پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در سال 1309ش در خانوادهای متدین و پایبند به اصول مذهبی در شهرستان نجفآباد متولّد شدم. پدرم به شغل شریف كاسبی مشغول بود. در كاسبی طریق صداقت و درستكاری را در پیش گرفته و هیچگاه در معاملات خود غش یا كمفروشی نمیكرد بلكه برعكس همیشه مقدار بیشتری كالا به مردم میداد. پدرم بهخاطر این ویژگیها به عنوان فردی امانتدار در بین مردم شهرت یافته بود و به معنای واقعی «الكاسب حبیبالله» بود. در آن زمان به خاطر كمبود ارزاق دولت كوپنهایی را بهصورت سهمیه تعیین كرده بود تا مردم با مراجعه به مغازهداران طبق میزان كوپنها سهمیهی خود را بگیرند. اگر كسی بعد از یك ماه نمیآمد فروشندگان اجازه داشتند سهمیه او را بردارند. ولی پدر من این كار را نمیكرد. خاطرم هست روزی یك پیرزن به پدرم مراجعه كرد و گفت سه ماه است كه نتوانستهام بیایم و كوپن قند و شكرم را بگیرم. پدرم از روی طاقچه استكانی را برداشت و به آن پیرزن گفت در این چند ماه كه نیامدی من اضافهی پول قند و شكرت را توی این استكان ریختم و برای تو نگه داشتم. آنگاه آن مبلغ را تحویل پیرزن داد.
پدرم در خرج و دخل رعایت اعتدال را مینمود. وی همیشه به اندازه درآمدش خرج میكرد و در زندگی اعتقاد به این شعر داشت:
چو دخلت نیست خرج آهستهتر كن
كه میگویند ملاحــان ســرودی
اگـر بـــاران به كوهستـــان نبـارد
به سالی دجله گردد خشك رودی
مرحوم مادرم «مریم سادات» زنی متدین و كدبانو بود. بانویی كه نزد مردم به تقوا و پاكدامنی اشتهار داشت. از ویژگیهای بارز مرحوم مادرم كمحرفی بود. او از دروغ و غیبت به شدت پرهیز میكرد، در روابط خانوادگی به پدرم احترام میگذاشت و در تربیت فرزندان پا به پای پدرم تلاش مینمود.
در این خانواده متدین هفت فرزند پا به عرصه حیات گذاشتند. بنده فرزند ارشد خانواده بودم و بعد از من سه خواهر و سه برادر بنامهای سید احمد، سید محمد، سید مرتضی بهدنیا آمدند كه همگی در نجفآباد به كسب و كار مشغول هستند.
2ـ حوزهی نجفآباد
نجفآباد سرزمین مردمان مذهبی و عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است و به تبع این ویژگی، عشق و احترام به روحانیت در قلب آنان جای دارد. در آن روزگار در این شهر، حوزهی علمیهای وجود داشت كه مدیر آن مرحوم شیخ ابراهیم ریاضی بود. این حوزه، طلبههای بسیاری را تربیت میكرد و مردم هم به آن حوزه علاقهی بسیار داشتند، به طوری كه حتی بازاریهای نجفآباد هم به این مكان مراجعه و با اشتیاق تمام درس فقه، اصول و تفسیر و امثالهم را تلمذ میكردند. در نجفآباد اشخاصی نیز بودند كه افراد بااستعداد و مشتاق را شناسایی و آنها را به حوزهی علمیه میآوردند. یكی از آن افراد، پیرمردی به نام شیخ احمد بود. وی به روستاهای اطراف نجفآباد میرفت و از هر روستا افراد با استعداد و علاقهمند را انتخاب و با خود به نجفآباد میآورد تا در حوزهی علمیه مشغول به تحصیل شوند. علاقهی این پیرمرد به حوزهی علمیه و طلّاب پس از مرگش نیز بر دیگران مؤثر بود. با این شرایط من نیز در دوران نوجوانی به طلبگی علاقهمند شدم. آن روزها پای منبر شیخ نعمتالله صالحی نجفآبادی میرفتم و بعد از یكی از منبرهای ایشان به مناسبت فوت شیخ احمد، شیفتگی من به طلبگی بیشتر شد و بعد از آن مصرّ شدم كه طلبه شوم.
علاقه و اصرار خود را به طلبگی در منزل با پدر و مادرم مطرح كردم. مادرم مانند همیشه موافق بود و اعتراضی نداشت، ولی پدرم در این خصوص به چند دلیل ابراز نگرانی میكرد. اوّلین دلیل او این بود كه من دانشآموز بااستعدادی بودم مخصوصاً اینكه در بیشتر اوقات مدیران و معلمان به پدرم میگفتند كه سیّدعلی آیندهی خوبی خواهد داشت. پدرم نگران بود كه شاید طلبگی این آینده را از من دور كند. یادم هست روزی كه كارنامهی كلاس ششم را گرفتم آقای كافی مدیر مدرسه، نزد پدرم آمد و گفت: «او را برای تحصیل دروس حوزوی به اصفهان نفرستید، پسر شما برای طلبگی حیف است، سرانجام طلبگی نیازمندی و احتیاج است این پسر استعداد و آیندهی خوبی دارد، نگذار طلبه شود». من هم با اینكه در برابر مدیر مدرسه خجالت میكشیدم، با همان زبان كودكانه گفتم: «شما با اینكه در آموزش و پرورش مدیر و حقوقبگیر هستید باز هم حقوق آخر ماه شما كم میآید. شما حقوقتان را خرج كراوات و لباس و واكس كفشتان میكنید و بیشتر مواقع نیز به صاحبان مغازه بدهكار هستید، حال آنكه اگر درست بنگرید روحانیان به آنچه دارند قانع هستند و الحمدلله نیازی به مردم ندارند». آنها از طلبگی فقط مشكلات مادی را دیده بودند و جنبههای متعالی آن را نمیدیدند و من با این سخن به كنایه فهماندم كه مرا از نیازمندی و نداری طلبگی نترسانید. پدرم از صحبتهای من و لحنی كه مقابل مدیر به كار بردم، بسیار تعجب كرد آقای مدیر نیز از این سخنان بسیار ناراحت شد.
دلیل دیگر نارضایتی پدرم از طلبه شدن من، كمكی بود كه از ناحیه من در راستای امور معیشتی خانواده با كار در مغازه برای ایشان حاصل میشد و تصمیم من مبنی به رفتن سبب میشد پدرم نیروی كمكی مؤثری را از دست بدهد و بار معیشتی خانواده را تنها بر دوش بكشد.
این نكته را نیز لازم است بگویم در آن روزها جو مدارس چندان مذهبی نبود و حتی گاهی به مقدسات دینی بیاحترامی صورت میگرفت. یادم هست یكی از معلمان سركلاس بعضی مفاهیم دینی و قرآن را به استهزاء گرفت. من با كوچكی سن جرأت پاسخدهی نداشتم اما به لحاظ روحی آزرده شدم. وجود چنین جوّی خود میتوانست دلیلی برای مخالفت مسئولان مدرسه با طلبگی افرادی چون من باشد
سید حمید روحانی به همراه سید علی غیوری
آیت الله سید علی غیوری در منزل شخصی خود
آیت الله سید علی غیوری با لباس نظامی در جمع عده ای كردهای مسلح در جبهه های جنگ
آیت الله سید علی غیوری در بازدید از یك مدرسه تازه تأسیس
آیت الله سیدعلی غیوری درحال عیادت از مجروحین جنگ
صفوف نماز جماعت رزمندگان اسلام به امامت آیت الله سیدعلی غیوری
آیت الله سید علی غیوری در حال گفتگو با محمدتقی فلسفی
آیت الله سیدعلی غیوری به اتفاق آیت الله محمد یزدی و یك روحانی دیگر
آیت الله سیدعلی غیوری به اتفاق دو روحانی دیگر در یك سنگر در جبهه جنگ