پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روز 12 بهمن 1357 مردم ایران بزرگترین استقبال تاریخ را رقم زدند و با ورود امام خمینی به کشور گام نهایی برای پیروزی انقلاب مردم مسلمان ایران برداشته شد. اما روایت آن روز حساس و تاریخی و جزئیات این رویداد شگرف از زبان کسانی که خود در نزدیکترین صحنهها همراه امام بودند اهمیت موضوع را دو چندان میکند.
محمد طالقانی یکی از کسانی که در 12بهمن مسئولیت حفاظت از امام به ویژه در هنگام سخنرانی ایشان در بهشت زهرا را بر عهده داشت، خاطرات شنیدنی و جالبی از روز استقبال از امام دارد.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از خاطرات محمد طالقانی است که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است.
نحوه انتقال امام خمینی به بهشت زهرا
محمد طالقانی میگوید: من 12 بهمن، به دستور حاج مهدی عراقی رفتم تا از جلوی دانشگاه، امام را همراهی کنم. به قدری جمعیت زیاد بود كه من به سختی روی ماشین رفتم. جلوی مدخل ورودی بهشت زهرا حاج سید احمد آقا به من گفت حالا كه ماشین به این صورت درآمد چه كنیم؟ من گفتم بیاییم ماشین را هل بدهیم. حجتالاسلام ناطقنوری گفتند كه از بچهها خواهش كن ماشین را به طرف چپ هل بدهند، چون هلیكوپتر هم آنجا ایستاده بود.
من از مردم خواهش كردم ماشین را به طرف هلیکوپتر هل بدهند. چند تا از دوستان كشتیگیر هم آنجا بودند. وقتی ماشین ایستاد تا سوار هلیكوپتر بشویم، من پیاده شدم كه بین هلیكوپتر و ماشین حائل شوم كه حضرت امام مشاهده نشود؛ چون مردم خیلی زیاد میآمدند و رتق و فتق امور بسیار سخت بود. كار بسیار سنگینی بود و خیلی سخت گذشت تا اینکه امام سوار هلیكوپتر شدند.
در بهشت زهرا هم وقتی هلی کوپتر به زمین نشست، بنا بر دستور حاج احمد آقا من به سرعت پیاده شدم و به طرف جایگاه رفتم و خدمت شهید مطهری رسیدم. سپس عرض كردم ما امام را با هلیكوپتر آوردیم. ایشان خیلی خوشحال
شد و به همراه عدهای دیگر برای مشایعت آمد.
لحظات بدون امام
بعد از اینكه سخنرانی امام خمینی در بهشت زهرا تمام شد من از طرف سید
احمد آقا مأمور شدم بروم و هلیكوپتر را آماده كنم. بلافاصله تا سخنرانی تمام شد رفتم و به سرگرد
سیدین گفتم كه امام دارد تشریف میآورد، شما آماده باشید. گفت اطراف هلیكوپتر
خیلی شلوغ شده و نمیتوانیم بایستیم. سوار شو برویم دور بزنیم تا مردم پراکنده شوند بعد برگردیم. سوار شدیم اما ازدیاد جمعیت اجازه نمیداد به زمین بنشینیم. تا اینکه سرانجام بعد از چهار پنج دقیقه نشست.
من به طرف جایگاه دویدم، دیدم هیچكس نیست. دیدم حتی امام هم نیست.
یك دفعه حاج احمد آقا و حجتالاسلام ناطق نوری را دیدم. پرسیدم حاج آقا كجاست؟ گفتند امام داخل جمعیت است. مردم ایشان
را با خود بردند. ما هم سریع دویدیم تا امام را پیدا کنیم. درحالی که نگران بودیم و نمیدانستیم ایشان کجا هستند.
واقعا غیر از دست خدا و جذبه و اثر سخن حضرت امام هیچ چیز دیگر آنجا نبود. ما دوباره سوار هلیكوپتر شدیم. حالا مرتب دور میزدیم و هیچ نمیدیدیم تا بالاخره جلوتر از ورودی بهشت زهرا در كنار خیابان دیدیم یك ماشین آمبولانس دارد میرود و مردم هم دور آن جمع شدهاند. حاج احمد آقا فرمودند كه فلانی ممكن است امام داخل این ماشین باشد. سریع رفتم و دیدم بله امام در همین ماشین است.
باور كنید هیچ وقت یادم نمیرود؛ در داخل ماشین
آمبولانس كه فكر كنم باید چهار یا پنج نفر گنجایش داشته باشد دیدم مرتب آدم پیاده میشود و حاج آقا نیست! شاید 20 نفر پیاده شدند تا بالاخره دیدم امام آن ته ماشین نشستهاند درحالی که عبا، عمامه
سرشان نیست.
من رفتم و کمک کردم امام پیاده شدند و بعد سوار هلی کوپتر شدیم.
انتقال امام به بیمارستان هزار تختخوابی
در هلی کوپتر من محو امام شده بودم. دیدم یك شانه از جیب درآوردند و محاسنشان را شانه كردند. عمامهشان را به پایشان پیچیدند و روی سرشان گذاشتند. عبا را روی دوششان انداختند، یك نگاه به من كردند، نگاهی به بچهها كردند و با حاج احمد آقا صحبت كردند.
نیم ساعتی گذشت. دیدم یك جا فرود آمدیم. گفتند اینجا بیمارستان هزار تختخوابی است. من رفتم و رئیس بیمارستان را باخبر کردم و به او گفتم كه یك ماشین برای انتقال امام فراهم کنند. رئیس بیمارستان
هم سریعاً یك ماشین در اختیار ما گذاشت و امام به اتفاق آقای ناطق نوری و سید
احمد آقا سوار ماشین شدند و رفتند.