پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سید علیاکبر پرورش از پیشگامان نهضت اسلامی و مبارزان انقلابی در اصفهان بود که از همان آغاز نهضت به هدایت جوانان و همگام کردن آنها با نهضت امام خمینی پرداخت، فعالیتهای مبارزاتی وی تا براندازی سلطنت پهلوی ادامه داشت؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد و در سمتهایی از جمله وزارت آموزش و پرورش به خدمت پرداخت. این مبارز انقلابی سرانجام پس از عمری مجاهدت و مبارزه در 6 دی ماه 1392 دار فانی را وداع گفت.
سید رضا میرمحمد صادقی از دوستان و همراهان سید علی پرورش بود. وی در کتاب خاطرات خود که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی تحت عنوان «دُرد و دَرد» منتشر شده است میگوید: پس از بازگشت به اصفهان از طریق مدارس، حرکتهای ضدرژیم را سامان میدادیم. در این زمان در اصفهان حکومت نظامی برقرار بود و مدارس در اعتصاب به سر میبردند. اعتصاب مدارس برای رژیم از اهمیت ویژهای برخوردار بود، به طوری که دو نفر از سوی حکومت نظامی مأموریت یافتند در جلسهای با حضور پرورش، زهتاب، عبدالوهاب طالقانی، دکتر کتابی، (مدرس نهجالبلاغه)، و من شرکت کرده و خواستار پایان اعتصاب شوند. این دو نماینده، یکی سرهنگ محمودی، نمایندهی رکن دو ارتش و دیگری سرهنگ فروغی، معاون حقوقی حکومت نظامی بود. سرهنگ محمودی کرد و فرد بسیار سادهای بود. جلسه در دبیرستان حکیم نظامی برگزار شد. در آن جلسه علاوه بر تقاضای آزادی معلمان، استرداد دبیرستان درخواست شد. دبیرستان سعدی در حکومت نظامی به ستاد نیروی انتظامی تبدیل شده بود و این اقدام در مورد یک دبیرستان باسابقه امر ناپسندی در حق فرهنگیان محسوب میشد. در آن جلسه به فروغی و محمودی گفتم: «چرا شما از ساواک میترسید؟ ساواک که مافوق شما نیست. شما ارتشی هستید و نباید به دستور ساواک در مقابل معلمان و دانشآموزان قرار بگیرید». به طوری که سرهنگ محمودی بعدها برایم تعریف کرد، آنها به فرمانداری نظامی رفته و او در آنجا گفته بود: «اینها تقاضای خلافی ندارند. حرفشان این است که چرا معلمان و دانشآموزان را میگیرید. اما توصیهی محمودی کارگر نیفتاد و پرورش همان شب دستگیر شد».
پرورش مسئول مذاکره با انقلابیون تهران و بهویژه شهید بهشتی بود. از آنجا که مکالمات تلفنی کنترل میشد، او را به این جرم دستگیر کردند. من هم با دکتر بهشتی در تماس و مذاکره بودم، اما همچون پرورش شناختهشده نبودم. پرورش در مدارس زیادی تدریس میکرد و شاگردان بسیاری در اطراف خود داشت. اما من در هنرستان تدریس میکردم و بیش از یک هنرستان در اصفهان وجود نداشت. در ثانی، من کمتر به صفت معلمی شناخته میشدم. هرچند تحریک بچههای هنرستان برعهدهی من بود. همانگونه که پرورش، زهتاب و طالقانی مسئول تحریک دبیرستانها بودند.
پس از دستگیری پرورش، شعار: «پرورش آزاد باید گردد» به ترجیعبند شعارهای راهپیماییهای اصفهان تبدیل شد. در این زمان، دکتر بهشتی با من تماس گرفت و گفت: «یک کاری کن که پرورش آزاد شود». من هم از سرهنگ محمودی خواستم وسایل نجات او را فراهم آورد. با وساطت و تلاش محمودی قرار شد پرورش با نوشتن ندامتنامه آزاد شود. من هم این شرط را با دکتر بهشتی در میان گذاشتم. او گفت: «بگو بنویسد و بیرون بیاید. ما در زندان با او کاری نداریم. وجود او در بیرون مؤثر است». حال بایستی این پیام شهید بهشتی را به پرورش میرساندم. پسر رئیس زندان اصفهان در مدرسهی حکیم سنایی با مدیریت عبدالوهاب طالقانی درس میخواند. از طریق فرزند در نزد پدر وساطت کردیم تا ترتیب ملاقات با پرورش را فراهم آورد. بدینترتیب به همراه طالقانی به زندان رفتیم. در حالی که طالقانی با رئیس زندان مشغول گفتوگو بود، آهسته به پرورش گفتم: «آقای بهشتی به من گفته به شما بگویم یک چیزی بنویس و بیرون بیا. در بیرون به تو احتیاج بیشتری هست».