پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ هیئتهای مذهبی از مهمترین کانونهای شکلگیری فعالیتهای انقلابی بودند که در ابعاد مختلف ظرفیتهای خوبی داشتند. از برگزاری جلسات اعتقادی و توزیع اخبار و اعلامیههای انقلابی تا پشتیبانی از مجموعهها و افرادی که مبارزات اسلامی علیه رژیم پهلوی را دنبال میکنند.
مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی از جمله روحانیونی بود که در سازماندهی هیئات مذهبی مشهد نقش بسزایی داشت. وی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده روایت جالبی از نقش و کارکردها هیئتها دارد.
*** اصناف مشهد و هیئتهای مذهبی ***
مرحوم طباطبایی میگوید: هیئتهای مذهبی که در مشهد با ما همکاری میکردند عبارت بودند از جلسهای که شب شنبه منزل حاج غلامحسین پهلوانی تشکیل میشد. این جلسه، جلسه تفسیر قرآن بود و با نام انجمن پیروان قرآن و شیعه تشکیل میشد. شبهای یکشنبه دو جلسه تشکیل میشد، یکی در منزل آقای علیزاده. ایشان آردفروش بود. جلسهای که در منزلش تشکیل میشد تقریباً حالت روضه داشت. دیگری هیئت علیاصغریان بود که غالباً بچههای قالیفروش بودند. شبهای دوشنبه جلسه آقای رضوان بود، این جلسه هم بهعنوان جلسه قرآن و تفسیر بود. آقای میرنژادی بانی و مدیر جلسه بود. در شبهای سهشنبه جلسهای بود که متعلق به زنجیرزنهای موسی جعفری که ترکها هم درآن حضور داشتند، بود. شبهای چهارشنبه جلسه ولیعصر بود. اینها بیشتر فرشفروشهای مشهد بودند.
شبهای پنجشنبه جلسه سجادیه بود که متعلق به سماورسازها بود. در این جلسات قرآن خوانده میشد و منبریون در این جلسه حضور داشتند. شب جمعه مسافرخانهدارهای مشهد که به درباریها مشهور بودند جلسه داشتند. یعنی روحیهای که زوّار را جمع کنند ببرند و بیاورند داشتند. بیشتر آنها دامغانی بودند و مردمان متدیّن و زیرکی بودند. لذا من از وجود اینها خیلی استفاده کردم. صبحهای جمعه دو هیئت بنکدارها و زرگرها جلسه داشتند. مزیّت بزرگ این دو هیئت ثروتشان بود. سعی میکردم از پول اینها در جهت پیشبرد اهداف انقلاب استفاده کنم.
هیئت خوبی به نام هیئت عباس قصّاب بود که صبحهای جمعه و شب شنبه برنامه داشت. عباس قصّاب حتی زندان هم رفت و بعد از آزادی از او تجلیل کردیم. هیئت دیگر هیئت کرمانیها بود که مهدی سخاوتی، حسن شیخالاسلامی و محمد ارشادی از اعضای آن بودند. این افراد تقریباً رهبر هیئتها بودند. هیئت شیرینیفروشها هم صبحهای جمعه جلسه داشتند. قنادها با اینکه قشر ثروتمندی بودند، هم افراد جوان و هم مسنشان همکاری میکردند و کارشان واقعاً خوب بود. یک جلسه دعای سمات در عصر جمعه داشتیم که متعلق به عدهای از جوانهای خادمالرضا بود. سعی میکردم در این جلسه کسانی که فعّال بودند شرکت کنند. بههمینخاطر جلسه عصر جمعه را تقویت کردم تا بتوانم برای کسانی که نمیتوانستند در جلسه صبح حضور پیدا کنند، برنامه دیگری اجرا کنم. از هیئت زرگرها، بنکدارها و قماشفروشها که آدمهای خوبی هم بودند، اما جرأت آمدن به صحنه را نداشتند، کمک مالی میگرفتم. برای پخش اعلامیهها از نیروهای جوان این هیئتها استفاده میکردم.
*** سازماندهی سرّی هیئتهای مشهد ***
از بین اعضای هیئتهای مذکور گروههای پنجنفری تشکیل دادم. ولی اجازه ندادم که این گروهها با هم در ارتباط باشند و یکدیگر را شناسایی کنند. سعی کردم این گروهها بهصورت مجموعه در نیایند تا اگر کسی دستگیر شد بقیه را لو ندهد. برای انجام این کار زحمت زیادی کشیدم. اسامی سرگروههای گروههای پنجنفری عبارتند از قاسم ملتخواه که قنادی داشت. علی دستوری که الان فرد مسنی است. صادق علوی که بعد افسر پلیس شد و الان از او اطلاعی ندارم. مهدی شایسته و محمد منیرنژاد بودند. چهار پسرعمو به نام حقیرالسادات بودند. آنها از نیروهای خوبی بودند که سرگروههای دیگر را میشناختند و واقعاً حقیرالسادات بودند. نیروی دیگری داشتیم به نام حاج مهدی توانایی یوسفیان که او هم سردمدار قابلی بود. دو برادر به نامهای رضا و اصغر عبدی بودند. جالب بود که نمیگذاشتم این دو نفر با اینکه با هم برادر بودند به هم نزدیک شوند. با اینکه برادر بودند طوری برنامهریزی کرده بودم که به لطف خدا تا چهار سال از این ارتباطات خبر نداشتند. بعد از چهار سال متوجه شدند و با هم رفیق شدند. اینکار، چنین اسراری داشت. محمود خراسانی بود که سرطان گرفت و در سال 61 از دنیا رفت. آقای فاکر بود که به او بیک یزدی میگفتند.
یکی از جوانهایی که آنروز سردمدار بود حجتالاسلام هادی مروی بود. طلبه جوانی بود که در اوایل کار قرار داشت و رفیقهای خوبی هم داشت. کاظم متشرّعی و احمد متشرعی بودند که الان ایران نیستند و به خارج از کشور رفتهاند. جوانی به نام علی طلوع بود که خواهرزاده آیتالله سعیدی بود. از این جهت با من هم فامیل بود. تقی امینیمقدم و برادرش حسین امینیمقدم از افراد دیگر بودند. حسین امینیمقدّم از اعضای هیئت شیرینیفروشها بود و الان داماد آیتالله قمی است. شخص دیگری به نام فتّاحی بود که بعدها فامیلیاش را به سجادی تغییر داد. وی آدم خوبی بود که در اوایل انقلاب دادستان شهرداری تهران شد. علی شالچیان، محمد طالبیان و اصغر طالبیان از جمله نیروهای فعّال دیگری بودند که روی آنها حساب میکردم. عباس سماورساز بود که به او عباس جهانگیر هم میگفتند. بعضی از این سر گروهها که نام آنها ذکر شد زندان هم رفتند.
*** کمکهای مالی به دانشجویان ایرانی خارج از کشور ***
در سال 42 تصمیم گرفتم دانشجوهای با استعدادی که فقیر بودند و پول کافی نداشتند تا برای تحصیل به خارج از کشور بروند را شناسایی کنم. ابتدا تعداد کمی بودند تا اینکه به یازده نفر رسیدند. بعد به دو هیئت زرگرها و قماشفروشها پیشنهاد دادم تا پول بگذاریم و برای آنها ارز بفرستیم تا برای تحصیل به خارج از کشور بروند. چون در آن هنگام به افراد تحصیلکرده و دکتر بیشتر از هر چیزی نیاز داشتیم. مهندس داشتیم ولی پزشک نداشتیم. من هفتگی پول جمع میکردم. اشخاصی نزد پدرم رفته بودند و شکایت کرده بودند که آقا سید مهدی شما با فرستادن بچههای مسلمان به فرنگ باعث کفر آنها میشود. وقتی پدرم مسئله را جویا شد گفتم اینها بچههایی بودند که علاقه داشتند بروند و درس بخوانند. چون پول نداشتند من به مردم گفتم که هر کسی تمایل دارد کمک کند. هیچوقت شخصاً عهدهدار مسائل مالی نمیشدم تا آخوند متهم نشود. لذا یک هیئتی را تعیین کرده بودم تا دو نفر از این هیئت حسابدار، پولها را جمع کنند و بعد با نظارت من این کارها را انجام دهند.
*** رمز به میدان آمدن هیئتهای مذهبی ***
در مشهد مجالس مذهبی تشکیل میشد که زنان در آن شرکت فعّال داشتند. زنان مشهد بسیار مذهبی بودند. خانمهایی از عصمتیه، مکتب نرجس و زینبیه بودند که فعالیت میکردند. از جمله این زنان دختر سید محمد امامی یزدی، دختر حاج محمد صلواتی و حاج احمد صلواتی و نوه مرحوم سلامتی بودند. زمانیکه آیتالله بهشتی به مشهد تشریف آوردند، سعی کردم منزل حاج مهدی سلامتی را برای ایشان بگیرم. پنج شش نفر بودند که منزلشان را در اختیار علمایی که از تهران یا قم میآمدند قرار میدادند. یکی از این افراد ماشاءالله سلامتی بود که زن و بچههایش همه در عرصه مبارزات انقلابی بودند و واقعاً هم جاننثار بودند. وقتی آدم فکر میکند میبیند اینها چه انسانهای بزرگی بودند. سید محمد وزیری وقتی به مشهد آمد با حاج ماشاءالله سلامتی در منزلشان ملاقاتی داشت. یک روز به من گفت تو با کشاندن این افراد به صحنه، کار بزرگی انجام دادهای. من بیاختیار این جمله را گفتم «ما اینها را به عرصه مبارزه نیاوردهایم، بلکه همه آن از عظمت نفس آقای خمینی است.» واقعاً هم اینجوری بود. مثلاً وقتی میخواستیم این افراد را به تلاش و حرکت وادار کنیم، نمیتوانستیم اینکار را انجام دهیم تا اینکه به آنها نوار صحبتهای آقای خمینی را میدادیم. بعد از اینکه این نوارها را گوش میدادند با ما همکاری میکردند.