آیتالله خامنهای میفرمایند: « ...شهید هاشمینژاد، آن شب یک حامی قوی برای شهید دادههای دزفول بود. او شب به مردم دزفول روحيه داد. او در دزفول لباس رزم بر تن کرد و به خط مقدم جبهه رفت، تا برای یک لحظه هم که شده، در لباس پر افتخار پاسداری و دفاع از اسلام باشد.»
روایت کارشناسان اطلاعات سپاه از فاز مسلحانه منافقین
در واحد اطلاعات سپاه، در واقع هم با ضربات منافقین مواجه بودید که میزدند و هم به قدری این جثه بزرگ بود، چون سازمان در تابستان 1360 سی هزار نفر مسلح داشت. با این تعداد نیرو هر لحظه اراده میکردند میتوانستند یک شهر را زیر و رو کنند. شما هرطوری شده بود باید این جثه را کوچک میکردید و باید ضربه میزدید. یا میکشتید یا دستگیر میکردید یا فراری میدادید. اگر فرار میکردند برای ما خوب بود.
برشی از خاطرات حجتالاسلام علیاکبر مهدوی خراسانی
حجتالاسلام مهدوی خراسانی میگوید: «... افراد ناشناس با این خانواده[مفقودالاثر] تماس گرفتند و خبر از اسارت او میدادند و اینکه صدایش را در رادیوهای بیگانه شنیدهاند که خبر از سلامتش داده و او را در زندانهای عراق شکنجه میکنند. با اینکه اعلام شده بود ایشان شهید شده است و اینگونه اخبار به خانواده فشار روحی زیادی وارد کرده بود و بین شهادت و اسارت او مردد میماندند.
برشی از خاطرات محسن رفیقدوست
محسن رفیقدوست میگوید: «عملیات خیبر، اولین عملیاتی بود که دشمن، از سلاح شیمیایی در حد بسیار بالا استفاده کرد؛ این در حالی بود که ما آمادگی نداشتیم و به این خاطر 8 درصد از مجروحین شیمیایی ما شهید شدند.»
علی دانشمنفرد میگوید: «شورای جنگ و در رأس آن شهید چمران اعلام کرده بودند که اهواز را به هیچ قیمتی نباید از دست داد؛ چرا که اشغال اهواز به معنای از دست دادن منابع نفتی و تهدید نقاط استراتژیک خوزستان بود. از همین رو به عنوان قائممقام استاندار خوزستان، جلسات مداومی با شهید چمران داشتم ... سرانجام قرار شد دور شهر اهواز دژی دفاعی بنا شود و نیروهای انقلاب در آن مستقر شوند.»
برشی از خاطرات حاج عیسی جعفری
حاج عیسای روحالله میگوید: «امام خمینی در موقع بمباران فقط دعا میخواندند. من خیلی وقتها روی پشتبام بودم و میدیدم بعد از نماز مغرب بیرون میآیند و تقریباً تا نیم ساعت ایستاده دعا میخواندند. در موقع بمباران هم همینطور عمل میکردند. این هم از صحنههای خیلی جالبی بود که من از روی پشتبام میدیدم.»
برشی از خاطرات محمدحسین حَرَمی
محمدحسین حَرَمی میگوید: «یک روز در کربلا، در ایوان صحن امام حسین(ع) ایستاده بودم که دیدم امام خمینی آمدند. - امام معمولاً زیارت مخصوصه را به کربلا مشرف میشدند - رفتم خدمت ایشان و دست ایشان را بوسیدم و گفتم که فلان آقا خدمت شما سلام رساندند. امام یک تاملی کردند و به من فرمودند که سلام من را هم به ایشان برسان. همین که نگاه من به امام افتاد یک انرژی مثبت از ایشان گرفتم و این خاطره به عنوان یکی از افتخارات من تا به امروز است.»
روایت شهید صیاد شیرازی از ملاقات با سرهنگ ارتش بعث
سرهنگ ارتش بعث خدا را شكر مىكرد كه توانسته خودش را تسليم نيروهاى اسلام نمايد. وقتى از مشخصات او سئوال شد، اظهار داشت: «فرزند شخصيتى روحانى هستم و از جانب پدر، براى مسئولين جمهورى اسلامى، حامل پيام صلح و دوستى مىباشم.» او ادامه داد: «پدرم قبل از عزيمت من به منطقه گفت كه اگر به جبهه رفتى، خودت را تسليم كن و سلام مرا هم به آنها برسان.»
برشی از خاطرات محسن رفیقدوست
محسن رفیقدوست میگوید: «بنابراین نیاز شدیدی به تاو داشتیم. از هر کانالی هم برای خرید تاو اقدام کردیم، موفق نشدیم. چارهای نداشتیم جز اینکه با توجه به آن حجم نیازی که داشتیم، این سلاح را در داخل کشور تولید کنیم. لذا بچههای مهندسی و اساتید دانشگاهها را به باغ شیان تهران دعوت کردیم...»
برشی از خاطرات علی تحیری
علی تحیری میگوید: «... من به شخصه میدیدم که چقدر زیبا این هواپیماها میان موشکهایی که مثل باران میبارید، مانور میکردند و بعثیها نتوانستند آن روز کاری از پیش ببرند. خوشبختانه هواپیماهای ما هم آن روز، سالم از منطقه بیرون آمدند. عراقیها قصد داشتند قصر شیرین را از سر پل ذهاب (نزدیک ترین راه به مرزها) در روز اول جنگ قیچی کنند».