مرکز اسناد انقلاب اسلامی

به بهانه 22 دی ماه
امام‌ خمینی‌ در 18 دی‌ ماه‌ـ درپاسخ‌ به‌ نماینده‌ی‌ ژیسکاردستن‌ که‌ پیام‌ کارتر را به‌ حضورشان‌ تقدیم‌ کردـ فرمودند: د«تأکید می‌کنم‌ که‌ اگر بخواهید آرامش‌ در ایران‌ حاصل‌ شود، راهی‌ جز این‌ نیست‌که‌ نظام‌ شاهنشاهی‌ کنار برود و ملت‌ را به‌ حال‌ خود باقی‌ بگذارند تا من‌ یک ‌شورای‌ انقلاب‌ تأسیس‌ کنم‌ از اشخاص‌ پاک‌ دامن‌ برای‌ نقل‌ قدرت‌ تا امکانات‌ مناسب‌ جهت‌ حکومت‌ مبعوث‌ ملت‌ انجام‌ گیرد».
روایت‌هایی از سوابق مبارزاتی آیت‌الله مصباح یزدی در دوران پهلوی
مصطفی حائری‌زاده‌ می‌گوید: «وقتی حضرت‌ آيت‌الله بهشتی می‌خواستند به‌ آلمان‌ تشريف‌ ببرند ـ ما در ایران مبارزات‌ مخفيانه‌ای داشتيم‌ و سال‌ 42 و 43 که‌ امام‌ تبعيد شده‌ بودند و همه‌ تحت‌ تعقيب‌ بودند، مرحوم‌ بهشتی هم‌ اجبار پيدا کردند به‌ آلمان‌ تشريف‌ ببرند ـ قبل‌ از اينکه‌ تشريف‌ ببرند، در جلسات‌ مؤتلفه‌ فرمودند «در مدت‌ زمانی که‌ من‌ نيستم‌، به‌ جهت‌ حرکت‌های سياسی و تشکيلاتی دو نفر را به‌ شما سفارش‌ می‌کنم‌ و ديگر با خود شماست‌ که‌ از اين‌ دو نفر به‌ نحو لازم‌ و مقتضی استفاده‌ کنيد.» اين‌ دو نفر يکی مرحوم‌ شهيد باهنر بود و يکی هم‌ آقای مصباح‌ يزدی، که‌ آنجا برای اولين‌ بار اسم‌ آقای مصباح‌ به‌ گوش‌ من‌ خورد و اصلاً آشنايی ما با آقای مصباح‌ از آنجا شروع‌ شد.»
گذری بر خاطرات آیت‌الله مصباح‌یزدی از روزهای مبارزه
آیت‌الله مصباح‌یزدی می‌گوید: «وقتی‌ حضرت‌ امام‌ نهضت‌ را شروع‌ کردند، جزو اولین‌ لبیک‌گویان‌ آن‌ حضرت‌ بودم‌. بعد از وفات‌ مرحوم‌ آقای‌ بروجردی‌، من‌ همه‌ی‌ نزدیکان‌ را برای‌ تقلید به‌ حضرت‌ امام‌ ارجاع‌ می‌دادم‌ و به‌ هر کس‌ که‌ می‌شناختم‌ می‌گفتم‌ که‌ به‌ ایشان‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از کسانی‌ که‌ اعلم‌ یا جایزالتقلید است‌ مراجعه‌ کنید... ‌».
روایت‌هایی از ورود آیت‌الله بروجردی به قم
امام خمينى خيلى اصرار کردند تا آقاى بروجردى به قم تشريف آوردند. آقاى بروجردى به قم تشريف آوردند و مشغول تدريس شدند... ظاهرا آقاى بروجردى به امام خمينى گفته بودند که «شما هم برويد، تدريس کنيد»، ولى امام خمينى فرموده بودند که «آقا، من از درس شما استفاده‌هاى زيادى مى‌برم و درس شما را ترک نمى‌کنم».
برگی از خاطرات آیت‌الله جمی
درجه‌داری مى‌گفت: «... اين ايام يک مانورى در خارک انجام مى‌شود که آمريکايى‌ها با ارتش ما انجام مى‌دهند. در بندر خارک يک گروهبان آمريکايى، از يک ارتشبد ايرانى بالاتر است؛ وسايل و امکانات بيشترى دارد و ما در مقابل آن‌ها ذليل هستيم.»
به مناسبت 8 دی ماه 1357
اعتصاب‌ در صنعت‌ نفت‌، رژیم‌ شاه‌ را کاملاً وحشت‌زده‌ کرد. شاه‌ در نطق‌ 15 آبان ‌خود گفت‌: موج‌ اعتصابات‌ موجب‌ شده‌ «تا چرخ‌های‌ اقتصاد مملکت‌ و زندگی‌ روزمره‌ی ‌مردم‌ فلج‌ شود و حتی جریان‌ نفت‌ که‌ زندگی‌ مملکت‌ به‌ آن‌ بستگی‌ دارد قطع‌ گردد تا عبور و مرور روزانه‌ و تأمین‌ مایحتاج‌ زندگی‌ مردم‌ تعطیل‌ شود».
برشی از خاطرات سید رضا میرمحمدصادقی
میرمحمد صادقی می‌گوید: پس از دستگیری پرورش، شعار: «پرورش آزاد باید گردد» به ترجیع‌بند شعارهای راهپیمایی‌های اصفهان تبدیل شد. در این زمان، دکتر بهشتی با من تماس گرفت و گفت: «یک کاری کن که پرورش آزاد شود».
برگی از خاطرات حسن غفوری‌فرد
غفوری فرد می‌گوید: در مراسم تشییع جنازه شهید نجات‌اللهی، یک راهپیمایی بسیار عظیمی برگزار شد که از راهپیمایی‌های به یاد ماندنی آن دوران است. بعد از تیر خوردن نجات‌اللهی، ابتدا ایشان را به بیمارستان آبان که نزدیک ساختمان وزارت علوم بود، ‌بردند. وی در همان‌جا به شهادت رسید. بعد از آن برای رد گم کردن، جنازه ایشان را شبانه به بیمارستان امام خمینی‌ بردند. چون رژیم به شدت نگران جنازه‌ی ایشان بود، تمام اقدامات را برای جلوگیری از تشییع جنازه ایشان انجام داد. انتقال جنازه به بیمارستان امام خمینی، که از مرکز شهر دور بود، یکی از این اقدامات بود. در بیمارستان هم برای اینکه جنازه شناخته نشود، جسد را به یکی از کلاس‌های بیمارستان برده و زیر صندلی مخفی کرده بودند، ولی افرادی آن را شناخته بودند.
درنگی در خاطرات آیت‌الله هاشمی شاهرودی
آیت‌الله هاشمی شاهرودی می‌گوید: «به نظر من حضور امام در نجف فرصت بسيار خوبی بود... از آنجایی‌که ایشان به‌عنوان يک مرجع به نجف آمدند، فرصت بسيار خوبی بود برای اينکه ايشان تحولی در حوزه علميه کهنسال نجف ايجاد کنند و به جهت مقام شامخ مرجعيت و مقبوليت امام، اثرگذار هم بود.»
برشی از خاطرات حجت‌الاسلام موسوی‌فرد
حجت‌الاسلام موسوی‌فرد می‌گوید: «گاهی جهت معرفی فرماندهان ارتش نزد آقای منتظری می‌رفتیم ایشان چنان سادگی از خود نشان می‌داد که هر کسی می‌توانست اشتباه بودن رفتار وی را بفهمد. در جلسه‌ای که افرادی غیرایرانی از آفریقایی و افغانی و عراقی و عرب و . . . حضور داشتند، مسائل سری جنگ را از ما می‌پرسید، به طوری که از وحشت به این طرف و آن طرف نگاه می‌کردیم».
تازه های کتاب