به‌روایت سید مهدی عراقی

عاشورای ۱۳۴۲؛ از منبر تا میدان

عکس لید
در محرم ۱۳۴۲، سیدمهدی عراقی، چهره‌ای کلیدی در سازماندهی جریان‌های مبارزاتی مذهبی، با بهره‌گیری از شور حسینی و ارتباطات اجتماعی، یکی از تأثیرگذارترین حرکت‌های مذهبی-سیاسی تاریخ معاصر ایران را رقم زد. از آوردن واعظ مشهوری چون فلسفی به صحنه تا مهار گردن‌کلفت‌هایی که مأمور اخلال بودند، او در مسیر تظاهرات عاشورای آن سال، نقشی بی‌بدیل ایفا کرد.
جمعه ۱۳ تير ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۵
پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در بررسی روند شکل‌گیری نهضت اسلامی در دهه ۴۰ شمسی، کمتر چهره‌ای را می‌توان یافت که هم در سطح سازمانی، هم در میدان عمل و هم در عرصه‌ی ارتباط با بدنه‌ی سنتی و مردمی، به‌اندازه‌ی سیدمهدی عراقی اثرگذار بوده باشد. خاطرات او از محرم ۱۳۴۲، فقط گزارش یک حرکت مذهبی-سیاسی نیست؛ بلکه سندی زنده است از پیوند عمیق دین و سیاست، مردم و روحانیت، سنت و حرکت انقلابی. عراقی با هوشمندی و جسارت، در فضایی امنیتی و خفقان‌آلود، توانست با جلب حمایت چهره‌های کلیدی مانند فلسفی و طیب، و با تدابیری بی‌نظیر چون باز کردن حساب بانکی برای بازسازی مدرسه فیضیه یا مدیریت میدانی تجمعات، راه را برای ظهور یک مبارزه‌ی مردمی-دینی هموار کند. آنچه او در آن روزها انجام داد، نه‌تنها بسترساز تظاهرات عاشورای سال ۱۳۴۲ بود، بلکه الگوی مبارزه‌ی مذهبی سازمان‌یافته را در دل نهضت اسلامی بنیان نهاد.
این خطره برگرفته از کتاب خاطرات حاج مهدی عراقی، منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی است:
 
«ماه محرم نزديک مي‌شود و ما در اجراي برنامه‌ي امام مقدماتي را داشتيم جور می‌کرديم. جمعيت تصميم گرفت که اولاً سعي کند در ماه محرم گوينده‌ها يک مسئله‌ واحدي را مطرح کنند، دوم اينکه خودِ جمعيت هم يک کاری انجام بدهد. اولين کار علنی‌اش دعوت مردم برای حرکت روز عاشورا از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه بود. خوب براي اين کار، ما چند تا کار احتياج داشتيم: اول چيزي که بود ما می‌دانستيم که فلسفی در تهران به اصطلاح شيخ‌الواعظين است، بايد يک جوري فلسفی را بياريم در کار، چون اگر فلسفي بيايد در کار، طبعاً يک مشت از واعظينی‌ که وابسته به فلسفی‌ هستند آنها هم مي‌آيند در کار. يک مشت از آخوندها هم خودشان در کار هستند و اصلاً احتياجي نيست براي جذبشان کاري بکنيم. اين بود که ما از حاج آقا، امام خواهش کرديم که يک نامه براي فلسفی بنويسد. همين که نامه به‌دستش برسد يک مقدار تحريک می‌شود. يعني علتش هم اين همين بود، قبل از اينکه نامه را آقا بنويسد، يک جمعه تعدادی‌ در حدود 25ـ20 نفر رفتيم خانه‌ فلسفی، با خودِ فلسفی صحبت کرديم و مسئله را مطرح کرديم و مسئله‌ مبارزه را مطرح کرديم. ما گفتيم که در هر حال اين مدرسه‌ فيضيه يک دانشگاه معمولی نبوده‌است. يا يک دکان مش حسن بقال هم نبوده يک جایی است که هم­لباسی‌های شما آن تو بودند ديگر، غير از اين است مگر؟ و اين‌ها هم به قول شما گفتنی سربازان امام زمان هستند ديگر، به اينها لطمه وارد آمده، ضرب و جرح هم اينها ديده‌اند. اگر شماها اين مسئله را زنده نگه نداريد تا روزي که انتقام اين جريان گرفته بشود، کي مي‌خواهيد زنده نگه‌ دارد؟ و اصلاً از همه‌ اينها گذشته، ما که به شما چيزی از اين چيزها ياد نداده‌ايم. يعني از ما چيزي شما ياد نگرفته‌ايد که بگوييم خدا، قيامت، پيغمبر، قرآن، حساب و کتاب و وحي و اين چيزها، درسته؟ گفت خوب. گفتيم که اين چيزها را شما به ما گفته‌ايد. گفته‌ايد آخرتی هست و حسابی هست، جزايي هست، صوابي هست، گناهي هست، اين حرف‌ها را هم شما به ما ياد داده‌ايد ديگر. اگر که وجداناً اين حرف‌ها را زده‌ايد راست نيست و دروغه، نه قيامتی، نه خدايی، نه حسابی و کتابی، ما هم اول جوانی و زندگی‌مان است، بگوييم که کشک است ما هم برويم به‌دنبال عشق‌مان!...
اين حرف‌ها را ما زديم به فلسفی، فلسفی يک نگاهی کرد و بچه‌ها هم خنديدند. ...گفتم ما که نيامده‌ايم بگوييم که براي ما برويد تبليغ کنيد که يک پولي تو جيب ما بريزند. ما مي‌گوييم براي خودتان اين ظلمي که شده در حق خودِ شما، در حق مردم، در حق اسلام، تو که پوست و گوشتت از اسلام رشد کرده، اين کارها را بايد بکني. گفتش آخر ما ممکنه بخواهيم حق مطلب را بگوييم، ناجور بشود. گفتم چي ناجور مي‌شود؟ گفت: آخر شما منظورتان اين است که ما همه‌اش بياييم راجع به حاج آقا روح­الله صحبت بکنيم. گفتم کي ما همچين حرفي زديم تو همه‌اش راجع به حاج آقا روح‏الله صحبت کنی. تو راجع به خدا بيا صحبت بکن. اين يک مقدار نرم شد. بعد از اين شد که آمديم تا اين خلاصه‏اش آن خودخواهي در غرور اين، يک مقدار با اين چيزها اصلاح بشود. همين شد که چند تا از اين سردمدارها را حاج آقا نامه‌ای داد و يک تقديری هم از فلسفی کرد. گردنش گذاشت که راجع به مدرسه‌ فيضيه خلاصه‏اش تو هم بيا صحبت کن. يک مشت مداح‏هاي سرشناس هم خودِ ماها مي‏شناختيم راه افتاديم ديگر؛ مثل حاج عباس زريباف و حاجي ناظم. اين چيزهايي که به‌حساب معروف هستند توي مداح‏ها که مداح‌هاي ديگر هم تقريباً دنباله‌رو اينها هستند. يا اينها به‌حساب شعر را خودِ اينها مي‏گويند و مداح‏هاي ديگر ميآيند از اينها مي‏گيرند. خلاصه يکي‌يکی راه افتاديم خانه‏‌هايشان و صحبت کرديم از همه‌شان قول گرفتيم که شعرهايي که مي‏سازند، نوحههايي که ميگويند همه‏اش در رابطه با مدرسه‌ي فيضيه باشد».
اقدام عراقي در آوردن واعظ زبردستي همچون فلسفي به صحنه و همگامي او با جريانات نهضت، خود عامل مهمي در پيشبرد اهداف انقلاب به‌شمار ميرود.
اقدام مهم ديگر عراقي قبل از عاشورا تلاش براي جمع‌آوري پول براي بازسازي مدرسه‌ي فيضيه بود. او به همين منظور به امام‌خميني پيشنهاد داد تا شماره حسابي به نام تعمير مدرسه‌ي فيضيه افتتاح شود و تأکيد کرد هر فردي به نام تمام اعضاي خانوادهاش ـ ولو براي هر نفر يک تومان ـ پول به اين حساب واريز کند تا به اين وسيله هم گستره‌ي شرکت مردم در اين امر وسعت يابد و هم به‌منزله‌ي همهپرسي و مخالفت با سياستها و اقدامات رژيم شاه به‌حساب آيد. عراقي در اين‌باره ميگويد:
«يک پيشنهاد به حاج آقا داديم که اگر شما موافقت کنيد يک حساب جاري در بانک صادرات به اسم شما باز کنيم و بعد هم اعلام کنيم که براي خرج مدرسه‌ي فيضيه، هرکس از ده تومان، يک تومان، پنج تومان [بدهد]، مسئله‌ي تعداد مطرح است نه مسئله‌ي پول. براي اينکه اگر شما امر بفرماييد ممکن است يکي بيايد ده تومان هم بدهد براي ساختن مدرسه‌ي فيضيه، مسئلهي تعداد مطرح است. حاج آقا يک فکري کرد و گفتند که اشکالي ندارد. اما با آقاي شريعتمداري هم صحبت کنيد. رفتيم پهلوي شريعتمداري و به شريعتمداري هم گفتيم. گفتند: «ايشان حاج آقا موافقت کردهاند؟» گفتيم: «آره، موافقت کردهاند». گفت باشد. بعد هم يک حساب به اسم جفت‌شان [باز کرديم]، نماينده‌اي از بانک را برداشتيم برديم منزل حاج آقا و آقاي شريعتمداري.
حالا آمديم يک کاري بکنيم که در سراسر کشور روز تاسوعا و عاشورا شعبات بانک، حداقل در هر شهرستان، دو تا سه شعبه باز باشد؛ براي اينکه مردم بيايند پول بدهند. يک رفيقي داشتيم توي بانک صادرات. با [او] هم رفت با رئيس بانک صحبت کرد. او گفت اين کار يک مسئله‌ي امنيتي است. نمي‌شود کاري کرد و ممکن است دردسر براي ما ايجاد شود. خلاصه دو تا سه تا از تاجرهاي مهم و بانفوذ را که مي‌توانستند توي بانک اثر داشته باشند، آنها را هم غيرمستقيم [فرستاديم] و رفتند جلو و قرار شد که در تهران، چهار [شعبه باز باشد]».
با برنامه‌ريزی‌های هيئتهای مؤتلفه و به‌ويژه تلاش‌های مهدی عراقی مسير تظاهرات عاشورا از مدرسه‌ حاج ابوالفتح تهران تا دانشگاه تهران تعيين شد. ابوالفضل توکلي‌بينا دربارهي چگونگي برگزاري اين راهپيمايي و نقش مهدي عراقي در اين زمينه می‌‏گويد:
«محرم نزديک شد و امام اعلاميه دادند و تمام خطبا و وعاظ را مأمور کردند که در دهه‌ محرم، مردم را آگاه کنند و به صحنه‏ بياورند، مسائل را گوشزد کنند و خطراتي را که در پيش هست به مردم بگويند. مؤتلفه طرحی را برای يک راهپيمایی منظم در روز عاشورا تهيه کرد. فکر کرديم که از مسجد يا مدرسه‌‏ای اين کار را شروع کنيم به دانشگاه برويم و برگرديم به همان مسجد يا مدرسه. اين فکر را با دوستان در ميان گذاشتيم پسنديدند. بنده، آقای عسکراولادی و آقای عراقی خدمت امام رفتيم. عرض کرديم چنين برنامه‌‏ای داريم. امام فرمودند: «چه کار مي‏خواهيد بکنيد». گفتيم: «طرح ما اين است که اولاً روز عاشورا از يک مدرسه‏اي، [مثلاً] مدرسه‏ي (مسجد) حاج ابوالفتح در ميدان شاه در جنوب شهر شروع ميکنيم. [افرادي را در] رديف پنج نفري [منظم کنيم]، پلاکاردها داشته باشيم، شعارهای منظمی داشته باشيم. به هر پلاکارد يک عدد عکس الصاق کنيم، قرآن هم دست‌مان باشد؛ بخوانيم، اگر حمله کردند بگوييم اينها به قرآن حمله کردند». امام معمولاً پيشنهادی که مي‌شد، می‌گرفتند، فکر مي‌کردند. پيشنهاد را داديم. جلسه‏ بعد خدمت‌شان رفتيم. بعد از سؤالاتی که از ما کردند، گفتند: «شما قول مي‌دهيد که اين را خوب و آبرومندانه انجام دهيد؟» گفتيم: «ما قول مي‌دهيم تا سر حد امکان اين برنامه را به‌صورت خوبي اجرا کنيم». خوب، امام هم تأييد کردند. تأييد امام قوت قلب زيادي براي ما بود. تهران آمديم و خيلي فکر کرديم که اگر ما براي اين راهپيمايي اعلام عمومي‌ کنيم، يک عيب و نقص دارد و آن اينکه تمام نيروهای امنيتی و سازمان امنيت برای بر هم زدن بسيج مي‌شوند. و اگر اعلام نکنيم و به‌صورت دوستانه کنار هم بگوييم، ممکن است جمعيت کم بيايد و خوب از آب درنيايد. بعد از مشورت زياد به اين نتيجه رسيديم که تراکت چاپ کنيم و اعلام کنيم که روز عاشورا ميخواهيم از کجا حرکت کنيم. همه‌ي مردم ما را مي‏شناختند. توی محلات تهران نيز نيرو داشتيم. خيلي تلاش کرديم و اينها را بسيج کرديم. از چند روز قبل تراکت داديم و دستگاه‌هاي امنيتی هم بسيج شدند براي بر هم زدن. يک خبري هم به ما رسيد که اينها مرحوم طيب و حسين رمضان يخي، از لوطي‌هاي تهران را بسيج کرده‌اند که به [مراسم ما] يورش بياورند و به‌هم بزنند و با چاقو و چوب حمله کنند.
دو روز مانده به اجراي اين برنامه، مرحوم طيب را، شهيد عراقي و مرحوم حسين رمضان يخي را من مأمور شدم. آمدم چند تا آدم‌هايي مثل جواني «کاوک دو» که در دولاب بود و يک حاج آقا حسين که در سرپولک کمدسازي داشت و از دوستان [ما] بود، جور کرديم. يکي از افرادي که تيپ همين‏ها بود فرستاديم. وقت گرفتند که ما با شما کاري نداريم. منزل حسين رمضان يخي در باغ فردوس، پايين خيابان مولوي بود. عصر، من با اين آقايان رفتم منزل حسين رمضان يخي و با ايشان صحبت کرديم که ما با نظر حاج آقا روح‌الله مي‌خواهيم روز عاشورا دسته‌اي براي امام‌حسين راه بيندازيم. از آنجا هم مي‌خواهيم حرکت کنيم. به ما خبر رسيده که شماها را بسيج کرده‌اند که دسته را به‌ هم بريزيد. گفت: «بله! سازمان امنيت از ما خواسته، ولي من به‌عنوان يک مسلمان، خودم را نه با امام‌حسين درمي‌اندازم، نه با آقاي خميني و همين امشب از تهران خارج مي‌شوم. به شما قول مي‌دهم. شما هم نگران نباشيد». خودِ او لوطي‌گري کرد. همان شب از تهران خارج شد. مرحوم طيب هم گفته بود من از شيفتگان امام‌حسين(ع) هستم، چطور مي‌توانم با آقا اباعبدالله دربيفتم. تمام نيروهايمان را بسيج کرديم. شوراي مرکزي هم تعهد کرده‌بود که اولين کساني‌که بايد در صدر، کارها را اجرا کند، خودمان باشيم».
حاج مهدي عراقي نيز مأمور شد با طيب صحبت کند. وي از طريق «مسيح خان» برادر طيب، از او وقت گرفت و به خانهاش رفت. اين ملاقات و تأثير کلام خالصانه‌ي حاج مهدي عراقي نقش مهمي در کشاندن طيب به نهضت و شکلگيري شخصيت بعدي او ايفا کرد. تا جايي‌که به قول امام طِيب طَيب شد. حاج مهدي عراقي درباره‌ي ديدار با طيب ميگويد:
«براي ديدن طيب، برادرش مسيح‌خان را ديديم و با او صحبت کرديم. مسيح‌خان همکار ما بود [و کوره‌پزخانه داشت]. گفتيم که ما منزل آقا بوديم و آنجا به‌مناسبتي صحبت شد و اسم داداش وسط آمد (طيب خان)، به اينکه بچه‌ها گفتن که اين دسته‌هايي که در روز عاشورا مي‌خواهيم راه بيندازيم ممکن است طيب خان اينها بيايند و نگذارند و به‌هم بزنند؛ و آقا درآمد گفتش که: «نه! اينها علاقه‌مند به اسلام هستند و اينها هم اگر يک روزي يک کارهايي کرده‌اند، آن عرق ديني‌اش بوده، روي حساب توده‌اي­ها و کمونيست‌ها و اينها آمده‌اند يک کارهايي کرده‌اند و اينها کساني هستند که نوکر امام‌حسين هستند. در عرض سال همه‌ي فکرشان اين است که محرمي بشود، عاشورايي بشود، به عشق امام‌حسين سينه بزنند، خرج بکنند». حالا هم خواستيم که همه‌ي اين حرف آقا را برويم به داداش بگوييم و هم اينکه به او توجه بدهيم. گفت: «باشد». همان‌جا نشسته بودند که تلفن کرد به طيب. بعد از احوالپرسي و اينها گفت: «داداش يک چند تا هستند بعد از ظهر مي‌خواهند بيايند تو را ببينند». گفت: «باشد من خانه هستم». ما فرستاديم ميدان و يک مشت از برو بچه‌هاي ميدان را که زبان طيب را بلد بودند، بعد از ظهر آمدند دفتر و ده پانزده تا شديم. رفتيم خانه‌ي طيب. جريان را عين همين برايش گفتيم. گفت: «آره اين شکلي است. اينها عيد هم از ما مي‌خواستند استفاده بکنند (در ماجراي حمله به فيضيه). جريان به‌هم زدن قم هم آمدند به‌سراغ ما و ما به آنها جواب نداديم. خاطر جمع باشيد که اينها تا حال چندين‌بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داديم. حالا هم همين جوره». همان‌جا دست کرد صد تومان داد به پسرش گفت: «مي‌روي عکس حاج آقا را مي‌خري، مي‌بري تو تکيه به علامتها مي‌زني.» خوب از اين خيالمان راحت شد».
مقدمات راهپيمايي روز عاشورا تهيه شد و نيروهاي امنيتي که از محل شروع راهپيمايي اطلاع پيدا کرده‌بودند، درب مسجد را قفل و زنجير و نيروهاي کماندو، تمامي منطقهي ميدان شاه را محاصره کردند؛ اما علي‌رغم تدابير شديد امنيتي و نظامي، از ساعت 7 صبح، جمعيت در محل مذکور اجتماع کردند. اما به‌محض حرکت دستههاي عزاداري، دسته‌ي ديگري به سرکردگي ناصر جگرکي که از گردن‌کلفتهاي باغ فردوس و چهارراه مولوي بود و از طريق دولت مأمور برهم زدن تظاهرات عاشورا بود، وارد مدرسه‌ي حاج ابوالفتح شد؛ اما با تدبير و اقدام شايسته‌ي عراقي بدون هيچ زدوخوردي، از مدرسه خارج شدند. عراقي در طبقه‌ي فوقاني مدرسه‌ي حاج ابوالفتح خطاب به‌دسته‌ي ناصر جگرکي مي‏گويد:
«اجتماعي که امروز در اينجا تشکيل شده مربوط به يک طرف و دو طرف نيست، مربوط به يک شهر و دو شهر نيست، نمايندگاني از اصناف، طبقات مختلف، شهرهاي مختلف در اينجا جمع شدهاند و در اين اجتماع يک برنامه‌ی واحدي دارند... ما به‌دنيا اعلام ميکنيم اين اجتماعي که اينجاست نمايندگان ملت ايران هستند که در اينجا جمع شدهاند... و خوشبختانه برادر عزيز ما آقاي ناصرخان که اينجا تشريف آوردند با دوستانشان، اينها به‌حساب برنامههاي سنواتيشان مجلس داشتند، تکيه داشتند، برنامه داشتند و اينها آمدهاند از نزديک اظهار وفاداري دارند مي‌کنند، و ما از لطفي که کرده‌اند تشکر ميکنيم... و از آنها ميخواهيم که به‌حساب برگردند و به همان تکايا و مجلسي که دارند آن برنامه‌ي هميشگيشان را انجام دهند... به مجرد اينکه اين صحبت تمام شد، اينها در برابر يک امپاس (بن‌بست) اخلاقي گير کردند و نتوانستند از خودشان عکسالعملي نشان بدهند و از در مسجد بيرون رفتند».
عراقي در روز راهپيمايي نيز يکي از افراد فعال و کليدي در هدايت تظاهرکنندگان بود. به‌طوري‌که به همراه عده‏اي ديگر، انتظامات راهپيمايي را به‌عهده داشت. همچنين در يک نطق پرشور «انقلاب سفيد» شاه را محکوم کرد و پشتيباني عموم مردم تهران را از نهضت اسلامي اعلام داشت. هر چند عراقي در خاطرات خود با تواضع نامي از خود نمي‌برد، ولي براي ثبت در تاريخ، جريان تظاهرات و سخنراني آن روز را چنين روايت ميکند:
«قرار بود از مسجد حاج ابوالفتح [راهپيمايي شروع شود] و از آنجا هم حرکت بکنيم. شب از طرف پليس مي‌آيند و درِ مسجد را مي‌بندند و همان شب هم از طرف شهرباني اعلاميه‏اي صادر شد که به هيچ دسته‌اي که قبلاً از کلانتري محل يا شهرباني [اجازه] نگرفته باشد اجازه‏ي حرکت داده نمي‏شود و اگر هم دستجات بدون اجازه حرکت کنند از حرکت‌شان جلوگيري مي‌شود. صبح خبر آوردند که درِ مسجد بسته است و بلندگو و اين چيزها را برده‏اند، ولي هنوز سيل جمعيت يا به‌طور دسته‌جمعي و يا فردي مي‏آمدند و اطراف مسجد را مي‏گرفتند. نزديکي‏هاي ساعت  8 ـ7:30 صبح بود که يک دسته در حدود صد يا دويست نفر از بچه‏هاي کن آمده بودند.
اينها وقتي مي‏بينند که درِ مسجد بسته است، مي‏روند جلو و يک تکان مي‏دهند زنجيري را که به در بسته بود. زنجير را پاره مي‏کنند و در مسجد باز مي‏شود و رئيس کلانتري 7 که به نام سرگرد سروري بود با يک مشت مأمور ايستاده بودند مي‌روند جلو تهديدش مي‏کنند که اگر اينجا بايستي و ممانعت از اين کار بکني هرچه ديدي مسئولش خودت هستي. اينها وقتي برخورد با اين جمعيت و با اين حالت مي‏کنند دستور مي‏دهند پليس از محوطه کنار مي‏رود.
نزديكي‌هاي ساعت 9ـ8:30 بود كه جمعيت حركت كرد. پلاكاردهاي مختلفي عليه امپرياليسم آمريكا بود؛ عليه صهيونيست‌ها بود؛ عليه اسرائيل بود؛ به‌نفع فلسطين بود؛ عليه رفراندوم بود. به‌طوركلي اين مسائل بود كه روي پلاكاردها نوشته شده‌بود. درباره‏ي جمعيت آن روز دو روايت گفته‌اند: يكي در حدود هفتاد هزار و يكي هم در حدود صد و بيست هزار نفر كه اينها از مسجد حاج ابوالفتح در ميدان شاه به طرف سرچشمه و مجلس حركت كردند. دم مجلس يكي از بچه‌ها به نام محمدعلي جلالي شروع به صحبت كرد. به اندازه‌ي يك ربع، بيست دقيقه‌اي آنجا صحبت كرد. بعد دو مرتبه حركت كردند به طرف مخبرالدوله دو نفر صحبت كردند. مرتضي زمرديان در اطرافِ بازداشتِ مهندس بازرگان و آيت‌الله طالقاني كه در آن‌موقع بازداشت بودند، صحبت كرد. برادر دومي(عراقي) كه صحبت كرد اطراف رفراندوم بود و بطلان رفراندوم را اعلام كرد و صحبت‌هايي قريب به اين مضامين بود. تيتر اولش اين بود: آنهايي كه دم از رفراندوم قلابي مي‌زنند بيايند گوشه‌اي از اين رفراندوم حقيقي را از نزديك بنگرند. بعد تشريح كرد كه تمام مجالس و محافلي كه در اين ايام، به‌خصوص امروز در سراسر ايران به‌وجود آمده همه بالاتفاق اعلام ميكنند كه در رفراندوم شركت نكردهايم. پس روي چه حسابي بود كه اينها حدود پنج ميليون و خردهاي توانسته‌اند اعلام رأي بكنند.
نزديك ساعت11:30ـ11 بود كه به ميدان فردوسي رسيديم و از آنجا به طرف دانشگاه رفتيم. درست ساعت 12 بود كه به مقابل دانشگاه رسيديم. در بالاي سر در دانشگاه هم دو نفر صحبت كردند: يكي شيخالاسلامي بود كه از بچه‌هاي نهضت بود، يكي هم از بچه‌هاي خودمان بود كه صحبت كرد. آنجا هم اعلام همبستگي با دانشجويان كردند و گفتند كه ما از يك مكان مقدس آمدهايم و در يك مكان مقدسي ميخواهيم اين برنامه را ختم كنيم. از مسجد به دانشگاه. ولي جمعيت پيشنهاد دادند كه نه، برگرديم برويم بازار. چون راه زياد بود، نزديك به سه ساعت راه آمده بودند فكر كرده شد كه همين‌جا، به‌حساب برنامه ختم بشود. ولي وقتي‌كه خودِ مردم اظهار علاقه كردند كه ادامه پيدا بكند تا بازار، از همان‌جا، دوباره حركت كردند. وقتي سي متري آمديم پايين، ماشين‌ها آمدند و كاخ را از سه چهار طرف محاصره كردند. وقتي دم كاخ، چهار راه پهلوي رسيدند يك قدم جلو مي‌رفتند و دو قدم برمي‌گشتند و همين شعار را با مشت مي‌گفتند: «خميني، خميني، خدا نگه دار تو، بميرد، بميرد، دشمن خونخوار تو» و دست‌شان را به طرف كاخ دراز مي‌كردند. نزديك ساعت 2ـ 1:30 بعد از ظهر بود كه بچه‌ها به بازار رسيدند و در مسجد شاه قطعنامهاي داشتند [كه خوانده شد]».
سيد محمد غرضي از جمله افرادي بود که در جريان تظاهرات عاشورا حضور داشت. او از نقش مؤثر مهدي عراقي در جريان تظاهرات عاشورا و سخنراني پرشور و محتواي عراقي در اين روز ميگويد:
«در ميدان بهارستان مقابل مجلس شوراي ملي، در ميان تظاهرکنندگان، يک فرد دانشگاهي بالاي چهارپايه‌اي رفت و بعد از کمي صحبت براي مردم، آنان را به آرامش دعوت کرد. بعد آمديم مقابل دانشگاه، مرحوم شهيد حاج مهدي عراقي بالاي سر در دانشگاه رفت و براي مردم صحبت کرد. او در آنجا حرف‌هاي زيبايي زد، اما يک حرف او در نظرم بسيار پرمغز و محتوا جلوه کرد و آن مطلب اين بود که: «جهان بدانند که اسلام در اين کشور حاکميت به‌دست مي‌آورد». خدا ايشان را رحمت کند! سال‌هاي سال با او بوديم و در ميدان مبارزه، او افتخار همه‌ي ما بود. انساني که هر چند تحصيلاتش زياد نبود، اما بسيار پرتحرک بود، به‌گونهاي که بسيار سازمان‌يافته عمل ميکرد. وجود او سرشار از عشق به الله و مملو از اخلاص در عمل بود.
او آن روز اين کلام عميق را در دانشگاه تهران بيان داشت. او با تمام وجود اعتقاد داشت که در آينده‌ي ايران حکومتي اسلامي خواهد شد. اما در همان روزها کساني بودند که به اين طرز فکر مي‌خنديدند. آنان در ذهن خود به مبارزه نمي‌انديشيدند بلکه نوعي سازش با حکومت را در رؤياهاي خود پرورش مي‌دادند. در واقع پيداکردن جايگاهي در حکومت پهلوي، هدف اصلي آنان محسوب مي‌شد».
با پخش خبر سخنراني مرجع تقليد براي مردم در روز عاشورا، جمعيت کثيري از تهران و ديگر شهرستان‌ها به قم سرازير گرديد. عراقي هم بلافاصله بعد از پايان راهپيمايي در 13 خرداد 1342، به همراه تعداد ديگري از يارانش به‌سوي قم حرکت کرد. از اول صبح اعلام شده‌بود که امام‌خميني در عصر عاشورا در مدرسه‌ي فيضيه سخنراني خواهند کرد. علي‌رغم تهديدات و ايجاد فضاي ارعاب و خفقان، حضرت امام مصمم و با صلابت بدون توجه به اين مسائل به طرف فيضيه حرکت مي‌کردند و مهدي عراقي و ديگر اعضاي مؤتلفه از ايشان محافظت مي‌کردند. مردم نيز درحالي‌که پشت سر امام حرکت مي‌کردند با شعار «خميني خميني تو فرزند حسيني» حمايت خود را از مرجع تقليدشان اعلام مي‌کردند. آيت‌الله طاهري خرم‌آبادي در اين مورد  مي‌گويد:
«دقايقي بعد، امام از منزل بيرون آمدند. ايشان را سوار يک تاکسي کردند که از قبل آماده کرده بودند. از همان کوچه تا حرم ايستاده بود، هر چه به حرم نزديک مي‌شديم، فشرده‌تر مي‌شدند. تاکسي حامل امام، آرام‌آرام به طرف چهار راه بيمارستان (شهداي فعلي) حرکت ميکرد و ما هم پشت سر تاکسي حرکت مي‌کرديم. در چهار راه بيمارستان جمعيت از دو طرف خيابان به طرف تاکسي هجوم مي‌آوردند و از اينجا به بعد حرکت امام با تاکسي غيرممکن مي‌شد؛ چرا که با هجوم جمعيت به طرف تاکسي و گرماي طاقت‌فرساي تابستان قم، احتمال داشت که امام صدمه ببينند. در همان لحظات، ماشين فولکس سرباز آوردند. امام از تاکسي پياده شدند و سوار فولکس شدند. آقاي وراميني هم بود و شهيد مهدي عراقي به‌عنوان محافظ امام در کنار ايشان حضور داشت. ماشين امام از وسط دستجات سينه‌زني و عزاداري حسيني به‌طور آهسته به‌طرف فيضيه حرکت مي‌کرد. مردم نيز در قالب دستجات سينه‌زني مشغول عزاداري بودند و مصائب کربلا و فجايع فيضيه را توأمان در اشعارشان مطرح مي‌کردند. ما هم پشت سر اتومبيل بوديم و به همين شکل امام را به مدرسه‌ي فيضيه بردند».
عراقي نقش مهمي در فراهم کردن تدارکات لازم براي سخنراني امام در مدرسه‌ي فيضيه ايفا کرد و در آن ماجرا بسيار مؤثر ظاهر شد. نقش عراقي در مراسم عصر عاشوراي فيضيه اين‌گونه روايت شده‌است:
«اما راجع به سخنراني روز عاشورا و قبل از امام، ايشان و گروه هماهنگ‌کننده بايد گفت در حقيقت روز عاشورا معروف شده‌بود که ايشان بنا هست بيايند صحبت بکنند. نقش اساسي را در اين‌جور موارد در آن زمان مجموعه‌اي در تهران داشتند که هيئت‌هاي مذهبي بودند و با تغييرات زيادي بعدها به هيئت‌هاي مؤتلفه معروف شدند. در حقيقت مؤتلفه‌ي اسلامي که آن روز بازوي جنبش در تهران بودند، روي شاخ و کاکل مرحوم حاج مهدي عراقي مي‌چرخيد... سازماندهي و جمع‌کردن نيروها، تهيه‌ي وسايل بلندگو و جاسازي باطري در زير منبر امام به‌منظور استفاده در صورت قطع احتمالي برق به هنگام سخنراني ايشان، حفاظت از امام با اسلحه‌هاي باقيمانده از فدائيان اسلام و کار گذاشتن مأمور در بين جمعيت در هنگام سخنراني امام، از جمله اقدامات عراقي در اين مراسم بود. تا جايي‌که ميتوان گفت کارگردان اجرايي مراسم عصر عاشورا در مدرسه‌ي فيضيه مهدي عراقي بود».
عراقي که در کارهاي اجرايي، تبحر خاصي داشت در امور مربوط به توزيع نشريه‌ي بعثت، که توسط بعضي از روحانيون انقلابي حوزه‌ي علميه‌ي قم، در همان محدوده‌ي زماني به‌صورت مخفيانه چاپ و منتشر مي‌گرديد و اقدامات حکومت پهلوي را به چالش مي‌کشاند، نقش قابل توجهي داشت. آيت‎‎الله مسعودي‌خميني در اين‌باره ميگويد:
«در سال 1341ش، برخي از فضلا به اين فکر افتادند که بايد ‌مسائل نهضت امام‌خميني را در قالب نوشته درآورند و عرضه کنند. آيتالله خامنهاي، آقاي رفسنجاني، آقاي مصباح و آقاي صدرالدين حائري در شمار کساني بودند که دست به تأسيس تشکيلاتي در اين ‌باره زدند و پايهگذار جرياني تحت عنوان بعثت شدند... سعي شد که کار چاپ و توزيع نشريه به‌صورت مخفي انجام شود... به‌طوري‌که يک شب به‌خاطر دارم که نشريه‌ي بعثت در تهران به‌قدري منظم پخش شد که ساواکيها وقتي صبح از خواب بيدار شدند، ديدند که در بيشتر خانههاي تهران نشريه‌ي بعثت ريخته شده‌است... درنهايت رژيم درصدد برآمد تا سرنخ را پيدا کند و جلوي انتشار بعثت را بگيرد. گفتني است در شمار افرادي که در تهران براي توزيع بعثت اقدام ميکردند آقاي مهدي عراقي بود که با افراد زيادي مرتبط بود و آنان همه در اين کار به تشکيلات ما کمک ميکردند، بدون اينکه ما اينها را بشناسيم»
این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات