پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی – هادی اسفندیاری و علیرضا رضایی؛ نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی و تثبیت آن انکارناشدنی است؛ همانهایی که در روزهای جنگ، از «تن» فرزندانشان گذشتند تا «وطن» باقی بماند. در این میان کم نبودند زنانی که خود لباس رزم پوشیدند. «مثنوی هفتاد من کاغذ» میشود اگر بخواهیم نمونههای بیشمار نقشآفرینی زنان در دوران انقلاب و دفاع مقدس را فهرست کنیم.
در روز میلاد حضرت صدیقه کبری(س) و گرامیداشت روز زن، بر آن شدیم تا برشی از تاریخ انقلاب را این بار از منظر یک «زن» مرور کنیم. در صدر فهرست بانوان مبارز، نام مرحوم مرضیه حدیدچی (دباغ) حک شده است؛ او کسی است که در عرصه مبارزات انقلابی، کارنامهای درخشان دارد.
با پرس و
جو، شمارهای از دختر ایشان، خانم رضوانه دباغ پیدا کردیم؛ همان کسی که در روزهای
سخت مبارزه همراه مادر بود و حتی در شکنجهگاه ساواک نیز مادر را تنها نگذاشت! با
رجوع به خاطرات مرضیه حدیدچی، بیشتر با «رضوانه» آشنا میشویم: «رضوانه محصل مدرسه
رفاه بود و به همراه سایر دانشآموزان مدرسه به کارهای هنری و جمعی میپرداخت. او سرودها
و اشعاری را که از رادیو عراق پخش میشد با دوستانش جمعآوری کرده و در دفترچهاش مینوشت.
این دفترچه پس از دستگیری من و هنگام تفتیش و بازرسی خانه، به دست مأموران افتاده بود
و این بهانهای برای دستگیریاش شده بود. شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک
و خوفآور بود، دائم به خود میلرزید و دستش را به دستان من میفشرد. البته من نیز
دست کمی از او نداشتم، ولی بایستی برای حفظ روحیه دخترم، خودم را استوار و مسلط نشان
میدادم تا او بتواند در برابر شکنجههایی که در روزهای بعد پیش رویش بود دوام بیاورد...
شبی، ماموران به سلول آمدند و با درندهخویی، رضوانه را با خود بردند... لحظاتی بعد
صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود میلرزیدم، بغضم ترکید
و گریستم... صدای جیغها و نالههای جگرسوز رضوانه قطع نمیشد. سکوت شب هم فریادها
را به جایی نمیرساند. ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت.
دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر
سر رضوانه آوردند؟! ساعت 4 صبح که چون مرغی پر کنده، هنوز خود را به در و دیوار سلول
میزدم... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا! این رضوانه
است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشانکشان بر روی زمین میآورند.
آن قطعه گوشت که به زمین رها شده رضوانه، جگرپاره من است.»
«رضوانه»
که گویی هنوز از دیوارهای سرد «موزه عبرت»، ضجههای زنان و مردان مبارز را میشنود،
پستو به پستوی این مکان را میشناسد. او در محیط خوفناک «کمیته مشترک ضدخرابکاری»
مدتها در بند بود و شکنجه شد. از لحن صحبتهایش میفهمیم که حرف زدن از آن روزها
برایش چقدر سخت است؛ روزهایی را به یاد میآورد که دژخیمان، مادر را در برابر چشم
دختر و فرزند دلبند را در مقابل چشمان مادر شکنجه میدادند.
پیش از
آن که با خانم رضوانه دباغ به گفتگو بنشینیم، خاطرات مادرش را مطالعه کردیم. خط به
خط خاطرات مرحوم مرضیه حدیدچی از آن روزها، تلخ و غمبار است؛ حال امروز «رضوانه»
میخواهد برای ما از آن روزها بگوید.
سوژه
اصلیمان مبارزات مادرش است؛ کسی که در طول سالهای نهضت، دلاورانه جنگید. او
همانگونه که شیفته خمینی بود، پای ولایت خامنهای نیز استوار ماند.
مشروح گفتگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با خانم رضوانه دباغ را در ادامه میخوانید.
ضمن تشکر از شما بابت وقتی که دراختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دادید، با توجه به اینکه در سال 52 توسط ساواک دستگیر شدید، در ابتدای گفتگو اگر ممکن است مختصری درباره مبارزات و طریقه دستگیریتان توسط ساواک بگویید.
رضوانه دباغ: بسماللهالرحمنالرحیم. رضوانه میرزا دباغ فرزند دوم خانم مرضیه حدیدچی دباغ هستم. 2/5/52 توسط ساواک دستگیر شدم. جرمم این بود که پیامهای حضرت امام که از رادیو عراق پخش میشد را روی کاغذ پیاده میکردم و بین کاغذها کاربن میگذاشتم تا همزمان با نوشتن، چند تا دیگر هم کپی شود. من این مطالب را صبح قبل از اینکه همکلاسیهایم بیایند، داخل میزهایشان میگذاشتم. از آنجا که به بیانات امام علاقه داشتم، اصل این مطالب را در کلاسوری نگه میداشتم. زمانی که ساواک خانه ما را تفتیش کرد آن کلاسور را پیدا کرد. از همه اعضای خانواده دستخط گرفته شد و به این ترتیب من را شناسایی و بازداشت کردند.
قبل تر از اینکه من را بازداشت کنند مادر را دستگیر کرده بودند. مادر در آن مقطع بدنشان در اثر رخمهای شکنجه عفونت کرده بود و یک ماه برای مداوا در بیمارستان آریا (نبش خیابان وصال) تحت نظر نیروهای امنیتی رژیم بودند. از مادر تعهد گرفته بودند که بعد از درمان، خودشان را به زندان معرفی کنند. مادر هم بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شده بودند مجددا خود را معرفی کرده و دوباره بازداشت شدند.
در کتاب خاطرات مرحوم خانم دباغ آمده که دخترم را شکنجه میکردند و من در سلول صدای گریههای او را میشنیدم. میدانیم که مرور آن خاطرات برایتان تلخ است. اما برای آشنایی نسل جوان با آن جنایتها، اگر مقدور است برایمان از آن روزها بگویید. چون شما در آن روزها 14 – 15 سال بیشتر نداشتید؟
رضوانه دباغ: چیزهای زیادی از آن روز خاطرم نیست. فقط همین را در خاطر دارم که در بدو ورود زمانی که وارد اتاق بازجویی شدم، منوچهری آنجا بود. خاطرم هست به خاطر شکنجههای مادرم، چک محکمی به صورت او زدم. زمانی که من را به زندان کمیته مشترک یا همین «موزه عبرت» آوردند، مسئلهای که برای ما زجرآور بود نوع پوششی بود که داشتیم. زمانی که قرار شد من را بازداشت کنند، دو الی سه تا از پیراهنهای پدرم را پوشیدم. آن زمان مثل امروز لباسی مثل مانتو مرسوم نبود. از طرفی هم میدانستم نمیگذارند چادر بر سر داشته باشیم. با خودم گفتم اگر یکی از پیراهنها را هم بگیرند و یا اینکه پاره شود، باز هم پیراهن دیگری بر تن دارم که به وسیله آن حفظ حجاب کنم؛ ولی متأسفانه این دژخیمان ضداسلام، هویت، انسانیت و عفاف ما را نشانه گرفته بودند که حجابهای زنان را میدریدند. اصلا حضور ذهن ندارم که گذاشتند ما پوشش سرمان را داشته باشیم یا نه، ولی من و مادر از پتوهای سربازی به عنوان پوشش استفاده میکردیم. آنها هم برای مسخره و استهزا از ما بهعنوان «مادر پتویی» و «دختر پتویی» یاد میکردند.
از شکنجههای
ساواک اگر بخواهم بگویم، من را خیلی شوک الکتریکی میدادند. تمام بدن به رعشه در
میآمد. بعضا کسان دیگری که زندانی بودند
را شکنجه میکردند و ما صدای شکنجه آنها را میشنیدیم. به مادرم حتی اجازه نشستن
هم نمیدادند. در عین حال که مادرم آن زمان 38 سال بیشتر نداشتند، از شدت شکنجهها
خمیده شده بودند.
بیان
شکنجهها برای ما و حتی برای شنوندگان هم بسیار اذیت کننده است. من معتقدم که برای
انقلاب اسلامی باید هزینه داد. تاریخ باید انتقال داده شود. باید مطالب حقیقی
انقلاب را عنوان کنیم تا جوانان به متن اهداف حضرت امام و رهبری واقف شوند و
بدانند چه کسانی مبارز بودهاند و امروز سرنوشتشان چه شده است و الان در جامعه چه
نقشی دارند؟ این نکته را هم بگویم در کل دنیا ما یک کشور داریم که حکومت آن شیعه
باشد و دشمنان تمام توانشان را برای مقابله با ما صرف کردهاند. ما با انقلابمان،
وابستگی به بیگانگان را قطع کردیم. برای به ثمر رسیدن این انقلاب خیلی هزینه دادیم.
بیان خاطرات افراد، خوب است و باید گفته شود تا نسلهای بعدی بدانند که چه گذشته
است. اما نباید بیان این خاطرات و شکنجهها به صورتی باشد که از هدف اصلی
انقلاب دور شویم. این خاطرات بیان عقبه انقلاب است. من اگر به
آرمانهای انقلاب و اعتلای اسلام عزیز مقید باشم، باید بدانم که آن «عمل بههنگامی»
که رهبری گرانقدر میفرمایند چیست؟ من در گذشته شکنجه شدهام اما الان مهم این است
بدانم چگونه میتوانم به انقلاب کمک کنم؟
شما وقتی که دستگیر شدید چند ساله بودید؟
رضوانه دباغ: 14 ساله
بودم که بازداشت شدم.
این افراد فکر میکردند یک دختر نوجوان 14 ساله چه کار کرده که بازداشتش کردند؟
رضوانه دباغ: مادرم به آنها گفته بود من یک فرد بیسواد هستم. ولی چون آنها آن مطالب را از من به دست آورده بودند سراغم آمدند. درصدد بودند که من را به سازمان مجاهدین خلق ربط بدهند، در صورتی که من به هیچ گروهی وابسته نبودم و آن کار را به خاطر علاقه شخصی و مذهبی انجام داده بودم و تنها یک دوست داشتم که آن هم خانم سوسن حداد بود که با هم کتاب و مجلات سیاسی میخواندیم.
خاطرم
هست وقتی وارد اتاق بازجویی شدم از قول من به یک پسر جوانی که آنجا بود و من تا به
حال او را ندیده بودم گفتند: «این (یعنی من) میگوید تو را میشناسد!» من همان جا
گفتم دروغ میگویند، من اصلا این آقا را نمیشناسم. آنها فکر میکردند من چیزهایی
دارم که پنهان میکنم؛ بدین خاطر من را شکنجههای متفاوتی میدادند. وقتی که من را
به زندان کمیته مشترک ساواک بردند به زیرزمینی نمور و تاریکی انتقال دادند که
امروز جزو اماکن بازدید موزه عبرت نیست. من در همان زیرزمین به بیماری روماتیسم
قلبی مبتلا شدم. بعد از حدود دو هفته من را در بیمارستان بستری کردند. دست و پای
من را به تخت بسته بودند و یک مأمور هم بالای سر من ایستاده بود. بعد از اینکه من
را مرخص کردند از ترس اینکه بمیرم من را دادگاهی کردند. رئیس دادگاه اعلام کرد که
این فرد هنوز سنش قانونی نشده است. او را برای چی اینجا آوردید؟ او را باید به
دارالتعلیم ببرید. خداوند کلامی را در دهان من گذاشت که من همان جا گفتم «دارالتعلیم
جای من نیست» همین جمله سبب شد من را مجددا به زندان کمیته مشترک بازگرداندند. چند
وقت بعد من را به زندان قصر انتقال دادند. در زندان قصر که بودم مادرم را به آنجا آوردند.
مادرم را وقتی آوردند، حالشان خیلی بد بود. باید اینجا اعتراف کنم که خیلی از
وقایع را از یاد بردهام. دلیلش را هم نمیدانم؛ گمان میکنم این فراموشی در اثر شکنجههای
شوکالکتریکی باشد. خاطرم هست وقتی که از زندان آزاد شدم آدرس هیچ جایی را در ذهن
نداشتم به غیر از آدرس منزل مادربزرگم. وقتی که آزاد شدم روزی 18 تا قرص اعصاب میخوردم
که نهایتا منجر به عمل قلب شد. من از شما میخواهم که این مطالب را خیلی احساساتی
بیان نکنید. ما به تکلیفمان عمل کردیم.
چه چیزی با عث میشد که شما در مقابل این همه شکنجههای وحشتناک تاب بیاورید؟
رضوانه دباغ: این را نمیتوانم کتمان کنم که برای من که یک دختر 14 ساله بودم، حضور مادرم و استقامت او قوت قلب و پشتگرمی بود. روش و نقطه آغازین من در مبارزات نشأت گرفته از الگویی همچون مادرم بود. خانم دباغ مادری آگاه و مقاوم بود. اگر بخواهم سبک زندگی خانم مرضیه دباغ را برای شما بگویم خیلی تفاوت با زندگی زنان امروز و آن زمان دارد. خانم دباغ به صورت کلان به مسائل نگاه میکردند و کلان برنامهریزی میکردند. خانم دباغ از 8 الی 9 سالگی برای ما کلاس نهج البلاغه و قرآن میگذاشت. ایشان چون شاگرد شهید سعیدی بودند آموختههایشان را به سایر مادران آموزش میدادند. کلاسهای آموزشی ایشان در منزل و محله خودمان و چند نقطه دیگر در شهر تهران مثل خیابان ارجمندی، نیروهوایی و... برگزار میشد. ما در آن زمان گروه سرود و گروه نمایشی داشتیم که از این طریق بنا بر آموختههای ایشان، ظلم و ستم رژیم پادشاهی را به نمایش میگذاشتیم. منشا فکر ما مادرم بودند. ناگفته نماند که پدرم در مسیر مبارزات مادرم نقش مهمی داشتند.
اشاره به نقش مهم پدرتان کردید. درباره حمایتهای پدرتان از مبارزات خانم دباغ هم کمی توضیح دهید.
رضوانه دباغ: مادر من تمامی آموختههای اساتید خود مانند شهید سعیدی را اجرا
میکردند. پدر من آقای محمدحسن دباغ نقش مهمی در مبارزات داشتند. ما هشت تا فرزند
بودیم. در برههای پدرم به مادرم گفتند: اگر مقدور است با توجه به اینکه کار بچهها
زیاد شده، در کلاسهای آیتالله سعیدی شرکت نکن. مادر هم حرف پدر را اطاعت میکند
و دیگر در جلسات شهید سعیدی شرکت نمیکند تا بتواند به فرزندان بهتر خدمات بدهد.
شهید سعیدی وقتی از این قضیه مطلع میشوند پیگیر میشوند که مادرم به چه دلیلی
دیگر در این جلسات شرکت نمیکند؟ وقتی متوجه موضوع میشوند به مادرم پیغام میدهند
که با حاجآقا بیایید پیش من کارتان دارم. وقتی پدر و مادرم خدمت شهید سعیدی میروند،
شهید سعیدی خطاب به پدرم میگوید: شخصی میخواهد شما را در تجارت پر سودی سهیم
کند. پدرم میگوید قربان جدت بروم، من که سرمایهای ندارم که بخواهم با کسی شریک
بشوم. شهید سعیدی میگوید: شما اگر بگذارید همین خانم دباغ به فعالیتهایشان
ادامه دهند با خدا معامله کردهاید. شما از کار خیر ایشان سهم خواهید برد. مادرم
میگفت: بعد از آن جلسه، حاجی نه به من گفت نرو و نه دیگر از من میپرسید که کجا
میروم. پدر من از فعالین بودند که در تکثیر و پخش بیانات حضرت امام نقش به سزایی
داشتند.
زمانی که
انقلاب به پیروزی رسید خانم دباغ با همان شاگردانشان مبارزات و خدمترسانی را به
شکل دیگری ادامه داد. هنوز جهاد سازندگی تأسیس نشده بود که ما مشغول به فعالیتهای
عمرانی و سازندگی شدیم. اوایل انقلاب خاطرم هست خانم دباغ اطلاعرسانی میکردند و
افراد داوطلب جمع میشدند. همراه با این گروهها به زمینهای اطراف تهران میرفتیم
و در آنجا مثلا در درو کردن گندم به کشاورزان کمک میکردیم و یا کارهایی به این
نحو انجام میشد.
من به
همراه 4 نفر از دوستان دیگرم در پادگانی که الان دانشگاه امام حسین(ع) در آنجا هست
آموزش نظامی دیدیم. زمانی که این پادگان به دست نیروهای خودی افتاده بود وضعیت
مخروبهای داشت. تمام این پادگان بدست نیروهای ویژه خانم دباغ آراسته شد و از آن
وضع زننده درآمد. ما از پادگان برای آموزش
تیراندازی خانمها استفاده میکردیم. از طرف آموزش و پرورش هر 15 روز یکبار تعدادی
از معلمان معرفی میشدند و در پادگان منظریه تحت نظارت خانم دباغ برای آنها یک
اردوی 15 روزه آموزشی نظامی در محیطی کاملا زنانه
برگزار میکردیم. در آنجا اردوگاه کاملا در اختیار خانمها بود و فقط آقایان
مسائل مربوط به تدارکات را بر عهده
داشتند. این قضیه مربوط به زمانی است که امام فرمان تشکیل ارتش 20 میلیونی را
دادند.
حاجیه
خانم کرداحمدی منزلشان را در اختیار خانم دباغ گذاشته بودند. ما در آنجا کلاسهایی
را برگزار میکردیم و حاضرین در کلاسها
را در برابر انحرافات سازمان مجاهدین خلق آگاه میکردیم. خانم دباغ برای مقابله با
التقاط منافقین برای مردم کلاسهای روشنگری عقیدتی برگزار میکردند.
تمام این فعالیتها را در مقطع قبل از ازدواج انجام میدادید؟
رضوانه دباغ: من هنگامی که در سال 52 توسط ساواک بازداشت شدم نامزد کرده
بودم. به هنگام بازداشت من، یکی از افرادی که بازداشت کرده بودند، نامزدم بود.
حدود یک هفتهای او را در بازداشت نگه داشته بودند و در این مدت درحالی که او جرمی
مرتکب نشده بود شکنجهاش کرده بودند و پای او را سوزانده بودند.
آیا در آن مدت که تحت شکنجه بودید، هرگز از کمیسیون حقوق بشر و نهادهای بینالمللی برای تهیه گزارش نزد شما آمدند؟
رضوانه دباغ: خیر. اصطلاحا این نهادها همهاش کار فرمالیته انجام میدهند.
فقط تبلیغات میکنند. به هیچ وجه سراغ ما زندانیهای دوران رژیم پهلوی نیامدند.
پرویز ثابتی که رییس ساواک بود و در مقطع پیروزی انقلاب به اسراییل پناهنده شد، مدعی
است که اصلا شکنجهای وجود نداشته است! منکر همه شکنجهها شده بود. یکبار برنامهریزی
شد و افراد شکنجه شده در تجمعی شرکت کردند و گفتند اگر شکنجهای نشده پس این افراد
را چه کسی شکنجه داده است؟ اگر شما مدعی حقوق بشر هستید پس چرا کاری نمیکنید؟
خیلی از مبارزین که شکنجه شده بودند هیچ ادعایی ندارند و بلکه معتقدند که تکلیفشان
را انجام دادهاند. امروز باید دشمن را بشناسیم و نسبت به حرکات آنها بیتفاوت
نباشیم. دشمن به عمق انقلاب ما پی برده است و به خاطر همین است که دائما نقشه میریزد.
من همیشه از خودم این سؤال را میپرسم که آیا گام به گام با انقلاب پیش میروم؟ من
فکر میکنم که در آن عالم از ما سؤال میشود که در عصر انقلاب امام و رهبری چه کردیم؟ اگر خائن به انقلاب باشیم
باید پاسخگو باشیم. و اگر نفهمیدیم باید اذعان کنیم که من فلان کار را اشتباه
انجام دادم. اگر بچهمان حرکتی خطا انجام داد باید از او عذرخواهی کنیم و بگوییم
ببخشید من فلان جا در تربیت شما اشتباه کردم.
رضوانه دباغ: من وقتی مخاطبم جوانان هستند خیلی تأکید میکنم وصیتنامه حضرت امام را همیشه همراه داشته باشند. زیرا امام نکات کلیدی را بیان کردهاند که عمل به آن انسان را سعادتمند میکند. امام نه برخورد متحجرانه با زن را قبول داشتند و نه موافق این بودند که زن بیمحابا و رها باشد. اصل انسانیت یک زن است نه مثل فمنیستها مقابله با مرد را اصل بدانند. دختر و مادر هر کدام یک مسئولیتهایی برایشان تعریف شده است. زن اگر بنایش بر بندگی خداوند باشد خانهداری را شرافت میداند ولی به آن بسنده نمیکند. یعنی زن نیاز به رشد و کمال متعالی دارند.
زن باید
داخل منزل از طرف مرد تکریم بشود. حریم و احترام زن واجب است. وقتی جایگاه زن در
منزل حفظ شد آن زمان است که زن میتواند یک مادر خوب باشد. مادر برای بچه باید جهتگذاری
و ارزشگذاری کند.
خاطرهای از فعالیتهای خانم دباغ در دوران دفاع مقدس دارید؟
رضوانه دباغ: خانم دباغ در حسینیه خوانساریها واقع در خیابان اول نیرو
هوایی کلاسهای آموزش عقاید برگزار میکردند. شهید صالحی هم از مسئولان آن حسینیه
بودند. ایشان مکرر به منطقه اعزام میشدند. یکی از کارهایی که شهید صالحی انجام میدادند
این بود که لباسهای شهدا و رزمندگان را برای شست وشو به حسینیه خوانساریها میآوردند.
گاهی اوقات لباسها و پتوهایی که میآوردند داخل آن، تکههای بدن عزیزان رزمنده
چسبیده بود. این لباسها را گروه خانم دباغ در حسینیه میشستند و مرتب میکردند و
جهت استفاده دوباره به منطقه میفرستادند.
اگر این
زنها داخل منازل میماندند و حمایتهای پشت خط را انجام نمیدادند نقش زنان در
دوران جنگ کجا مشخص میشد؟ البته این را هم باید بگویم زنانی باید در اینگونه
مسائل مشارکت کنند که تکالیف مادری و همسری خود را به نحو احسن انجام داده باشند.
خانمی موفق است که طبق دستور شرع و عقلانیت و شعور انقلابی کارهای خود را انجام
دهد. خانم دباغ در مرتبه اول رضایت خدا را در نظر گرفته بودند و در مرتبه بعد
رضایت همسر که جزئی از رضایت خدا است را در نظر داشتند. خدا هم دل همسر خانم دباغ
را نرم کرده بود که پا به پای ایشان در مبارزات حضور داشتند.
در زمان فتنه 88 عدهای برای خانم دباغ حاشیهسازی کردند و از نام ایشان سوءاستفاده کردند در رابطه با این موضوع هم صحبت میکنید؟
متأسفانه
در حق خانم دباغ اجحاف شد و این مطالب جایی بیان نشد. زمانی هم که ایشان به رحمت
خدا رفتند، دایی ما آمد و گفت که حاجیه خانم وصیت کرده که اگر میشود من را به عنوان
خادم حضرت امام در حرم امام خمینی دفن کنند. در آن زمان من در کنار مادرم بودم که
ایشان به رحمت خدا رفتند و درگیر کارهای بیمارستان بودم و نتوانستم در این زمینه اظهار
نظری کنم و به دلیل این درخواستها دهان من بسته بود. به هر ترتیب پیکر مادر را در
حرم مطهر امام دفن کردند و عدهای فرصتطلب از پیکر بیجان مادر ما سوءاستفاده
سیاسی کردند و با این کارشان بهرههای سیاسی بردند.
زمانی که
حضرت آقا برای مادر پیام تسلیت دادند، دلمان آرام گرفت. ما در مقابل این محبت
ایشان شرمنده شدیم و از طرفی، با آن اتفاقاتی که بعضیها به راه انداختند، شرمنده
ایشان شدیم. من در همین جا باز میگویم من خاک پای ایشان را سرمه چشمانم میکنم.
ما هر چه داریم از عنایات خاص ایشان است. من کمتر از این هستم که بخواهم در مورد
مقام معظم رهبری حرف بزنم و خواهان دعای ایشان هستم.
از شما ممنونیم. اگر نکتهای دارید در پایان در خدمت شما هستیم.