحاتی افراد ما موجب شد كه آنها كنار كشیدند و نزدیك صد متر یا بیشتر از هواپیما فاصله گرفتند و بقیه اتفاقات را تماشا كردند.