پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ امام خمینی، بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی در 14 خردادماه 1368 رحلت فرمودند و با رحلت ایشان، موجی از غم و اندوه فراوان کشور را فراگرفت. چندی قبل از رحلت امام، نشانههای بیماری در ایشان نمایان شده بود و از این جهت ایشان در بیمارستان بستری شدند. روایت افراد نزدیک به ایشان از آخرین روزهای حیات مبارک امام بسیار خواندنی است؛ روحیات امام در آن ایام و توجهشان به مردم و اوضاع کشور از نکات مهمی است که از لابلای خاطرات به دست میآید.
در ادامه، روایت حاج عیسی جعفری، نزدیکترین خادم امام و حاج حسین سلیمانی، محافظ امام که در ایام بیماری امام در کنار ایشان حضور داشتند از نظر میگذرد.
بیماری امام
حاج عیسی جعفری، خادم امام، در بخشی از خاطرات خود درباره بیماری امام که منجر به رحلت ایشان شد میگوید: حضرت امام بعد از آنکه در حال قدم زدن زمین خوردند و شیشه ساعت و نگین انگشترشان شکست، به طور جدی تحت مراقبت پزشکان قرار گرفتند... تا آنکه امام بیماری معده گرفتند و از معده ایشان نمونه برداری کردند. نمونه را آقای میریان به آزمایشگاه تخصصی برد و گفت متعلق به پدرم است تا ناشناس بماند و در تصمیمگیریها تعارفات داخل نشود که متأسفانه تشخیص سرطان داده شد. امام درد داشتند ولی هیچ وقت به روی خود نمیآوردند و هرگز نمیگفتند درد دارم یا به دکتر بگویید بیاید.[1]
حاج حسین سلیمانی که او نیز افتخار پاسداری در بیت امام را داشت در رابطه با بیماری امام میگوید: ...پزشکان به شور نشستند و ظاهرا به این نتیجه رسیدند که از نظر پزشکی یکی از این دو کار را میتوان برای امام انجام داد: یا به صورت شیمیدرمانی که شیوهای غیرمستقیم است ایشان را تحت درمان داشته باشند یا جراحی کنند. در نهایت به این نتیجه رسیده بودند که عمل کردن بهتر است. ظاهرا مسئله را خدمت امام مطرح کرده بودند و از ایشان نظر خواسته بودند. امام فرموده بودند: «هر چه که صلاح هست عمل کنید. من آماده هستم.»[2]
امام در اتاق عمل
محافظ امام ادامه میدهد: ساعت 6:30 صبح بود که حضرت امام را به اتاق عمل بردند. تیم پزشکان به ریاست آقای دکتر فاضل وارد عمل شدند... مشغول جراحی حضرت امام شدند. ما همراه دیگر افراد، در اتاق انتظار نشسته بودیم و از طریق دوربین مدار بسته شاهد اتفاقاتی بودیم که در اتاق عمل میگذشت، کسی غیر از تیم پزشکی اجازه ورود به اتاق عمل را نداشت. حاج احمد آقا نیز لباس سبز مخصوص پزشکان اتاق عمل را به تن کرده بود و به اتاق عمل امام میرفت. عمل، حدودا دو ساعت طول کشید. دکترها خارج شدند و گفتند که عمل، موفقیت آمیز بود.
امام پرسیدند: از مردم چه خبر؟
حاج حسین سلیمانی ادامه میدهد: قرار شد امام در اتاق عمل باشند تا کمکم به هوش بیایند. یکی دو ساعت بعد امام به هوش آمدند و چشمانشان را باز کردند. ایشان را به اتاق استراحت منتقل کردند. وقتی حال ایشان مساعد شد، همه بالای سرشان رفتند. بنده هم رفتم. اولین جملهای که امام فرمودند، خیلی جالب بود. رو کردند به میرحسین موسوی و گفتند: «از مردم چه خبر؟ از مملکت چه خبر؟ وضعیت در چه حال است؟» که آقای مهندس موسوی ابراز کردند که خوب است و مشکلی نیست و دعاگوی شما هستند.[3]
وخامت حال امام
بعد از انجام عمل، روند بیماری متوقف نشد. حاج حسین سلیمانی میگوید: حال امام در آن روزها رو به بهبودی میرفت و مایه مسرت بود اما چند روز که گذشت دوباره حال امام رو به وخامت رفت و روز به روز بدتر شد. وخامت به حدی رسید که مجبور شدند مجددا امام را به اتاق عمل ببرند تا این بار عملی را روی قلب ایشان انجام دهند. ولی پزشکان عمل را صلاح ندانستند و گفتند: شاید این عمل جواب ندهد و ممکن است به لحاظ ضعیف بودن بدن امام، توان لازم برای تحمل فشار عمل را نداشته باشمد. این بود که از عمل منصرف شدند.[4]...اوضاع به همین منوال پیش میرفت و مدام حال امام بد میشد و دوباره اندکی بهبودی مییافتند. گاه فشارشان پایین میآمد و دچار حالت ضعف و بیحالی میشدند ولی با این حال مدام ذکر میگفتند. عجیب بود که ایشان در حالات مختلف بیماری و غلبه ضعف شدید، ذکرشان ترک نمیشد و تا آنجا که توان داشتند، ذاکر بودند. گاه این ذکرگویی ظاهر و آشکار بود و آنجا هم که نمیتوانستند، لبهایشان به هم میخورد[5]
آخرین وداع امام با اهل خانه
حاج عیسی جعفری خاطره خود از آخرین شب حیات مبارک امام را اینگونه روایت میکند: شبی که امام در بیمارستان برای آخرین بار بستری شدند و منجر به رحلتشان شد، شب خیلی عجیبی بود. ساعت نه شب بود. امام پس از معاینه از اتاق بیرون آمدند و با خانمشان رودررو شدند. با حالتی خاص به خانمشان گفتند: «خداحافظ» انگار میدانستند. همسر امام از راهی که از خانهشان به بیمارستان باز بود رفت و آمد داشتند. پس از ملاقات با امام در حال بازگشت به خانه بودند که امام دوباره بلند گفتند: «خانم خداحافظ شما» انگار میدانستند که دیگر برنمیگردند.
حاج عیسی ادامه میدهد: ساعت ده شب سیزدهم خردادماه 1368 بود که حاج احمد آقا آمد و به من گفت: «پاشو بیا من در بیمارستانم». وقتی به اتاق امام رسیدم ناگهان دیدم دارند امام را ماساژ قلبی میدهند. بی فایده بود و روح امام عرشی شده بود. حاج احمد آقا گفت «آیا این کارهایی که میکنید نتیجهای دارد؟» پزشکان مغموم و نومید گفتند «متأسفانه نه دیگر نتیجهای ندارد.» سید احمد گفت «پس به حال خودشان بگذاریدشان تا اذیت نشوند.»
روح خدا به خدا پیوست. همه دست از کار کشیدند و تمامی کادر درمان فقط بلند بلند میگریستند. همسر امام، دختران و نوههای امام راحل نیز حضور و وداعی سوزناک داشتند.[6]
انتخاب محل خاکسپاری
براساس خاطرات حاج عیسی جعفری در سپیده دم، پیکر امام را در آمبولانس گذاشتند؛ به مصلا بردند و چند روز در آنجا برای زیارت مردم نگه داشتند. ساعت دو بامداد روز سوم که قرار بود امام دفن شوند حاج احمد آقا به من گفت حاجی یک عدهای فشار میآورند امام را ببریم حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) و آنجا دفنشان کنیم. یک عده دیگری فشار میآورند ببریمش حرم حضرت معصومه(س) خاکشان کنیم؛ ولی من این طرف قم، شش فرسخ که رد میشوم آنجا یک خاکریزی درست کردم و آنجا را تعیین کردم که امام را ببرم آنجا؛ امروز هم رفتم بهشت زهرا. تا گفت بهشت زهرا گفتم: «آقا بهترین راه این است که ایشان را بهشت زهرا ببریم». گفت: «به چه دلیل؟» لحنم را قاطعتر کردم و گفتم: «به این دلیل که امام عاشق شهدا بودند و شهدا هم عاشق امام. اینها در کنار یکدیگر قرار میگیرند، از آن گذشته خانواده شهدا از این امر خیلی خوشحال میشوند. میروند سر قبر عزیزانشان ناراحت میشوند و بعد در حرم امام روحیه میگیرند». عزم او جزم شد و ایشان را به بهشت زهرا بردند.[7]
4- پیشین، ص 93
5- پیشین، ص 96
6- عیسای روحالله (خاطرات حاج عیسی جعفری خادم امام)، ص121
7- پیشین، ص122