پایگاه مرکز
اسناد انقلاب اسلامی؛ شخصیت آیتالله سید مصطفی خمینی و نقش او در نهضت اسلامی
ناگفتههای فراوانی دارد. به همین دلیل روایتهای متعددی از وی در خاطرات و اسناد
ثبت و ضبط شده است. اما بهترین روایت از وی میتواند توسط کسانی صورت گرفته باشد که دوستی نزدیک و
دیرینه را با فرزند ارشد امام داشتند. شهید آیتالله محلاتی یکی از آن کسانی است
که از کودکی با سید مصطفی خمینی حشر و نشر داشت و در طول دوران مبارزه نیز با وی
در ارتباط بود. آیت الله محلاتی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب
اسلامی منتشر شده است درباره شخصیت و مبارزات آیت الله سید مصطفی خمینی میگوید: «
ما از بچگی با همدیگر بزرگ شدیم، دوران طلبگی با هم بودیم، بعدها هم با هم بودیم.
گردشها اگر بود با هم بودیم. برای مباحثه، درس امام با هم بودیم، اصلاً با هم
بزرگ شدیم. مبارزه هم که شروع شد ما همیشه با هم بدون استثنا مرتبط بودیم و موقعی
که ایشان به ترکیه تبعید شدند و بعد به نجف آمدند باز در ارتباط با ایشان و کارهای
ایشان بودیم.
*** نبض مبارزات در دست آیتالله سید مصطفی خمینی***
بعد که من نجف
رفتم یک شب یادم هست تا نزدیک صبح دو نفری نشسته بودیم راجع به برنامههای مبارزه
صحبت میکردیم. یادم هست که اوراقی پیش ایشان بود، تلگرافاتی پیش ایشان بود همه را
به من نشان داد که در ارتباط با خارج کشور و گروههایی که فعالیت میکردند بود. معلوم
شد که تمام برنامههای خارج از کشور زیر نظر ایشان بود، در عین حال که درس میگفت،
درس میخواند، یک بازوی قوی برای امام در مبارزه بود. بینش بسیار خوبی داشت و همان
خطی که امام در مبارزه با شاه و مبارزه با استبداد و استعمار آمریکا داشت آقا مصطفی
هم با شدت آن خط را داشت. آن شب، یادم هست مشکلات کار را بیان میکرد. منجمله به من
گفت: امام به این برادرانی که در خارج هستند برای فعالیت پول کم میدهد و ما پول به
قدر نیازمان نداریم و به زحمت میافتیم، به من گفت در ایران سهم امام که به شما میدهند
یک سومش را ما حق داشتیم که خودمان مصرف کنیم بقیه را برای امام بفرستیم. از آن یک
سوم هر چه میتوانید تهیه کنید یا به هر طریق دیگر، و یک رمزی هم قرار داد که با آن
رمز پول را به آقای پسندیده بدهید چون پولهایی که با آن رمز برای ما میآید ما میفهمیم
که این پول را باید به چه کسی بدهند و من میدانم مصرفش چیست.
*** آئینه تمامنمای امام خمینی ***
مرحوم حاج آقا مصطفی یک بینش و مقام علمی خاصی داشت.
غیر از مقام علمی که داشت، واقعاً درس خوانده بود. آقا مصطفی خیلی خوب با سواد شده
بود. در همان زندان قزل قلعه قبل از آنکه به ترکیه تبعید شوند صد و بیست صفحه مسائل
مستحدثه را - که امام قبلا درس گفته بود- بدون کتاب از حفظ نوشته بود. حافظه عجیبی
هم داشت، او یک فقیه و فیلسوف بود. او یک عارف بود. یادم هست در دوران جوانی همان وقتی
که ما گعده داشتیم، مثلا بعضی شبها اگر طول میکشید تا دوازده شب، او همانجا یک گوشه
نماز شبش را هم میخواند. نماز شبش ترک نمیشد، اهل تهجد بود. هر کسی را بو میبرد
که بخشی از عرفان را بلد است یا معلومات متفرقه دارد میرفت با او تماس میگرفت و هر
چه داشت از او درمی آورد. خیلی کتاب نوشت، به تفسیر وارد بود. واقعاً آن جملهای که
امام فرمود: مصطفی امید آینده اسلام بود، واقعیتی بود. او آینه تمامنمایی بود از خود
امام. امام خیلی صبر کرد در شهادت او، با اینکه من میدانم اگر تأثری به امام رخ میداد
نه از باب این بود که فرزندش است از باب این بود که او یک عالم ربانی بود. معذلک آن
ایمان قوی امام، آن روحیه را به امام داد که آن طور برای خدا تحمل کردند. خیلی ما با
حاج آقا مصطفی انس داشتیم دائم در تماس تلفنی بودیم . دو سه سفر که من از مکه به نجف
رفتم به همین کیفیت آنجا بودم و با ایشان انس داشتم.
*** دیدار تشکیلاتی در حج ***
یک مرتبه یادم هست سفری به مکه رفتم، که در آن سفر خیلی موفق بودم. مرحوم حاج آقا مصطفی تشریف آورده بودند- خدا رحمتشان کند - خیلی خوشحال شده بودیم که ایشان از پیش امام آمده بودند. ایشان مدتی که مکه بودند، برنامه شان این بود که شبها می آمدند مسجدالحرام آنجا روی ریگها می نشستند و بعضی ایرانیها -حتی کسانی که سالها با ایشان دوست بودند میترسیدند که بیایند با ایشان سلام و علیک کنند، ولی ما شب میآمدیم و تا صبح غالباً پیش ایشان مینشستیم. هر وقت کسی کاری یا مسئلهای داشت از او سؤال میکرد، یا پول میخواست بدهد به ایشان رجوع میکرد، بقیهاش همینطور رو به کعبه نشسته بود و ذکر میگفت و عبادت میکرد و گاهی هم بلند میشد، هفت دور طواف میکرد، دو رکعت نماز میخواند و باز میآمد سرجایش مینشست.
معمولا هر سال در مکه عدهای ساواکی میآمدند و مراقب بودند. توی
کاروانها نوعاً ساواکی میگذاشتند، و ما هم گاهی در ارتباط با مسئولیتهایی که
داشتیم خیلی با احتیاط رفتار میکردیم. من با فلسطینیها در ارتباط بودم و پول به
آنها میدادم، میرفتم پیش آنها، البته با اسم مستعار و لباس عربی میپوشیدم، با
وضعی میرفتم که ساواک متوجه نشود. ساواک مراقب ما بود، کسانی که با مرحوم حاج آقا
مصطفی آمد و شد داشتند یا با ایشان مینشستند اینها را گزارش میکردند. آن سال
وقتی که من برگشتم ایران فوراً مرا خواستند و داد و قال کردند که چه دستوراتی حاج
آقا مصطفی به شما داده گفتم من با حاج آقا مصطفی رفيقم . سی سال است با هم آشنا
هستیم و این رفاقت چیزی نیست که تازه باشد، اگر ما نشستهایم با ایشان توطئه کردهایم
و گزارشی راجع به توطئه دارید مرا نگهدارید، و گرنه چرا مزاحم ما میشوید. البته
مرا رها کردند، ولی منبرم را ممنوع کردند. دیگر به هیچ وجه تا آخر عمر رژیم، من در
منبر رفتن آزاد نبودم. این برنامهها ادامه داشت تا سال ۵۶ که شهادت مرحوم حاج آقا
مصطفی پیش آمد.
*** تأثیر شهادت حاجآقا مصطفی در شعلهورشدن نهضت اسلامی
***
از بدترین روزهای عمر من که نزدیک بود به سکتهٔ من
منجر شود، روز شهادت حاج آقا مصطفی بود. یادم هست همان ظهری که برادران انصاری قمی
از نجف به آنها تلفن شد، اول تلفن کرده بودند به منزل آقای گلپایگانی، یک تلفن به قم
کرده بودند یک تلفن هم به منزل ما کرد و گفت جریان این است. من دیگر حالم بد شد و بعد
دوسه ساعت طول کشید تا من تلفن نجف را گرفتم. تلفن منزل آقا اشغال بود منزل حاج آقا
مصطفی را گرفتم. دختر ایشان گوشی را گرفت خودم را معرفی کردم گفتم چه شده؟ باور نمی
کردم، گفتم عمویت کجاست گفت خانه آقاست و گریه کرد. من فهمیدم که قصه تمام است، تا
بالاخره بعد از مدتی حاج احمد آقا را گیر آوردم، ولی نتوانستم با او حرف بزنم ، او
پشت تلفن گریه می کرد و من گریه می کردم. واقعا نزدیک بود که من سکته کنم و لذا هنوز
هم هر وقت یاد مرحوم حاج آقا مصطفی می افتم فوق العاده ناراحت میشوم.
من معتقد هستم که فوت ایشان طبیعی نبود
و به هر صورتی بود، ایشان را شهید کردهاند. این خبر خیلی برای من و برای همه
روحانیون و رفقا و گروه مبارز بخصوص، و مردم ایران ناگوار بود. ما تصمیم گرفتیم که
با تشکیل مجالس بزرگ، هم حقی از ایشان ادا شده باشد و هم اینکه کمکی به مبارزه شده
باشد. این تصمیم در قم و هم در تهران گرفته شد و هماهنگ هم کرده بودیم. بنابراین
در قم و تهران مجالس فاتحه برای ایشان شروع شد. تصمیم گرفته شد با صراحت اسم امام
برده شود و برای ایشان دعا شود، بعد هم که صلوات مرسوم شده بود، اسم ایشان که برده
میشد مردم صلوات ختم میکردند. دستگاه هم اول مثل اینکه نمیخواست طوری عمل کند
که خودش را در این جنایت شریک نشان بدهد به همین جهت مثلاً یک مقداری آزادی داده
بود. لیکن وقتی جریان اوج گرفت، اینها شروع کردند به مقابله و بسیاری از آقایان
را تبعید کردند.»