چرا در جنگ تحمیلی بیش از دویست هزار شهید دادیم؟ اگر نمیکردیم چه میشد؟ عرفات اسلحه را بر زمین گذاشت. با خدعهی مذاکرهای که او را فریب دادند، اسلحه مبارزه را زمین گذاشت. نتیجه چه شد؟
«.. پرسیدند که آیا تا به حال به سمت خودروهای نظامی در جادهها سنگ پرتاب کردهام یا خیر. در ابتدا به هیچ چیز اعتراف نکردم. اما دو یا سه نفر آنها بنا کردند به مشت لگد زدن به سر و صورت من. بازجویی حدود پنج ساعت طول کشید.»
حضرت آيتالله خامنهاى فرمودهاند : «شهيد شاهآبادى يك انسان نمونه و استثنايى بود، يك بار، من يادم نمىآيد كه در طول اين دوستى چندين سالهاى كه با اين شهيد عزيز داشتم، ببينم كه از كار خسته شده است. آثار كسالت و انزجار از كار را من هرگز در چهرهى اين مرد عزيز و بزرگوار نديدم.»
ناگزیر از گریز
«هارولد براون»، وزیر دفاع آمریکا در هجدهم اردیبهشت طی گزارشی به کنگرهی این کشور اعلام کرد انفجار مهمات و کمبود وقت و سوخت، تیم نجات را مجبور کرد بدون از بین بردن هلیکوپتر و اسناد سری باقی مانده در محل، عقب نشینی کنند...
برگی از خاطرات امنیتیترین عنصر رژیم پهلوی
من جان مسعود رجوی را به خاطر برادرش(کاظم) که مامور ما بود و خودم در سوئیس او را استخدام کرده بودم نجات دادهام.
برگی از خاطرات آیتالله عمید زنجانی
تمام مسجد را پر از گاز اشکآور کرده بودند.در و ديوار آن هم خونى بود. ما مسجد و فرشهايى که خونى شده بود شستيم و بعد از يک هفته مسجد را آماده کرديم، اما در موقع نماز هيچکس نمىتوانست و همينطور اشک از چشم سرازير مىشد؛ آثار گازهاى اشکآور مانده بود.
به روایت آیتالله مجتهد شبستری
یک ساعت به سحر مانده، همگی متفرق شدیم. غافل از آنكه خانه آقای مروارید به وسیله نیروهای نظامی محاصره شده است. همه بازداشت شدیم و ما را با ماشینهای سرپوشیده نظامی به کلانتری صبا بردند.
به روایت یوسف فروتن
صياد شيرازی گفت: میخواهيم با گروه حزبالله ارتش جلساتی داشته باشيم، اما از بنیصدر میترسيم. نمیدانم كجا برويم که او خبردار نشود...
برگی از خاطرات شهید سردار سید محمد حجازی:
سردار حجازی میگوید: قبل از اینکه حضرت امام فرمان تشکیل بسیج را اعلام کنند - ما با شهید صیاد[شیرازی] در مساجد اصفهان بسیج راه انداختیم. خودجوش این کار را کردیم. یعنی مرحوم شهید صیاد شیرازی و امیر صالحی -که بعد فرمانده ارتش شدند - ایشان و یکی دیگر - سومی را یادم نیست- این سه نفر از ارتش آمدند.
آقای دادستان به روایت دیگران
اینها [تعدادی از منافقین که پروندههای سنگینی داشتند] احکامشان صادر شده بود. [اینها] را به محل مجازات میبردند. یکی از پاسدارانی که کنار آقای لاجوردی ایستاده بود به آنان چیزی گفت. در این لحظه آقای لاجوردی با آن پاسدار برخورد کردند و فرمودند: «احترام این افراد تا مرحله مجازات به عهده ماست و مجازاتشان با خداست.» روز بعد نیز به بنده فرمودند که عذر آن پاسدار را بخواهید.