پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ یکی از محورهای اصلی خط مبارزه علیه رژیم پهلوی در خارج از کشور، سوریه و لبنان بود. فضای این دو کشور که چندین سال متأثر از حضور امام موسی صدر و تشکیلات وی بود آمادگی لازم برای فعالیت و سازماندهی مبارزان ایرانی را فراهم میکرد. در این میان نقش امام موسی صدر بطور ویژه برای انقلابیون برجسته بود. وی در همان دوران مبارزه، در ٩ شهريور 1357 به طرز مشكوكي ناپديد شد و بسیاری از اقداماتش ناتمام ماند. علاوه بر این ناگفتههای فراوانی از ارتباط او با انقلابیون و نهضت اسلامی، فعالیتهای امام موسی صدر و ماجرای رازآلود ناپدید شدنش وجود دارد.
آیتالله طاهری خرمآبادی در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، بخشی از این ناگفتهها را روایت میکند. او درباره دیدار خود با امام موسی صدر در سال 1357 میگوید: وارد دمشق شدم و در مسافرخانهای در اطراف میدانی که بدان «میدان مرجع» میگفتند اتاقی اجاره کردم. اولین بار بود که به دمشق میرفتم. عصر آن روز که شب نوزدهم ماه رمضان هم بود تصمیم گرفتم به «زینبیه» بروم. خواستم هم زیارت کنم و هم ببینم که آقای موسی صدر کجاست؟ آن زمان آقای صدر در لبنان بود، ولی به سوریه رفت و آمد میکرد. به زینبیه رفتم و بعد از زیارت، به طلبهای برخورد کردم و از وی پرسیدم که آقای موسی صدر کجاست؟ گفت اتفاقا قبل از شما به زیارت آمد و پس از زیارت به منزلش برگشت.
نامه شهید بهشتی به امام موسی صدر
آقای صدر وقتی به سوریه میآمد، به منزل خود که دفترش هم در آنجا بود، میرفت و چون ایشان از افراد سیاسی بود، رفتوآمدها و ملاقاتهایی داشت که در آن دفتر انجام میگرفت. بعد از سؤال و جستوجو، آدرس ایشان را گرفتم و به شهر برگشتم؛ همانطور که میدانید، زینبيه از شهر جداست و با شهر فاصله دارد. منزل ایشان را پیدا کردم. طبیعی بود که محافظ و افراد مسلح هم اطراف منزلشان باشند. پیش از این هم هیچ آشنایی و ارتباطی با ایشان نداشتم. تنها یک بار وقتی که به ایران آمده بودند، در منزل مرحوم آقای رضا صدر ایشان را دیده بودم.
به هر حال رفتند به آقای صدر گفتند که شخصی از طرف آقای دکتر بهشتی آمده و برای شما پیامی دارد و نامهای از ایشان برای شما دارد. ایشان هم به همان اتاقی آمدند که معمولا ملاقاتها در آن انجام میگرفت. من هم به همان اتاق رفتم و ایشان را دیدم. آن شب هم اتفاقا ملاقاتهای مهمی داشتند. بعضی از وزرا و بزرگان سوریه در آن شب با ایشان ملاقات کرده بودند. ایشان در آستانه سفر به لیبی بودند که این ملاقاتها انجام میشد.
به هر حال، ایشان بسیار گرم و صمیمی برخورد کرد. نامه آقای دکتر بهشتی را مطالعه کرد. نمیدانم آقای بهشتی در آن نامه چه نوشته بودند، چون من آن نامه را نخوانده بودم، ولی ظاهرا مرا هم معرفی کرده بود و مطالب دیگری ذکر نموده بود. وقتی نامه را مطالعه کردند، گفتند که من امشب ملاقاتهایی دارم و تا ساعت ۱۲ شب اینجا هستم و پس از آن به لبنان میروم. شما هم برو اثاثیه و ساکهایت را از هتل بگیر و بیاور. دستور دادند که مرا با ماشین به هتل ببرند تا وسایلم را بردارم. این کار انجام شد و من اسباب و وسایلم را به دفتر ایشان آوردم تا از آنجا به لبنان رفته، ویزای عراق بگیرم.
ساعت ۱۲ شب که شد، به همراه آقای موسی صدر و یک روحانی دیگر که اکنون اسمشان را فراموش کردهام و بعدها به همراه آقای صدر ناپدید شد، به طرف لبنان حرکت کردیم. با دو ماشین سواری راه افتادیم. در یک ماشین آقای صدر و بنده در عقب نشسته بودیم با یک راننده و یک محافظ و در ماشین دیگر هم همان آقای روحانی با دو محافظ دیگر که این ماشین بیشتر جنبه اسکورت داشت.
هدف امام موسی صدر از سفر به لیبی
در طول مسیر هم با آقای صدر صحبتهای مختلفی به میان آمد. از جمله صحبتهایی که مطرح شد این بود که ایشان گفت که الان تلفنی به من خبر دادند که شریف امامی نخستوزیر خواهد شد. بعدها متوجه شدیم کسی که به ایشان خبر داده بود، قطبزاده بود که از فرانسه تماس گرفته بود. در آن زمان قطبزاده جزو انقلابیون بود و ظاهرا بیشتر با آقای موسی صدر در ارتباط بود.
ایشان اوضاع ایران را تحلیل کردند و وضعیت را در صورت روی کار آمدن شریف امامی، تشریح میکردند؛ این که وضعیت چگونه خواهد شد؟ آیا کودتایی صورت خواهد گرفت؟ ایشان روند انقلاب را پیشبینی میکرد و تحلیل مینمود. سپس اضافه کرد که من عازم لیبی هستم و تاکنون هم به لیبی نرفتهام و در پی این هستم که این سه جناح، یعنی سوریه، لیبی و مصر را به یکدیگر نزدیک کنم. اعتقاد ایشان این بود که نزدیک شدن این سه کشور، در انقلاب ایران تأثیر دارد و به همین دلیل هم عازم لیبی بود. ملاقاتهایشان در سوریه نیز به همین منظور بود.
پیام امام موسی صدر به امام خمینی
از جمله مسائلی که در بین راه مطرح شد، این بود که ایشان میگفتند به نظر من امام باید امسال به مکه برود و من حاضرم وسایل سفر ایشان را فراهم کنم. دولت سعودی را وادار میکنم که رسما ایشان را برای ادای فریضه حج دعوت کند. رابطه من با عراق خوب نیست، عراقیها با من خوب نیستند؛ من از پشت مرز عراق به این طرف، میتوانم در خدمت ایشان باشم. در واقع اینها پیامهایی بود که به من میگفتند تا به امام بگویم.
ایشان علاوه بر این، نامهای هم نوشتند تا به حضرت امام تقدیم کنم. نامه ایشان دربسته بود و من نامه را نخواندم، ولی مضمون نامه همان دعوت از امام بود و خودشان گفته بودند که من این مطلب را در نامهام مینویسم.
نقشه ترور سید موسی صدر
مشغول همین صحبتها بودیم که به مرز لبنان رسیدیم. در مرز جایی وجود داشت که پاسپورتها را کنترل میکردند و ویزا صادر میکردند. اگر کسی میخواست وارد لبنان با سوریه شود، در این محل به او ویزا میدادند. گذرنامههای ما را هم بردند و ویزا صادر کردند. در همین حین دیدم که یاسر عرفات هم با تشریفات و اسکورتهای زیادی از سوریه به طرف لبنان رفت. از مرز به طرف بیروت حرکت کردیم و آقای موسی صدر در همین راه، مسیرشان را به طرف بعلبک عوض کردند. یک شب در آنجا توقف کردیم. ایشان در بعلبک دوستی داشتند که نامش اصفهانی بود. بعلبک هم منطقه خوش آب و هوایی است. ایشان روزه بودند؛ آقای صدر خودشان صاحبنظر بودند و چون همیشه در حال تردد بودند، روزه را میگرفتند. از رفتوآمدها و صحبتهایی که ردوبدل میشد، احساس کردم که ایشان به خاطر مسائل امنیتی به بیرون نرفتهاند. متوجه شدم که خبرهایی به ایشان دادند و ایشان هم به دلیل مسائل امنیتی مسیر را عوض کردند.
وقتی که من یاسر عرفات را با آن همه اسکورت دیدم، از ایشان سؤال کردم که شما با این همه خطراتی که وجود دارد، چگونه مسائل امنیتی را رعایت میکنید؟ ایشان گفت که با تعویض ماشین و با تغییر وقت و زمان رفتوآمدها، مسائل امنیتی را رعایت میکنم. برای ترور کردن شخص معمولا ساعت ورود و خروج را کنترل میکردند و سپس اقدام به ترور مینمودند. بعدها که ایشان ناپدید شد، این احتمال میرفت که در همان زمان میخواستند ایشان را از بین ببرند. یعنی در آن زمان با ترور میخواستند ایشان را از بین ببرند، ولی این نقشه عملی نشده بود و با ربودن، توانستند ایشان را از صحنه حذف کنند.
به هر حال، آن شب و فردا را همان جا ماندیم. بنده چون مسافر بودم و نمیتوانستم روزه بگیرم، برایم مقداری غذا آوردند و خوردم، ولی همه کسانی که در آنجا بودند، روزهدار بودند. عصر فردا از آنجا به طرف بیروت حرکت کردیم. ایشان در بیروت دوستی به نام آقای کشمیری داشت که اکنون در ایران هستند. وقتی وارد بیروت شدم ایشان مستقیم به طرف منزل رفتند. حالا به خاطر مسائل امنیتی بود یا مسائل دیگر. ایشان پیشکاری داشت که اهل پاکستان بود و آدم زرنگی بود. برنامهها و فعالیتهای دفتر دست ایشان بود و در واقع کارگردان آنجا بود. آقای صدر به ایشان گفتند که برای بنده اولا، اتاقی در هتل بگیرد چون خودشان فردا عازم لیبی بودند ثانيا، گذرنامهام را به سفارت عراق بفرستد و ویزا بگیرد تا بتوانم به عراق بروم و به من گفتند که نامهای برای امام تهیه میکنم و تا فردا به شما میدهم که به امام بدهید.
آخرین دیدار قبل از عزیمت به لیبی
قرار شد که فردا بعدازظهر من مجددا با آقای صدر ملاقات کنم و آخرین دیدار را داشته باشیم. من به همراه مسؤول دفتر ایشان به شهر رفتیم وی اتاقی در وسط شهر برایم تهیه کرد و خودش رفت. فردا ظهر مجددا برگشت و مرا به مکانی که قرار بود با آقای موسی صدر ملاقات داشته باشم، برد.
آقای صدر در جایی از بیروت که محل آموزش بود، استقرار داشت. جایی شبیه دبیرستان بود. چون ایشان به خاطر مسائل امنیتی، مکانهای استقرار را عوض میکرد، آن روز را در آنجا مستقر شده بود. نزد ایشان رفتیم و مدتی در آن جا بودیم. ایشان تصور میکرد که ظرف یک یا دو روز ویزای عراق آماده میشود و من به عراق میروم و مجددا به بیروت مراجعت میکنم؛ به همین دلیل گفته بودند که بلیط دو سر برایم بگیرند و گفته بودند که وقتی ایشان به بیروت برگشت، دوباره به دنبال من بیایند. آقا موسی گفتند که مسافرت من به لیبی سه روز بیشتر طول نمیکشد. در این مدت به لیبی میروم و برمیگردم، وقتی من از لیبی برگردم، شما هم از عراق به اینجا بازگشتهاید. من نامه را از ایشان گرفتم و با ایشان خداحافظی کردم و به طرف هتل برگشتم و ایشان هم در همان ساعات به طرف لیبی پرواز کرد.
بعد از این که به هتل محل اقامتم برگشتم، شیخ علی پاکستانی دستور داد تا گذرنامه را برای گرفتن ویزا به سفارت عراق ببرند. ایشان سفارش کردند که با هواپیما به بیروت مراجعت نمایم و گفتند وقتی برگشتم، ویزای بیروت را هم برای من میگیرند. آقای موسی صدر به این سفرشان بسیار خوشبین بودند و میگفتند که در این سفر میخواهم سه کشور، مصر، سوریه و لیبی را به یکدیگر نزدیک کنم. ایشان با خوشحالی و خرسندی و با این امید به این سفر رفتند. فردای آن روز بود که آقا شیخ علی پاکستانی به هتل آمد و مرا به منزلشان برد. معلوم شد که آقای صدر خیلی به ایشان سفارش کرده بودند. ایشان در آپارتمانی زندگی میکرد و ظاهرا زن و بچه هم نداشت. چند روزی بدین منوال گذشت و ایشان گفت که با ویزای شما موافقت نکردند. البته ایشان خودشان به طور مستقیم دنبال ویزا نبود، بلکه از طریق عواملی که داشت، میخواست برای من ویزا بگیرد. من هم تقریبا تا شب عید فطر در آنجا ماندم. وقتی وضعیت را اینگونه دیدم و از طرف دیگر از بازگشت آقای صدر هم خبری نبود، تصمیم گرفتم به سوریه برگردم. چون آنجا برایم بهتر بود...
به هر صورت وقتی از رفتن به عراق از طریق عادی مأیوس شدم و آقای صدر هم مراجعت نکرد، شب عید فطر به سوریه برگشتم. به سوریه که رفتم، باز منتظر آقای صدر ماندم تا شاید ایشان مراجعت نماید و در سوریه برای من ویزا تهیه کند. دو، سه روزی که گذشت، شایعه مفقود شدن ایشان اوج گرفت. میگفتند که ایشان ناپدید شده است.