مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انتشار برای اولین‌بار
سید محمود محتشمی‌پور در بخش دیگری از خاطرات خود درباره نحوه آشنایی‌اش با امام خمینی می‌گوید: روز اولی‌ كه‌ اعلامیه انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ را مطالعه‌ كردم‌، یكی‌ از برادرانی‌ كه‌ با هم همرزم‌ بودیم‌ در بازار آقای‌ حاج‌ ابوالفضل‌ توكلی‌بینا بود كه‌ فردای‌ همان‌ شبی‌ كه‌ در مسجد این‌ اعلامیه‌ را دیدم‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌ شما آیت‌الله خمینی‌ را می‌شناسید؟ حاج‌ ابوالفضل‌ توكلی‌ گفت‌: بله. گفتم‌ حاج‌ ابوالفضل‌! من‌ گمشده‌ خودم‌ را بعد از شهید نواب‌ صفوی‌ پیدا كردم‌.
درنگی در خاطرات آیت‌الله سید عبدالهادی حسینی شاهرودی
آیت‌الله حسینی شاهرودی می‌گوید: شبی در منزل یکی از دوستانم که اکثراً از شاگردان شهید صدر از جمله شهید صدر (ثانی) بودند و در منزل آقای شیخ برهان جمع بودند، حضور داشتم. امام تازه مباحث ولایت فقیه را مطرح کرده‌ بود. در آن جلسه شادی و احساس پیروزی فکری و اجتماعی بر شهید صدر و افراد جلسه حاکم بود، چون یک مرجع مسائل حکومت اسلامی را مطرح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و این خود، مانند یک فکر غریبی در اذهان بود.
مروری بر خاطرات ویلیام سولیوان
آخرین سفیر امریکا در ایران درباره چگونگی فراهم شدن شرایط خروجش از ایران می‌گوید: مایك یك روز قبل از خروجم تدابیر امنیتی مؤثری را اتخاذ کرد. او واحد محافظان شخصی مرا كه از طرف [ابراهیم] یزدی معرفی شده بود برای حركت در پیشاپیش ما و كنترل باند فرودگاه در نظر گرفت... او سپس توجه خود را مصروف تأمین امنیت مسیر ما تا فرودگاه درساعات منع رفت‌وآمد کرد. برای حل این مشكل به قصاب مورد اعتماد خودمان متوسل شدیم. این قصاب كه سرپرستی كمیته‌ مستقر در فرودگاه را به عهده داشت و ظاهراً از گروه مجاهدین [سازمان منافقین] بود، در این مدت كاملاً شیفته‌ ما شده و صمیمانه كمر به خدمت ما بسته بود.
احترام امام نسبت به آقای بروجردی به اندازه‌ای بود که اگر کسی می‌خواست یک کلمه اعتراض‌آمیزی که توأم با بی‌احترامی باشد به آقای بروجردی بگوید، امام برمی‌آشفت. حتی نقل می‌کردند که یک فردی حرفی راجع به آقای بروجردی گفته بود، امام شدید اعتراض کرده بود و گفته بود آقای بروجردی رئیس اسلام است، پرچم بر دوش ایشان است، این چه حرفی است که می‌زنی!؟
مرحوم میریان از اعضای بیت امام در خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است در این‌باره می‌گوید: « حساب‌ و كتابهای‌ منزل‌ امام دست‌ من‌ بود. بچه‌ها هر چه‌ برای‌ منزل می‌گرفتند‌، صورت‌ می‌آورند من‌ می‌نوشتم‌، بعد صورت‌ حساب‌ را می‌دادم دست‌ آقای‌ صانعی‌، پولش‌ را می‌گرفتم‌، چون‌ حضرت امام ماه‌ به‌ ماه‌ خرج‌ خانه‌شان‌ مشخص‌ بود. یك‌ مقدار مشخصی‌ برای‌ منزل‌ خودش‌ گذاشته‌، همیشه‌ و آن‌ حد باید خرج‌ بشود اگر زیادتر می‌شد از ماه آینده‌ باید كم‌ شود. دو قلم‌ جنس‌ بود كه‌ مال‌ دو تا از دخترهای‌ امام‌ بود، خرج‌ منزلشان‌ را من‌ داده بودم‌، یكی‌ منزل‌ آقای‌ بروجردی‌ یكی‌ هم‌ ماشین‌ آقای‌ انصاری‌.
روایتی از مصطفی حائری‌زاده
مصطفی حائری‌زاده می‌گوید: «حضرت امام به رئیس شهربانی پیغام فرستاده بودند که اگر من تلفن بزنم، کسانی از تهران می‌آیند و روحانیون را افتخاری سوار می‌کنند و با ماشین شخصی به مقصد می‌رسانند. ولی این کار به ضرر شما تمام خواهد شد؛ پس بهتر است رو در روی روحانیت قرار نگیرید، و گویا رئیس شهربانی هم اطاعت کرده بود.»
درنگی در خاطرات آیت‌الله محمدعلی گرامی
آیت‌الله محمدعلی گرامی در بخشی از کتاب خود می‌گوید: « اگر انقلاب برپا شد، به خاطر حوزه بود و حوزه را مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری تأسیس کرد و آقای بروجردی به رشد رسانید. واقعأ، اگر حوزه نباشد، از اسلام خبری نیست. این است که هرگونه کمکی به حوزه مورد تأیید اهل بیت هست، به شرط این که حوزه مستقل باشد...»
برشی از خاطرات عبدالمجید معادیخواه
در واپسین روزهاى سال 41، مردم مطلع شدند كه جشن نوروز تحریم شده است و در آن روز، پرچم‌هاى سیاه بر سر درِ بیوت مراجع افراشته است! چنان‌كه در گذشته نیز بر این گمانه‌زنى تأكید داشته‌ام، چنان بهره‌ورىِ سنجیده‌اى از فرصت نوروز، گویاى نكته‌هایى بود كه‌ـ کم و بیش‌ـ از چشم ساواك پنهان نبود... رژیم كه با آن تصمیم غافلگیر شده بود، براى پیشگیرى از آن، قادر به انجام هیچ كارى نبود!
برشی از خاطرات امیرعبدالله کرباسچیان
امیرعبدالله کرباسچیان می‌گوید: رزم‌آرا با تحقیر ملت ایران در مجلس که گفت «ملت ایران لیاقت ساختن لولهنگ را هم ندارد» حکم اعدامش را خودش امضاء کرد. تصمیم قتل رزم آرا با حضور اکثریت اعضای جبهه ملی گرفته شد.
برشی از خاطرات منتشرنشده حجت‌الاسلام سید مرتضی صالحی خوانساری
حجت‌الاسلام صالحی خوانساری خاطرات از فجایع 17 شهریور 1357 را اینگونه روایت می‌کند: من صبح‌های جمعه در دعای ندبه خیابان نیروی هوایی منبر می‌رفتم. 17 شهریور 57 داشتم می‌رفتم از میدان ژاله رد بشوم دیدم جلویم را گرفتند و تانك‌ها چهار طرف میدان مستقر هستند.نیرو پشت نیرو می‌رسید و تانك‌ها و مسلسل‌ها شلیك می‌کردند. یادم هست چند وقت بعد از جریان جمعه سیاه آب از جوی‌های همان خیابان 17 شهریور فعلی بالا زده بود و به خیابان سرازیر شد. شهرداری‌چی‌ها كه آمده بودند زیر پل‌ها را بیل بزنند تا موانع رد بشود جنازه دو تا زن با چادر مشكی را زیر پل پیدا می‌کنند.
تازه های کتاب