پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ تاریخ به خوبی روایتگر جنایتهای رضاخان است؛ او در سراسر ایران جوی از اختناق و دیکتاتوری به وجود آورده بود و به شدت با مذهب مبارزه میکرد.
آیتالله مسلم ملکوتی از روحانیون مبارز تبریز بود. او که در روستای «بلاسبجين» در حوالی سراب به دنیا آمد و دوران کودکی خود را در آن منطقه گذراند، درباره اوضاع سراب و تبریز در دوره رضاخان می گوید: در ايامى كه رضاخان ماجراى كشف حجاب و متحدالشكل كردن لباسها را شروع كرد، من در سراب درس مىخواندم. اگرچه از نظر سنى كوچک بودم و نمىتوانستم مسائل را تجزيه و تحليل كنم، اما همه اين صحنههاى تلخ را از نزديک مىديدم.
خلع لباس روحانیون
لباسهاى تمام روحانيون شهر را گرفته بودند. حتى اگر آنها عمامه و عبا نمىگذاشتند و فقط قبا مىپوشيدند، قزاقان رضاخان دامن قباى آنها را با قيچى و چاقو پاره مىكردند و مىبريدند.
به ياد دارم استادم مرحوم آقا ميرزا يعقوب با لباس غير روحانى مىآمد و برايم درس مىگفت. در سراب یک نفر معمم نمانده بود. همه را خلع لباس كرده بودند. در مساجد را بسته بودند. اجازه نمىدادند روحانيون به منبر بروند و براى مردم تبليغ كنند؛ البته شايان ذكر است كه رژيم پهلوى، براى خود آخوندهايى داشتند؛ از آنها در اين راستا سوء استفاده مىنمودند. ولى روحانيت اصيل و متعهد را اجازه نمىدادند. همين طور جلوى عزادارى براى امام حسين(ع) را گرفته بودند. حتى در روستاهاى دوردست كسى حق نداشت در دهه عاشورا مجلس عزادارى برپا كند. مردم به طور قاچاق و دهها دردسر و پيامدهاى ناگوار اين ايام را پشت سر مىگذاشتند. گاهى به بهانه مجلس ترحيم اقدام به مجلس عزا براى سالار شهيدان مىكردند.
اگر فردى را مىديدند عمامه و عبا دارد فورى دستگير مىكردند و به نظميه مىبردند؛ سپس لباسهايش را مىگرفتند و يک كلاه پهلوى بر سرش مىگذاشتند و رهايش مىساختند.
وضعیت زنان
هيچ زنى حق نداشت با چادر و حجاب در انظار عمومى ظاهر شود و گرنه ناگهان امنيهها و ژاندارمها به طور وحشيانه به سرش مىريختند و چادر و مقنعهاش را برمىداشتند و اگر مقاومت مىكرد لباسهايش را پاره مىنمودند و اهانت و كتک كارى مىكردند.
در اين روستاها اين ژاندارمرها چه ظلمها و جنايتهايى به سر زنان روستايى مىآوردند، فقط خدا مىداند. يادم هست اين چند سالى كه برنامه كشف حجاب حاكم بود، بعضى از اين زنها اصلا از خانه بيرون نيامدند. اين همه سال را در خانه خود زندانى بودند.
يک فضاى خفقان و دهشتناكى به وجود آورده بودند؛ حتى مردم در داخل خانههايشان نمىتوانستند مسائل سياسى را مطرح كنند. همواره به گوش مردم اينگونه خوانده و تلقين كرده بودند كه: «ديوار موش دارد و موش هم گوش دارد.» مردم در خانههايشان هم امنيت و آسايش و آرامش نداشتند. همه در اضطراب و نگرانى به سر مىبردند و آنكه در امنيت و آسايش بود يک عده اشخاص لاابالى و اراذل و اوباش بودند.
مقاومت روحانیت و مردم تبریز با سیاستهای رضاخان
از سوى ديگر با همه اين فضاى رعب و وحشت، روحانيت و مردم مقاومت مىكردند. توده مردم اگرچه به طور علنى نمىتوانستند اظهار وجود كنند و جرأت اين كار از آنان گرفته شده بود، ولى با زبان حال از رژيم و ايادى آن اعلان انزجار مىنمودند و مبارزه منفى در پيش گرفته بودند.
روحانيون به هر طريق ممكن تلاش مىكردند تا نقش تاريخى خود را در اين مقطع حساس به خوبى ايفا كنند؛ در جلساتى كه مخفيانه در داخل خانهها و در پشت درهاى بسته و به دور از چشم قزاقان برگزار مىشد، حاضر مىشدند و براى مردم از دين و مذهب و از احكام و اخلاق سخن مىگفتند و براى امام حسين(ع) روضه مىخواندند.
در تبريز آن طورى كه من شنيدم با اينكه حوزه پررونقى داشت، ولى در آن شهر به آن بزرگى و حوزه با عظمت شايد ده نفر روحانى معمم باقى نمانده بود. همه خلع لباس شده بودند. اين عده اندک هم، چون اجازه اجتهاد داشتند از نظر قانون كشف حجاب در امان بودند.
ابتکار جالب برای مقابله با سیاستهای رضاخانی
مرحوم آيتاللهالعظمى سيدابوالحسن اصفهانى از اين فرصت استفاده خوبى كرد؛ در هر شهر و قصبهاى براى يكى دو نفر از علما اجازه اجتهاد صادر نمود تا بدين وسيله به لباسهاى آنان تعرض نشود و اينها بتوانند در اين شرايط سخت به وظيفه آخوندى خويش عمل نمايند. اين ابتكارعمل، تأثير خوبى در روند بهبودى و استحكام تشكيلات روحانيت گذاشت و به فعاليتهاى روحانيت تا حد زيادى انسجام بخشيد؛ البته اغلب اجازههاى اجتهادى كه در آن زمان از سوى مرحوم آيتالله اصفهانى براى بعضى از علماى بلاد صادر شد، چندان از ارزش و اعتبار علمى برخوردار نبود، بلكه بيشتر جنبه سياسى و تشكيلاتى داشت و در اين بُعد هم بسيار كارساز شد. و اين درايت و مديريت و ابتكار عمل در آن مقطع از اين مرجع بزرگ قابل تقدير و تحسين بود.
مجاهدتهای حوزه علمیه تبریز در دوره اختناق رضاخانی
البته روحانيت سرشناس و مجاهد آذربايجان و بزرگان حوزه علميه تبريز در مقابل پردهدرىهاى رضاخان ميرپنج هرگز سكوت را بر خود روا نداشتند؛ چنانكه در رأس روحانيت اصيل تبريز مرحوم آيتالله آميرزا صادق تبريزى و آيتالله سيدابوالحسين انگجى بودند كه بىدرنگ قيام و اعتراض علنى بر ضد قلدرىهاى رضاخان آغاز كردند. حتى مرحوم آميرزا صادق با صدور بيانيهاى كارهاى خلاف شرع او را محكوم نمود و در ادامه اين مبارزه با صدور فتوايى، اخذ شناسنامه از رژيم سلطنتى را تحريم كرد. مردم نيز از اين اقدام حمايت عملى كردند. اين فتوا به قدرى نفوذ داشت كه افرادى كه مقلد آن مرحوم بودند تا آخر عمر شناسنامه نگرفتند و بدون شناسنامه از دنيا رفتند. بعضى از اين اشخاص تا همين اواخر بودند و من خودم آنها را ديدم.
ايادى رژيم از اين فتوا در آذربايجان اعلان خطر جدى كردند و شبانه ايشان را به همراه مرحوم آيتالله انگجى از تبريز خارج نمودند و به سنندج تبعيد كردند. پس از مدتى با تلاش پيگير علماى اعلام در قم، محل تبعيد ايشان تغيير يافت. آيتالله انگجى به مشهد و آيتالله آميرزا صادق به قم منتقل شدند. چند سال بعد مرحوم انگجى به تبريز بازگشت، اما مرحوم آميرزا صادق تا آخر عمر در قم ماند و در جوار حرم حضرت معصومه(س) از دنيا رفت. خداوند متعال مقام هر دو بزرگوار را انشاءالله متعالى كناد.