پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین سید محمدمهدی طباطبایی شیرازی یکی از مبلغین مبانی فکری امام خمینی در مراکز و مساجد و از روحانیون فعال قبل از انقلاب بود که در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب نیز مسئولیتهای متعددی داشت.
این استاد اخلاق در 27 اردیبهشت 1397 دارفانی را وداع گفت. از این روز همزمان با اولین سالگرد درگذشت حجتالاسلام طباطبایی بخشهایی از خاطرات وی که توسط موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است از نظر میگذرد.
آشنایی با شهید نواب صفوی و عضویت در جمعیت فدائیان اسلام
حجتالاسلام طباطبایی درباره آشنایی خود با شهید نواب صفوی و ورود به عرصههای سیاسی میگوید: در دوران مصدّق شخصی به نام محمدرضا کلباسی بود که شبهای جمعه دعای کمیل میخواند. من براساس اعتقادم به مذهب و علاقهام به دعای کمیل، شبهای جمعه در این مراسم شرکت میکردم. اولین دفعه ایشان مسائلی راجع به نفت و ملیشدن نفت را مطرح کرد. در آن سالها من نوجوان بودم و این مسائلی که مطرح میشد را میفهمیدم. تا جاییکه برخی افراد توهین میکردند و میگفتند دعای کمیل نرو. چرا که مرحوم کلباسی بهجای العفو میگوید «النفت»! البته چنین حرفی نمیزد. ولی نسبت میدادند و توهین میکردند. من هم از ترس اینکه مذهبم آلوده به این مسائل شود یک مقدار بهدلیل این حرفها و توهینها کنار کشیدم. مادرم هم وقتی این اتفاقات را میدید اصرار داشت که من کنار بکشم.
بیرون آمدم و طبیعتاً روی حساب جوانی و با وجود شوق و عشق به این کارها جرأت نمیکردم وارد این فعالیتها بشوم. تا اینکه مرحوم نواب صفوی بعد از آزادی خلیل طهماسبی به مشهد آمد. در این زمان معمم بود و اذان میگفت و نماز جماعت و مسائل اسلامی را خیلی دنبال میکرد. ایشان در مدرسه نواب سخنرانی کرد و بعد بهجایی به نام «مهدیه» آمد. درآن زمان به مرحوم نواب علاقهمند شدم و میخواستم عضو فدائیان اسلام شوم. برای عضویت در این گروه محدودیت سنی وجود داشت. ولی بالأخره من عضو فدائیان اسلام شدم.
اولین دستگیری
حجتالاسلام طباطبایی خاطره اولین دستگیری خود به دلیل حمایت از فدائیان اسلام را اینگونه روایت میکند: در مشهد پنجنفر از بچههای طلبه و اهل علم بودند که به نواب علاقه داشتند. من هم یکی از این پنجنفر بودم. زمانیکه نواب در قضیه ذوالقدر و ترور علاء دستگیر شد، بهخاطر علاقهام به ایشان به دنبال این بودم که مجله و روزنامههایشان را بخرم که ببینم چهکار کردند. در مورد این مسائل فکر میکردم. در این زمان فدائیان اسلام در مشهد، جلسهای برای حمایت از نواب گذاشتند.
هدف از برگزاری این جلسه رفتن پیش علما و جلب حمایت آنها بهمنظور جلوگیری از اعدام نواب بود. علمایی که در مشهد بودند یکی سید حسن نبوی بود. دوم شیخ احمد شاهرودی، سوم مقام معظم رهبری. ایشان هم از روحانیونی بودند که دور و اطراف میآمدند و میرفتند. نکته جالب این است که آنسال وقتیکه آن جلسه برای جلوگیری از اعدام نواب تشکیل شد، افرادی که در آن جلسه حضور داشتند دستگیر شدند. مرا هم گرفتند و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل کردند. علت دستگیری من هم این بود که کتاب حکومت اسلامی نواب به همراه برخی کتابهای دیگر و تعدادی از مجلههایش دست من بود...
زمانیکه دستگیر شدم، خیلی جوان بودم. در بازجوییهایی که از من بهعمل آمد به این نتیجه رسیدند که فقط یک طرفدار و هوادار هستم و کارهای نیستم. لذا گفتند که تو جزء فدائیان اسلام هستی؟ گفتم نه نیستم، اما به نواب علاقهمند هستم... ششماه در زندان بودم و چون سنم کمتر از 18 سال بود، آزاد شدم.
تقلید از غیر آقای خمینی حرام است
سید مهدی طباطبایی که به واسطه آیتالله سعیدی به جلسات درس امام در قم میرفت، درباره ارادت و علاقه آیتالله سعید به امام خمینی میگوید: وقتی به قم آمدم، اواخر سال 40 و اوایل سال 41 بود. آنزمان آقای خمینی درس میداد. بههمراه سید محمدرضا سعیدی بهعنوان مسائل مستحدثه در کلاسهای درس آقای خمینی شرکت کردم... البته بهعنوان یک مهمان بودم و بحثهایشان را گوش میدادم. آنجا راجعبه مرجعیت و اعلمیّت آقای خمینی بحث شد. راجعبه این مسئله بحثی بین شیخ اسدالله نجفآبادی و آیتالله سعیدی صورت گرفت. من بهخاطر حمایت از آیتالله میلانی با آنها مخالفت کردم. آیتالله سعیدی به من گفتند که شما آیتالله منتظری را قبول داری؟ پاسخ دادم بله. گفت پس برو از او بپرس.
نزد او آمدم... آقای منتظری گفت که مباحث درس آقای میلانی را دیدهام. مباحث درس قمیون را هم دیدهام و به نجف رفتهام و درس آیتالله بروجردی را هم دیدهام. ایشان اظهار کرد که آقای خمینی اعلم است. بعد درباره زهد آقای خمینی مفصل صحبت کرد... بهخاطر دارم که تمام صحبتهای آیتالله منتظری را به آیتالله سعیدی گفتم. ایشان به من گفتند که حالا آدم شدی و سرعقل آمدی؟ ... سپس گفت بیا چند تا رساله بردار و به مشهد برو و به کسانی که چیزی میفهمند یاد بده که از آقای خمینی تقلید کنند. آیتالله سعیدی جدا از رابطه فامیلی با من رفیق هم بود. تفاوت سنی ما چهار یا پنجسال بود... بعد ایشان چیزهای دیگری مطرح کردند و این جمله برایم مهم بود. ایشان گفت: «امروز تقلید از غیر آقای خمینی حرام است.»
اخطار امام به علما درباره توطئههای رژیم پهلوی
حجتالاسلام طباطبایی در بخش دیگری از خاطرات خود، درباره هشدار امام به علما نسبت به توطئههای رژیم پهلوی خاطره جالبی رانقل میکند: بعد از اینکه امام از زندان اول و محصوریّت در قیطریه تهران به قم بازگشت، تابستان همانسال یک مسافرت به قم داشتم و خدمت ایشان رسیدم.
در آنجا ایشان فرمودند راجعبه مسائل مستحدثه باید بحث شود و درسهایی داشتند که در آن جلسات شرکت کردم... امام در آنجا غالباً سکوت میکردند و گاهی نکتهای را مطرح مینمودند. در مورد عوامفریبیها و فریبندگی شاه، به علما تذکراتی را میدادند. ایشان میفرمودند شاه میخواهد بعضی از افراد موجه را در بخشهایی که مرکز نفوذ آقایان علماست بر سر کار بگذارد. سپس از قم، مشهد، اصفهان و شیراز اسم بردند. در پایان یکی از این آقایان گفت که تبریز هم باید همینجور باشد؟ امامخمینی با ناراحتی فرمودند بله تبریز هم هست. جاهای دیگر هم هست. اجمالاً میخواستم بدانید که از حالا به بعد برخی رجال دولتی به علمای اسلام و بزرگان شیعه نزدیک خواهند شد. لذا مراقب باشید که آقایان گول اینها را نخورند. این بحث آنجا آغاز شد.
... پساز آن یک سفر زیارتی به عراق داشتم و به تهران بازگشتم. دیدم که در میدان امامحسین فعلی صندلی چیدهاند و آقای فلسفی منبر میروند... آقای فلسفی آنجا صحبت کرد که قرار است اینجا مسجد و مکانی برای تبلیغ بهدستور آیتالله شریعتمداری ساخته شود... قرار شد فردای آنروز آیتالله شریعتمداری بیاید و کلنگ بزند. سپس این مسجد ساخته شد. اینها را که شنیدم فهمیدم همان حرفهای امامخمینی است که فرمودند مواظب باشید از حالا به بعد علماء را فریب ندهند. حرفهایشان به این مسائل ربط داشت و قضیه به اینجا کشیده شد.
این نکته بهذهنم خطور کرد و همان جا بهجای اینکه به مشهد برگردم به قم رفتم. برای اینکه تحقیقاتی بکنم و ببینم چه خبر است. وارد قم شدم و به منزل شیخ علیاصغر مروارید رفتم. ایشان منزل نبود و به تهران رفته بود. منجمله نزد سید باقر موسوی رفتم... ایشان گفت: «در این مورد اطلاعاتی ندارم، پیش آقای ربانی شیرازی برو.» منزل ایشان بغل آب انبار بود. خدمت ایشان رفتم. آقای ربانی گفت بله به اینجا آمدند و گفتند زمینی هست که آقای فرماندار به آقای شریعتمداری داده است و قرار است ایشان دارالتبلیغ بسازند. این قضیه تا اینجا براساس این اسنادی که گفتم برایم قطعی و مسلم شد. سپس به ایشان گفتم، شما بهخاطر دارید که فلان روز آقای خمینی اینجور حرفی زد؟ گفت: «بله، ما هم به آقای شریعتمداری گفتیم، اما گوش نکرد.»