پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شاپور بختیار با پذیرش پست نخستوزیری سعی داشت تا از اوجگیری انقلاب ایران جلوگیری کند. او برای اجرا طرح و برنامههای خود از ارتش استفاده کرد و در 21 بهمن حکومت نظامی اعلام کرد. اما در پی اعلان بیطرفی ارتش در 22 بهمن، کم کم سازمانها و وزارتخانهها سقوط و در نهایت با تصرف ساختمان نخستوزیری، انقلاب به پیروزی شکوهند رسید.
دکتر علی هادیتبارَ در کتاب خاطرات خود با عنوان «شهر که آرام شد برمیگردم» از منشورات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به شرح وقایع 21 و 22 بهمن پرداخته است که در ادامه از نظر میگذرد.
هادیتبار میگوید: شب بیست و یکم بهمن که رسید هنوز خیلی از شب نگذشته بود که صدای تیراندازی و درگیریهای شدیدی بگوشمان آمد، وقتی بیرون از خانه را نگاه کردم دیدم که تعدادی از مردم سر خیابان با هیجان زیاد در حال تعریف کردن از درگیریهایی هستند که در پادگان نیروی هوایی تهران به وجود آمده است. میگفتند این تیراندازیهایی هم که صدایش میرسد از همان محل درگیری متقابل بین نیروهای گاردی مهاجم و همافران در پادگان نیروی هوایی است.
نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده و باور نمیکردیم که همین درگیری بتواند جرقه نهایی پیروزی انقلاب باشد.
***وقتی خیابانها خط مقدم شد***
صبح فردا خیلی چیزها عوض شده بود. تا پیش از ظهر در خیابان سبلان حد فاصل خیابان گل سرخ تا مقابل پادگان حشمتیه دو سنگر که عرض خیابان را به طور کامل گرفته بود، ساخته شد. یک سنگر هم به همین شکل کمی پایینتر و نزدیک سه راه موتور آب در عرض خیابان ساخته بودند.
در ساخت این سنگرها از هر چیزی استفاده شده بود. از اتومبیلهای اسقاطی که بهصورت آهن قراضه در زمینهای بایر نزدیک سر خیابان سبلان رها شده بودند، از قرقرههای بزرگ چوبی مربوط به کابل مخابرات و یا هر چیز دیگری که بتواند عرض خیابان را مسدود نماید و جان پناهی باشد که پشت آن بتوان در مقابل آتشی که از سمت پادگان حشمتیه به سوی مردم گشوده میشد پناه گرفت.
من هم در پشت یکی از همین سنگرها در ساخت ککتول مولوتف به بزرگترها کمک میکردم. کسانی در بین ما بودند که مسلح شده بودند.
*** گاردیها از آمبولانس مردم را به رگبار میبستند***
هیچ ماشینی از خیابان سبلان نمیتوانست عبور کند و انقلابیون فقط به آمبولانسها اجازه تردد میدادند. بعد از ظهر بود که یک آمبولانس آژیرکشان از پایین خیابان سبلان به سمت شمال در حال حرکت بود. بچهها سریعاً گوشهای از عرض این سنگر را باز کردند تا آمبولانس بتواند عبور کند. ولی به محض اینکه آمبولانس فرصت عبور پیدا کرد، کسانی از داخل آن مردم را به رگبار بستند.
من هم سریع خودم را به گوشهای رساندم تا از تیر رس در امان بمانم. کسی زخمی نشد ولی شنیدم که میگفتند گاردیها برای اینکه در سطح خیابانهای شهر بتوانند راحتتر رفت و آمد کنند، در پوشش آمبولانس و اتومبیلهای شخصی در آمدهاند. همان جا پشت یکی از همین سنگرها بودم که صدای هلیکوپتری را شنیدیم. بلافاصله کسی گفت:
"داره میزنه، از بالا داره میزنه، فرار کنید."
هرکس خود را به کنار دیواری و یا زیر سقفی رساند. من هم به سمت کنار پیاده رو دویدم. جلو در مغازهای که ساختمان طبقه بالایی آن بالکنی داشت که حدود یک متر جلو آمده و جان پناهی برای در امان ماندن از تیراندازی هلیکوپتر میتوانست باشد ایستادم.
تازه خودم را زیر این سقف رسانده بودم که مرد میانسالی که او هم پشت سر من در حال دویدن بود را دیدم زخمی شده است. یک تیر که از هلیکوپتر به سمت ما شلیک شده بود از بالای آرنج دستش به شکل عمودی به او اصابت کرده بود.
خونریزی شدیدی داشت. بلافاصله پس از رفتن هلیکوپتر مردم دور او را گرفتند تا خونریزیاش را بند آورده و او را به جایی برسانند.
فرماندار نظامی تهران، ارتشبد رحیمی، آن روز [21بهمن] از ساعت ۴ بعد از ظهر اعلام حکومت نظامی کرد اما حدوداً در همین ساعتها بود که به وسیله بلندگوهای نصب شده روی ماشینهای عبوری اطلاع رسانی شد که امام دستور دادهاند مردم به این موضوع توجه نکرده و خیابانها را ترک نکنند و این شد که همچنان پشت همان سنگر باقی ماندم.
عصر آن روز درگیریها در خیابان سبلان خیلی شدید شده بود. خبر رسیده بود که پادگان عشرت آباد سقوط کرده و به دست مردم افتاده است. جوانان زیادی سلاح به دست خود را به خیابان سبلان رسانده بودند تا به پادگان حشمتیه حمله کنند. پادگان حشمتیه درست سر خیابان سبلان و خیلی نزدیک به ما بود.
کمی قبل از غروب بود که شنیدیم این پادگان هم در حال سقوط است. گرچه هنوز صدای تیراندازی و درگیری از اطراف آنجا به گوش میرسید، اما سلاحهای زیادی از اسلحه خانه پادگان خارج شده بود. خیلیها را میدیدیم که سلاح به دست، دارند به سمتی میروند...
غروب آفتاب روز بیست و یکم بهمن فرا رسید ولی درگیریها ادامه داشت و تیر اندازیها قطع نمیشد. پدرم و بسیاری از مردم محله در خیابان بودند. انگار همه هر لحظه آماده شنیدن خبر تازهای باشند. گویا کسی نمیتوانست در خانه بند شود.
عدهای به انقلابیون داخل سنگرها کمک میکردند، بعضیها در حال ساخت کوکتل مولوتف و برخی در حال بریدن پارچههای سفید و آماده کردن آنها برای بستن زخمهای مجروحین و عدهای هم سرگرم جمعآوری پنبه و داروهای اضافی منازل برای رساندن به بیمارستانها بودند. خبر رسیده بود که بیمارستانها پر از مجروحین حوادث و درگیریهای این روزها است. خیلیها هم داشتند در باره اخبار و وقایع با هم صحبت میکردند.
ناگهان یک ماشین ارتشی که نمیدانم چطور از سد سنگر پایینی گذشته و خود را به سنگر سر کرچه ما رسانده بود، مردم را به رگبار بست. صدای وز وز گذشتن تیرها را از نزدیکی سرم میشنیدم. جمعیت سر کوچه پراکنده شده و هر کس به سمتی دوید. ما هم به سرعت به سمت خانه دویدیم.
*** شبی که شهر بیدار بود ***
شب بیست و دوم بهمن تا صبح یک لحظه هم صدای آژیر آمبولانسها و تیراندازیها قطع نشد به نظرم آن شب کسی در شهر نخوابید. همه شهر بیدار و به انتظار فردا نشست. اخبار درگیریها از نقاط مختلف شهر میرسید یکی از جاهایی که خبرش خیلی مهم بود خبر درگیری در اطراف جام جم، مرکز رادیو و تلویزیون بود.
انقلابیون مسلحی که محله به محله مراکز رژیم را گرفته بودند همراه با بقیه مردم تا صبح برای حفظ دست آوردشان، بیدار مانده و در خیابانها و سنگرها و اماکن تصرف شده نگهبانی دادند.
صبح یکشنبه بیست و دوم بهمن ماه فرا رسید، در محله ما دیگر خبری از درگیرهای شب گذشته نبود. گویا پادگان حشمتیه هم تن به تسلیم کامل داده و دیگر صدایی از تیراندازیهای شدیدی که شب گذشته از آنجا میشد به گوش نمیرسید. همه جا حرف از این بود که کار رژیم شاه به پایان رسیده و انقلاب پیروز شده است.