کد خبر: ۱۰۳۹۷
بهروایت ولی الله چه پور
تدارک راهپیمایی عاشورای ۱۳۵۷؛ از حضور آیتالله طالقانی تا نقش مردم

«در دل شبهای سرد زمستان ۱۳۵۷، خانهای در کوچه رخشانی تهران به کارگاهی انقلابی بدل شده بود. دانشجویان با خط خوش، پلاکاردهایی به زبان فارسی و انگلیسی مینوشتند، تصویر امام با شابلون روی پارچهها پاشیده میشد و بخاریها در پاگرد پلهها زوزه میکشیدند تا شعارها بهموقع خشک شوند. آنچه در طبقه دوم خانهی ولیالله چهپور رقم میخورد، فقط آمادهسازی چند تکه پارچه نبود؛ پیشدرآمد راهپیمایی میلیونی عاشورا بود، زلزلهای مردمی که پایههای رژیم شاهنشاهی را به لرزه انداخت.»
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ محرم سال ۱۳۵۷ هجری شمسی (۱۳۹۹ هجری قمری) نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران بهشمار میرود؛ نه تنها از منظر مناسبت مذهبی و ظرفیتهای نهفته در فرهنگ عاشورایی، بلکه به عنوان بستری برای تجلی وحدت مردمی، سازماندهی پنهانشده در لایههای اجتماعی، و ظهور قدرت نرم انقلابی که نه با سلاح بلکه با ایمان، اراده، و سازماندهی حرکت میکرد. در این دوره، بسیاری از حرکتهای سیاسی و اجتماعی در زیر سایهی نمادها، مناسک و شعائر مذهبی به جریان افتادند و همین تلفیق دین و سیاست بود که رژیم پهلوی را دچار سردرگمی و تحلیل بردگی تدریجی کرد.
یکی از برجستهترین مصادیق این پیوند دین و انقلاب، راهپیماییهای میلیونی روزهای تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷ بود. این گردهماییهای باشکوه که با نظم و انسجام کمنظیری در سراسر کشور، و بهویژه در تهران شکل گرفت، هم به منزلهی نمایش وحدت درونی ملت ایران بود، و هم به عنوان ضربهای روانی بر پیکرهی حکومت پهلوی و حامیان داخلی و خارجی آن. قدرت این حضور مردمی چنان چشمگیر بود که حتی بسیاری از تحلیلگران خارجی نیز آن را نقطهی بیبازگشت سقوط رژیم تلقی کردند.
خاطرهی ولیالله چهپور از تدارکات پشتپردهی این راهپیمایی، ما را به لایههای پنهان این جنبش عظیم میبرد؛ جایی که مبارزان گمنام در خانههای ساده و با امکانات محدود، دست به فعالیتهایی میزدند که نتیجهاش در مقیاسی ملی و حتی جهانی دیده میشد. از آمادهسازی شبانهی پلاکاردها، طراحی و چاپ تصویر امام خمینی با شابلون، بهکارگیری دانشجویان برای نوشتن شعارها به زبان انگلیسی جهت بازتاب بینالمللی، تا سیمکشی و نصب بلندگو در مسیرهای چندکیلومتری، همه حکایت از ارادهای جمعی دارد که با وجود نبود امکانات حرفهای، هدفی حرفهای را دنبال میکرد: پیروزی انقلاب.
در این خاطره، ما نه تنها با وجه سازمانی حرکت انقلابیون آشنا میشویم، بلکه جلوهای عمیق از اخلاق جمعی، احساس مسئولیت و شجاعت فردی را نیز میبینیم. نوعی هماهنگی خودجوش که حاصل اعتماد متقابل، وحدت هدف و عشق به امام و آرمانهای انقلابی است. از واهمهی ساواک و راههای پنهانسازی شواهد گرفته تا جابهجایی مواد تبلیغاتی و حتی حفاظت فیزیکی از آیتالله طالقانی در قلب جمعیت، همگی نشانگر این است که انقلاب، تنها در خیابانها و تظاهرات نبود، بلکه در دل خانهها، در پلهها، در آشپزخانهها، و در پیوند میان مردم شکل میگرفت.
این خاطره همچنین نگاهی زنده به یکی از چهرههای کلیدی انقلاب، آیتالله طالقانی، دارد. حضور او در راهپیمایی عاشورا نه تنها جنبه نمادین داشت، بلکه نشانهای از اعتماد و پیوند عمیق میان رهبران فکری انقلاب و بدنهی مردمی آن بود. محافظت از جان او، مقابله با عوامل نفوذی ساواک، و تلاش برای رساندنش به سلامت، همه نشان میدهد که چگونه زندگی و مرگ رهبران در دستان مردمی بود که آمادهی هر فداکاری بودند. این خاطره از کتاب خاطرات ولیالله چهپور، منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی اقتباس شده است:
برگزاري راهپيمايي عظيم روز تاسوعا و سپس عاشوراي حسيني محرم سال 1399 مطابق با سال 1357ش به همت آيتالله طالقاني، نقش عمدهاي در تسريع پيروزي انقلاب داشت. در اين راهپيماييهاي ميليوني نفرت عمومي مردم از رژيم شاهنشاهي نه تنها بر موافقين و حاميان داخلي رژيم تأثير شگرفي داشت و باعث تغيير موضع و نگرش آنان شد، بلكه حاميان خارجي رژيم را نيز متقاعد كرد كه مهار انقلاب امري ناممكن است و سقوط رژيم پهلوي قطعي است. آقاي طالقاني در منزل ما سكونت داشتند، اين خانه كه در كوچهي رخشاني، خيابان ايران قرار گرفتهبود، 800 متر مربع وسعت داشت و داراي دو در بود كه در جنوبي آن به كوچهي معتمدالملك باز ميشد. آقا به من گفتند حضور ايشان را در منزل از ديد مراجعين مخفي نمايم تا بتوانند در طبقهي يكم چند ساعتي استراحت کند. آن شب چند تن از بازاريان حدود سي توپ پارچه آوردند و ما آنها را به طبقهي دوم منزل برديم. فرشها و اثاث طبقهي دوم را جمع كرده و از ساعت 20:30 شب تا ساعت 3 بامداد كار تهيهي پلاكاردها ادامه داشت. در آن ايام بهدليل وحدتي كه بين همهي اقشار مردم بهوجود آمدهبود، تعداد كثيري از اعضاء گروهها در اينگونه فعاليتها شركت ميكردند و خود را سهيم ميدانستند. به ياد دارم آن شب عدهاي از دانشجويان بهمنزل ما آمدند و پلاكاردهايي را به خط و زبان انگليسي و فارسي نوشتند زيرا معتقد بوديم كه اين حركت و شعارها بايد بازتاب جهاني داشتهباشد. در آشپزخانه عكس رهبر انقلاب (امام خميني) بهصورت شابلون تهيه و با استفاده از پيستوله تعداد زيادي تصوير روي پارچهها حك گرديد. چون براي خشك¬شدن نوشتهها زمان كافي نبود و مكان مناسب براي پهن كردن همهي آنها وجود نداشت و از طرفي هوا زمستاني و سرد بود، بيم آن ميرفت كه بهموقع آمادهي استفاده نشوند و چنانچه آنها را روي هم قرار ميداديم همهي نوشتهها خراب ميشد، بنابراين پلاكاردهاي نوشته¬شده را از بالا و از پاگرد پلهها و از طبقهي سوم روبه¬پايين آويزان ميكرديم و پايين پلهها سه عدد بخاري جهت خشك-شدن آنها قرار داديم. چون كاري دستهجمعي و از روي عشق و علاقه بود، همهي پلاكاردها بهموقع آمادهشد.
برادر آقاي اسدالله لاجوردي حدود نيمههاي شب بهمنزل ما آمد و گفت احتمالاً ساواك مطلع شود و به اينجا حمله كرده و تمام پلاكاردها و تصاوير را با خود برده و زحمات شما را هدر دهد. لاجوردي پيشنهاد داد تا همهي پلاكاردهاي نوشتهشده را شبانه بهمنزل خود در كوچهي سقاباشي ببرد و صبح زود دوباره بهمنزل ما برگرداند. ايشان با پژوسواري خود در چند نوبت كليهي نوشتهها را به منزلش منتقل نمود و فرداي آن روز بهموقع بازگردانيد.
يك نفر هم از همسايگان ما كه در خيابان لالهزار عمدهفروشي لوازم الكتريكي داشت، تعهد نمود همان شب سرتاسر طول خيابان شاهرضا (خيابان انقلاب) تا ميدان شهياد (ميدان آزادي) را سيمكشي کرده و بلندگو نصب نمايد و اينكار مهم را به انجام رسانيد! صبح روز راهپيمايي مطلع شديم كه مشكلي پيشآمده و جريان از اين قرار بود كه حاج اكبر پوراستاد تعداد زيادي تير چوبي جهت وصل پلاكاردها به آن تهيه و با مينيبوس از شميران به سمت مركز شهر تهران حمل ميكرده كه در بين راه مأموران پليس او را متوقف و چوبها را ضبط ميکنند، زيرا پليس از كاربرد چوبها و منظور از حمل آنها مطلع بود. با آگاهي از اين مشكل توانستيم بهزودي از طريقي ديگر چوب كافي براي پايهي پلاكاردها تهيه كنيم. مشكل دوم نقش تصوير امام در كف آشپزخانه بود كه بهعلت غلظت و قدرت رنگ بهراحتي قابل پاك¬شدن نبود و چون احتمال ورود و بازرسي ساواك ميرفت، كف آشپزخانه را نيز مفروش نموده و بدينوسيله نقشها را استتار كرديم. راهپيمايي بهخوبي شكل گرفت و جمعيتي ميليوني سرتاسر خيابان شاهرضا را پوشاند. مبدأ حركت از ميدان فوزيه (امامحسين عليهالسلام فعلي) بهسمت ميدان آزادي بود و از خيابانها و مسيرهاي ديگر دستهها و جمعيتهاي كمنظيري با نظم و انسجام وارد مسير اصلي ميشدند. با شكلگيري جمعيت، آقا را به پيچشميران بردم و ايشان در ميان جمعيت ميليوني بهطرف ميدان آزادي راهپيمايي كردند. پس از طي مسافتي احساس كردم كه شرايط غيرقابل پيشبيني است و امكان برهم¬خوردن نظم جمعيت يا تهاجمي متصور است. از طرفي وضعيت جسماني ايشان اجازهي ادامهي راهپيمايي تا پايان مسير را نميداد؛ بنابراين آقا را سوار ماشين كردم و بقيهي مسير را سواره و در ميان انبوه جمعيت طي نمودند. بعد از اتمام سخنراني و قرائت قطعنامه در ميدان آزادي، كه ساعتي هم از ظهر گذشتهبود، متوجه شدم كه جمعيت موج ميزند و فشار تراكم مردم در نقطهاي كه آيتالله طالقاني حضور داشت بيش از حد معمول است.
بهنظر ميرسيد كه برخي از عوامل ساواك قصد دارند با ايجاد موج و فشار و ايجاد يك حركت مصنوعي آقا را از بين ببرند به¬طوريكه يكي از اين عوامل آنقدر به من نزديك شد كه اسلحهي كمري او قابل تشخيص بود و در همان لحظه با دست ضربهي محكمي به او زده و از خود دور نمودم و گفتم: «شناختمت! فوري از اينجا برو و گرنه بهمردم ميگويم تا تكهتكهات كنند!» وقتي وضعيت را اين چنين ديدم سراسيمه بهسوي نزديكترين خيابان رفته و يك خودروي درحالعبور را متوقف نموده و با زحمت زياد آقا را از ميان جمعيت عبور داده، سوار آن خودرو نموده، از محل دور كردم و بهمنزل رساندم. آقاي طالقاني بعدها از من پرسيد رانندهي ماشين را ميشناختي؟ عرض كردم خير ليكن چارهاي نداشتم و اگر شما بيشتر از اين در ميان انبوه جمعيت باقي ميماندي، بسيار خطرناك بود و ممكن بود كشتهشوي.