پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، حاج هاشم امانی از مبارزان انقلابی و اعضای قدیمی موتلفه اسلامی دار فانی را وداع گفت. امانی در سال 1303 شمسی در تهران متولد شد. به دلیل شرایط فرهنگی جامعه در دوران پهلوی ترک تحصیل کرد و همگام با پدر در بازار تهران مشغول به کار شد. او همچنین با شرکت در جلسات درس برادرش حاج صادق امانی به تحصیل برخی ازعلوم حوزوی پرداخت و از این طریق با گروه شیعیان در ارتباط قرار گرفت.
در حوادث سیاسی اواخر دهه بیست و به خصوص نهضت ملی نفت با نزدیکی به آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام به میدان سیاست راه پیدا کرد. در دهه چهل با تشکیل موتلفه اسلامی مبارزات سیاسی را به رهبری امام خمینی بیش از پیش دنبال کرد. اصلیترین فراز فعالیتهای مرحوم امانی در سال 1343 و با اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر رژیم شاه رقم خورد. در آن ماجرا چهار نفر از اعضای موتلفه به اعدام و مهدی عراقی و هاشم امانی به حبس ابد محکوم شدند و پس از آن با تحمل سیزده سال زندان در 19 آذر 1355 آزاد شد.
هاشم امانی به دلیل زندگی و اشتغال در بازار - که مهم ترین خواستگاه تحولات سیاسی اجتماعی بود – و به واسطه ارتباطات مذهبی و فعالیتهای سیاسی شهید صادق امانی خاطرات و یادماندههای بسیاری از حوادث دهه بیست، فعالیتهای فدائیان اسلام، نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد دارد. همچنین او به عنوان یکی از اعضای موتلفه اسلامی روایتهای قابل تأملی از نخستین سالهای نهضت اسلامی به یادگار گذاشته است. مهمترین فراز خاطرات او نیز به اعدام انقلابی حسنعلی منصور و حوادث پس از آن و دوره سیزده ساله زندان اختصاص دارد که همه و همه در کتاب خاطرات حاج هاشم امانی از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است که بخشی از آن در ادامه از نظر میگذرد.
*** آشنایی با نواب صفوی و عضویت در فدائیان اسلام ***
*** اهانت ملیگراها به آیتالله کاشانی ***
مرحوم امانی که از فعالین سیاسی در دهه سی و نهضت ملی نفت بود درباره اختلافات آیتالله کاشانی و مصدق چنین روایت میکند: آیتالله كاشانی بالاخره به همان نظریههایی كه نواب صفوی داشتند، رسید. یك شب به خانه آیتالله كاشانی در پامنار رفتیم، بهعلت شلوغی جمعیت در خیابان بودیم، افرادی كه یا واقعاً جزء جبههملی بودند یا منتسب بودند، با حمایت مأموران، كه با سرنیزه پشت سرشان ایستاده بودند، ریختند و خانهاش را سنگباران كردند. دراثر آن حمله، حاج حسین حدادزاده كشته و یك نفر دیگر زخمی شد.
جلسات جمعیت فدائیان اسلام هم به این شكل مورد هجوم و حمله قرار میگرفت. روزنامههای جبههملی عكس آیتالله كاشانی را چاپ میكردند و به جای عمامه پرچم انگلیس را میزدند؛ یعنی ایشان انگلیسی است، در حالیكه ایشان یك عمر علیه انگلیس جنگیده بود. یا اعلامیه روی مغازهها نصب میكردند كه آیتالله كاشانی مرده است و جنازهاش در سفارت انگلستان است و با این كارها اذیتها و رنجشهای فراوانی را نسبت به ایشان رواداشتند.
*** پیشبینی جالب امام خمینی ***
امانی از چهره مطرح موتلفه بود که زیر نظر امام خمینی مبارزات را پیگیری میکرد. وی درباره اولین پیشبینیهای امام پس از فوت آیتالله بروجردی میگوید: در بین علما و محافل دینی بر سر اینكه چه كسی میتواند به عنوان یك مرجع برتر رتق و فتق امور مسلمین را عهدهدار شود بحث بود. در همین گیرودارها بود كه كمكم مسئله حاجآقا روحالله گل كرد و به خانه امام كه در قم بود مراجعاتی میشد. ما هم همان اوایل جهت شنیدن سخنانش به خانه ایشان میرفتیم. امام در صحبتهایشان نسبت به امور گذشته و سكوت و بیحالی جامعهی مسلمین معترض بودند. یك روز امام در یك جمع چهل یا پنجاه نفری فرمودند كه ما این مطالب را میگوییم و صدایمان را به دنیا میرسانیم. یكی از بچهها كه آنجا نشسته بود، بعداً آمد گفت از قم و از یك اتاق محقر چطور میتوانیم صدایمان را به دنیا برسانیم؟! چنین چیزی غیرممكن است. این مسئله بدینصورت ماند تا بعد به شكلی درآمد كه صدایش در دنیا پیچید.
بنابراین با توجه به ارائه مطالب ایشان و مراجعتها و رفتوآمدهایی كه از طرف همه اقشار مردم نسبت به ایشان میشد، چنین نتیجهگیری بعداز مدتی خودبهخود بهوجود آمد كه امام بهتر از دیگر آقایان میتوانند عهدهدار امر مرجعیت شوند. البته آنها هم در حد خودشان مقلد داشتند و مقلدشان هم زیاد بود، ولی امر به امام محول شد. اقدام دولت در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی هم در تثبیت این امر بسیار مؤثر بود و اعلمیت امام را برجستهتر نمود.
*** تیم اعدام انقلابی منصور چگونه تشکیل شد؟ ***
هاشم امانی در یادماندههای خود چگونگی تشکیل تیم اعدام انقلابی حسنعلی منصور را اینگونه روایت میکند: فكر اولیه اعدام انقلابی سران رژیم در جلسات سه نفرهای بود كه با حاج صادق و آقای عراقی داشتیم. بعدها حاجعباس مدرسیفر و آقای عزتالله خلیلی به ما ملحق شدند، اما مرحوم حاجصادق از همه بیشتر بر انجام این كار اصرار داشت. او شب و روز نداشت و دائم در تكاپو بود و به اینطرف و آنطرف میرفت كه باید كاری بكنیم. پیگیری و حرارتی كه ایشان داشتند، من یا آقای عراقی نداشتیم؛ بهعبارتی ایشان موتور محرك كار بودند. جلسات هفتهای شبها و همیشه در منزل برادرم برگزار میشد و تغییرش نمیدادیم. در آنجا بر سر این موضوعات كه چه كار كنیم و چگونه نقشه قتل فردی را بكشیم كه در حكومت مؤثر باشد تا پاسخی متناسب به عملكرد رژیم داده باشیم، بحث میكردیم. بعداز مدتی متوجه كمبود نیروی انسانی و نفراتی شدیم و اینكه بهتنهایی قادر به انجام كار نیستم. تا اینكه در اثر حسن تصادف با گروه سید علی اندرزگو مرتبط شدیم.
آقای اندرزگو را ازقبل میشناختیم. پدرزنش آقارضا نجار قبلاً در جمعیت فدائیان اسلام بود و به همین مناسبت یك آشنایی دورادوری با ایشان داشتیم. سید علی اندرزگو در مسجد شیخعلی با حاجآقا صادق امانی تماس گرفت و ظاهراً احساس كرده بود مشتركات فكری زیادی بین آنهاست، بنابراین بهطور سربسته اظهار كرده بود كه آماده همكاری میباشد و اعلام کرد اگر شما درصدد چنین كاری هستید ما حاضریم با شما همكاری بكنیم و پس از موافقتِ حاج صادق امانی با پیشنهاد ایشان، آقایان مرتضی نیكنژاد، رضا صفار هرندی و بخارایی را به حاجصادق معرفی نمود و حاج صادق آنها را به مهدی عراقی معرفی كرد. آقای عراقی هم چند جلسه با آنها صحبت كرد و مجدداً به حاجصادق معرفیشان نموده و اعلام كرد كه این افراد آمادگی لازم جهت انجام ترور را دارند. از آن زمان به بعد آنها به منزل ما میآمدند و با همدیگر درباره چگونگی فراهم آوردن مقدمات كار گفتگو میكردیم.
*** دستگیری پس از اعدام حسنعلی منصور ***
موتلفه پس از اعدام منصور به دنبال جذب نیروی جدید و تداوم مبارزه برآمد اما همین قرار و مدارها منجر به دستگیری آن ها شد. امانی به یاد می آورد: من برای اینكه ببینم آیا خانه ما شناسایی شده است یا نه با دوچرخه به راه افتادم، خانه ما در كوچهفرعی بود. بنابراین بعداز عبور از كوچه اصلی متوجه شدم یكیاز مأموران سازمان ضداطلاعات روبهروی كوچه ایستاده و به اطراف نگاه میكند. فهمیدم كه مأمور است و خانه ما شناسایی شده است. بدون اینكه اعتنایی به او بكنم ازآنجا رد شدم، او هم متعرض من نشد. بعداز آن حاجآقا صادق را كه در خانه چندتن از رفقا بود دیدار كردم، یكروز به خانه آقای عسگراولادی رفتیم و یك روز هم همراه با آقای عراقی جلسه گذاشتیم.
نظر كلی ما این بود كه كار به همینجا ختم نشود ولی متأسفانه با دستگیریهایی كه به سرعت انجام گرفت، نتوانستیم كاری صورت بدهیم. نظرمان این بود كه اگر مقدور باشد به یك ضربه تنها اكتفا نكنیم و نیروهای جدیدی جذب كرده و اقدامات دیگری هم انجام بدهیم و این احتمال بود كه بتوانیم چندنیروی فعال جذب كنیم، اما متأسفانه این تصمیم مصادف شد با اینكه من صبح جمعه، نهم بهمن با یك نفر از رفقا با تلفن عمومی صحبت كردم و باهم یك قراری گذاشتیم تا پشت كارخانه چراغبرق در میدان ژاله (شهدای فعلی) همدیگر را ببینیم و با ایشان درباره همین موضوع یعنی جذب نیروی جدید مشورت كنم. ظاهراً تلفن ایشان تحت كنترل بود و این قرار ملاقات لو رفت و هردوی ما بیاطلاع بودیم. من كه در خانه یكی از دوستان، واقع در یكی از خیابانهای فرعی تهراننو مخفی بودم، صبح به راه افتادم. وقتی سرقرار رسیدم بهمحض اینكه پیاده شدم و تصمیم گرفتم به سمت دیگر خیابان بروم، ماشینهای شهربانی با هفت هشت نفر مأمور مسلح محاصرهام كردند، چون فكر میكردند من مسلح هستم. به این ترتیب من بهعنوان چهارمین فرد گروه دستگیر شدم و مرا به اطلاعات شهربانی بردند.
*** مقابله با منافقین و چپیها در زندان ***
مرحوم امانی که سابقه 13 سال زندان را در مبارزات خود داشت، درباره نحوه مقابله با منافقین و چپیها در زندان روایت جالبی دارد: هر گروهی سعی میكرد با تبلیغات خاص خود زندانیان را به سوی خود جذب نماید. ما هم با گروه حزب مللیها كه به لحاظ عقیده به ما نزدیكتر بودند، یك مجموعه متشكل از چهل تا پنجاه نفر را با نام «مجموعه جمعیت اسلامی» دربرابر كمونیستها تشكیل دادیم تا بتوانیم در آنجا تأثیرگذار باشیم و توانستیم مراسمهای مذهبی خود را اجرا كنیم. در سحر ماه رمضان باهم بیدار میشدیم، نماز جماعت میخواندیم و افطار میكردیم یا در ایام محرم مراسم سینهزنی و عزاداری داشتیم و به این شكل توانستیم حاكمیت آنها را كمرنگتر كنیم، حتی توانستیم روزهای ملاقاتمان را از آنها جداكنیم، چون خانوادههایشان با سرووضع زننده و بدون حجاب میآمدند و این مسئله برای ما و خانوادههایمان ایجاد مشكل میكرد. در این زمینه آقای عراقی بسیار تلاش كرد.