پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی – علیرضا رضایی و هادی اسفندیاری؛ وحدت حوزه و دانشگاه یکی از مفاهیم برآمده از انقلاب اسلامی است که مانند سایر رویههای انقلابی در طول این سالها دچار تغییر و تحولاتی شده است. هرچند فکر قرابت حوزه و دانشگاه از دهه چهل در اندیشه امام خمینی ساری و جاری بود اما زمینههای اجرایی آن با وقوع انقلاب اسلامی محقق شد.
شهادت شهید مفتح در 27 آذر 1358 سرآغازی بر گشایش مسائل وحدت حوزه و دانشگاه شد و تا به حال نیز همه ساله مباحث مختلفی پیرامون این امر خطیر بحث و بررسی میشود. اما از حیث تاریخی تا به حال روایت مبسوطی از چگونگی شکلگیری و راهاندازی این مسیر صورت نگرفته است و اولین گامهایی که برای تحقق این هدف بلند برداشته شد بازخوانی نشده است.
از این رو در 27 آذر که با وحدت حوزه و دانشگاه شناخته میشود به سراغ حجتالاسلام سید عباس نبوی از بنیانگذاران وحدت حوزه و دانشگاه و از فعالان جنبش دانشجویی در دوران انقلاب اسلامی رفتیم. حجتالاسلام نبوی متولد 1339 در تهران و از خاندان مشهور نبوی در قم است. در مهر 1357 به عنوان دانشجو در دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد و به تبع فضای مبارزاتی آن دوران خیلی زود به فعالان جنبش دانشجویی پیوست و یکی از عناصر اصلی جریان دانشجویان مذهبی شد. او که تأسیس دفتر تحکیم وحدت را در کارنامه خود دارد در سال 1362 به کسوت طلبگی در آمد و دروس حوزوی را دنبال کرد.
گفتگوی تفصیلی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با حجتالاسلام سید عباس نبوی که عمری در فضای حوزه و دانشگاه قدم و قلم زده است، در ادامه از نظر میگذرد.
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره وحدت حوزه و دانشگاه طی این سالها مباحث مختلفی مطرح شده که عموماً در حوزه اندیشهای و به نوعی آسیبشناسی بود. امروز در خدمت شما هستیم تا با توجه به سابقه شما که در هر دو زمینه(حوزه و دانشگاه) قدم و قلم زدید، یک روایت تاریخی از این مسئله داشته باشیم. در مقدمه بحث درباره زمینههای وحدت حوزه و دانشگاه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی صحبت کنیم.
سید عباس نبوی: بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از انقلاب اساساً بحث وحدت حوزه و دانشگاه مطرح نبود. با آن فضای تقابلی که رژیم پهلوی در مقابل روحانیت درست کرده بود، مهمترین بحث این بود که چطور حوزهها میتوانند در فضای جامعه کار کنند. یعنی دهه چهل به نوعی دوران توقف، عقبگرد و درجا زدن حوزهها تلقی میشد. برخلاف نسلی که در دوران آیتالله بروجردی به حوزهها علاقه پیدا کردند، در این دوره ورودی حوزهها کاهش یافته بود. در حقیقت رژیم پهلوی، امریکاییها و انگلیسیها خیلی هوشیار بودند و بعد از قضایای سال 42 و 43 دیگر نگذاشتند که حوزه قم و مشهد و اصفهان و اینها رشدی پیدا کند. در همین حال عدهای از علما و فضلا که در حدی جوان و میانسال بودند مثل مرحوم شهید مطهری، شهید مفتح و آقای مکارم شیرازی به دنبال این بودند هر چه میشود مجالی برای ارتباط با جامعه باز کنند. اما برخی هم به دنبال مبارزه بودند. من از سال 43 و 44 که سه-چهار سال سن داشتم دقیقاً یادم است کسانی مثل شیخ محمد یزدی و مرحوم ربانی شیرازی مدام در حال مبارزه بودند. کسانی مثل آقای مکارم و آقای مطهری بخش فکر و اندیشه را جلو میبردند.
لذا در نیمه اول دهه 50 بزرگترین اقبال آقایان این بود که در دانشگاهها و این طرف آن طرف دعوت شوند. خطی از این دعوتها راه افتاده بود. اگر به عکسها مراجعه کنید میبینید تیپ و قیافههایی که در آن جلسات شرکت میکردند خیلی هم تعجبآور بود. بخش بزرگی از خانمها بیحجاب بودند ولی با این وضعیت شهید مطهری وظیفه خود میدانست و میرفت بحث خود را ارائه میکرد. آقای مکارم بیشتر در بخشهای مذهبی مثل همین بنیفاطمه بود. اما آقای مطهری و آقای مفتح فرصتهای دانشگاهی را پیش میبردند. بنابراین در آن زمان بحث وحدت حوزه و دانشگاه نبود و اگر بخواهم با زبان صریح خودمانی بگویم بحث راه دادن فضلای حوزه در داخل دانشگاهها مطرح بود. این قضایا تا سال 54 و 55 اینطور بود که البته یک مقدار هم با اوج گرفتن مباحث مرحوم دکتر شریعتی و بعد از فوت ایشان باز هم میشود گفت بدنه فضلای حوزوی یک نوع بیمهری را در فضای فکری و سیاسی متحمل شدند. نمیگویم آقای مطهری منزوی شده بود اما در آن موج مباحث دکتر، آقای مطهری درجه اول این مباحث نبود. ولی بالاخره این بزرگان کار خود را جدی گرفته بودند و تولید فکر و اندیشه میکردند.
ظاهراً این تقابل مشهود بود.
سید عباس نبوی: من یادم هست سال 47 یا 48 یک موقعی با یک مجموعه از جوانهای انفلابی که به نوعی همدیگر را میشناختند و با هم پیوند میخوردند، بعضی همکارهای شهید اندرزگو بودند و بعضیها هم از بچههای مجاهدین خلق آن زمان بودند، جلسهای در منزل خاله من بود. شوهرخاله من مرحوم حاج محمدتقی صدری با مرحوم حاج محمد خسروی که آن موقع خیاطی زیگ فرید را داشتند خیلی نقش ارتباطی بزرگی در مسائل انقلابی ایفا میکردند. روز جمعهای آن جمع به منزل شوهرخاله من دعوت بودند و بحث سیاسی میکردند. حرف از مسائل دکتر و آقای مطهری پیش آمد و این اوایل کار بود هنوز بحث بالا نگرفته بود. من به خاطر علایقی که داشتم و غیر از اینکه در جلسات مرحوم شیخ قاسم اسلامی که همیشه به دکتر حمله میکرد و بد بیراه میگفت شرکت میکردم؛ با همراهی شوهرخاله و بقیه اقوام گاهی به حسینیه ارشاد هم میرفتم و دکتر خیلی دقیق صحبت میکرد. منتها تازه کتابهای سبک شهید مطهری را شروع کرده بودم. اول داستان راستان و بعد چیزهایی راجع به حجاب و اینها را خواندم. البته اول اینها جزوه بود و کتابهای مرسومی نبود. من در آن جلسه در حال پذیرایی بودم دیدم بعضیها نسبت به آقای مطهری تند شدند و گفتند این هم که همهاش حرفهای قدیمی و سنتی میزند... یک مرتبه چای را زمین گذاشتم و گفتم با آقای مطهری بحث نکنید اگر عرضه دارید با من بحث کنید. یکی از آنها محمد حیاتی بود که بعداً جز منافقین رفت. منظورم این است که بحث اقبال نسبت به اینها اقبال جدی نبود تا مسائل انقلاب و اینها بطور جدی شکل گرفت.
پس به اعتقاد شما اساس این مسئله بعد از انقلاب پیریزی شد.
سید عباس نبوی: انقلاب که پیروز شد، چند ماهی که گذشت من به حسابی که دانشجوی فنی دانشگاه تهران شده بودم و همراه با بچههای مذهبی فعالیتهایی را شروع کرده بودم. کمکم انجمن اسلامی دانشجویان را شکل داده بودیم و جلو میبردیم و بچههای سال بالایی سازماندهی میکردند و ما هم مجری بودیم. البته این قضایا خیلی طول نکشید چون تابستان سال 58 آقای حبیب بیطرف و رضا فروزش یک گروه جهادی درست کردند و بچهها را به جهاد بردند و در حقیقت انجمن را تحویل ما دادند و من تقریباً سال دومی شده بودم.
***سرآغاز ارتباط حوزویان با دانشگاه ***
من ارتباط با روحانیت را شروع کردم. از آنجایی که خانواده ما قمی بودند - البته مدت زیادی تهران بودند و من هم در تهران به دنیا آمده بودم ولی به هرحال خانواده من قمی بودند و با ریشه تاریخی خانوادگی در قم داریم- ارتباط با علما و فضلا برایمان امری بسیار عادی و طبیعی بود. عموزادههای ابوی بنده در نسل خودشان دو تا از شخصیتهای برجسته فقهی و تفسیری حوزه بودند. این ارتباطات را که من شروع کردم بچهها تعجب میکردند. مثلاً به بچهها میگفتم یک شخصی هست به نام آقای خزعلی، قرآن و نهجالبلاغه را خیلی خوب مسلط است میخواهید دعوتش کنیم؟ میگفتند آقای خزعلی را چگونه دعوت کنیم؟ من تلفن را برمیداشتم حالا آن شمارههایی که داشتم و بچههایی که میشناختم زنگ میزدم و میگفتم ما با بچهها نشستی داریم میتوانی جمعه به پدرت بگویی بیاید؟ آنها هم استقبال میکردند و بدشان نمیآمد. من در ابتدا این دعوتها را انجام میدادم. البته این را بگویم پیدا کردن شماره مبدا آنها هم کار راحتی نبود. مثلاً یک بار آقای صانعی در دورانی که میخواست شورای نگهبان تشکیل شود، در حال رفتن به قم بود. زمانی که میخواستند راه بیفتند من زنگ زدم و گفتند داریم راه میافتیم گفتم راهتان را کج کنید و بیایید خوابگاه امیرآباد بچهها یک نشست داریم. بگویید حاج آقا بیاید جلسه را برگزار کند و بعد از اینجا برود. بالاخره این ارتباطات با بزرگان زیادی فعال شد.
در مقطعی قبل از ورود امام در سال 57 تحصن روحانیون در دانشگاه تهران بود که علما آمدند ، آن مسئله زمینهای برای این کار نشد؟
سید عباس نبوی: درواقع آن تحصن خیلی تصادفی و اتفاقی بود البته ما یک نقش سریع و سازماندهی فوری ایفا کردیم ولی خیلی به جهت وحدت حوزه و دانشگاه مطلبی نداشت. به هر حال روحانیت در آن زمان با چنین تلاطمی مواجه بود قبل از انقلاب روحانیون به شکلی که بعد از انقلاب مطرح شدند؛ شناخته نشده بودند. عرض کردم من هم شروع کردم و آنهایی که میشناختم را یکی یکی دعوت میکردم.
*** دعوت از آیتالله خامنهای برای حضور در دانشگاه ***
مثلاً یکی از کارهایی که انجام دادیم همین بود که روزهای دوشنبه ظهر آقای خامنهای را دعوت میکردیم و میآمد آنجا و نماز ظهر را در دانشگاه میخواند بعد از نماز هم به سوالات پاسخ میداد. ما خود جدولی داشتیم با خودمان که مثلاً میگفتیم اگر قرار است یک نفر بحثهای تفسیری تبلیغی و کلامی انجام دهد آقای خامنهای میتواند این کار را انجام دهد یا آقای رفسنجانی مسائل دیگری را میتواند. به این صورت پای آقایان را به این مجالس باز کردیم.
گروههای چپ نسبت به باز شدن پای روحانیت به دانشگاه موضع نداشتند؟
سید عباس نبوی: نه! به شدت هم استقبال میکردند. یعنی همه به دنبال این بودند که یک نوع اسلام خَلقی این وسط در بیاید و همه با هم به یکجا میرسند. در آن موقع اشتیاق به روحانیت خیلی بالا بود ضمناً روحانیت که تازه وارد فضا شده بود نسبت به بسیاری از رفتارها و جوانبی که در میان متقاضیان بود هیچ عکسالعملی نشان نمیداد. مثلاً یادم هست بعد از پیروزی انقلاب امام فرموده بودند بعضی دانشگاهها برای من گزارشی بیاورند. مرحوم آقای دکتر احمدی هم آمده بود سری به دانشگاه تهران بزند. در آنجا گروههای چپ مارکسیست آمدند دور ایشان را گرفتند. رفیق احمدی رفیق احمدی میگفتند و ایشان را بالا بردند تا صحبت کند. خیلیها حجاب نداشتند ولی خب کسی عکسالعملی نداشت و این اقبال تازه شروع شده بود و آقایان در این زمینه هیچ دافعهای نداشتند. بنابراین خیلی موج اقبال نسبت به اینها خوب بود.
*** رذالت منافقین در تخریب فضای آزاداندیشی دانشگاهها ***
البته ما بحثهای تقابلی خیلی سنگینی داشتیم. یعنی تا اواسط سال 59 یا بعد از آغاز جنگ در حدود این دو سال دانشگاه تهران و اطراف آن، دانشگاه شریف و راستای خیابان و دانشگاه امیرکبیر تا 12 و یک شب، ده تا ده تا ایستاده بودند و عمدتاً سر جهالتها بحث میکردند. یعنی نه آنها میدانستند مارکسیسم چه هست و نه بچه مذهبیها میتوانستند درست از خودشان دفاع کنند. عمدتاً هم جوّ و موج راه میافتاد. منافقین و مسعود رجوی خیلی ناجوانمردانه و رذیلانه برخی مسائل را مطرح میکردند میگفتند که اینها آمدند و روزنامههای ما را پاره کردند و نیروهای ما را زدند در صورتی که هیچ نیروی سازماندهی شدهای نبود. کاری نداشتند که کسی بیحجاب است. بلکه بیشتر سر این بود که حرمتها حفظ شود در حد کلیت مسئله حفظ شود. آنهایی که ماتریالیست هستند توهین به خدا و پیامبر نکنند. از این مسائل بود. من هم گاه به گاه درگیر میشدم مثلاً جلوی دانشکدهها یک جمعیتی جمع میشدند و یک مناظره در میگرفت. بچهها میآمدند میگفتند فلانی بدو بیا جلوی دانشکده هنرها ببین چه خبر است؟ حالا آن هم مثل روشهای جدلی با هم بحث میکردیم. با وجود اینکه سال اولی بودیم بالاخره مطالعاتی از کتب آقای مطهری و دکتر شریعتی و چیزهای دیگر داشتم. خدا رحمت کند رحمان دادمان تا یک مسئلهای اتفاق میافتاد و بچهها دم آمفیتئاتر جمع میشدند و مناظرهای شروع میشد فوری میگفت بدوید این سید را پیدا کنید. تا من میرسیدم میگفت بدو بدو بدو اون بالا شلوغ شده...
برگردیم به بحث اصلی... دعوت از علما اولین گام شما بود.
سید عباس نبوی: خلاصه از این جاها من پای آقایان علما را در برنامههای مختلف باز کردم. این گسترش پیدا کرد. به اواخر سال 58 و به جریان انقلاب فرهنگی رسیدیم. در سال 58 بعد از شهادت شهید مفتح ما یک نشستهایی را بین طلاب و دانشجویان شروع کردیم. قرار شد که یک شورایی به عنوان شورای وحدت حوزه و دانشگاه شکل پیدا کند. آن موقع درباره نظریه وحدت که در بین افراد میجوشید، یک نظرات کاملا افراطی ارائه میشد. یعنی همه فقط حرف میزدند و هیچ فایدهای نداشت. یادم هست یک جلسهای خدمت آقای مشکینی بودیم بعضی از آقایان از ایشان سوال کردند حاج آقا راجع به وحدت حوزه و دانشگاه نظرتان چیست؟ فکر میکنم یکی از این مراسمات بعد از شهادت شهید مفتح بود. ایشان گفت خیلی مشخص است من میگویم این حوزه و دانشگاه را بکوبیم، یک چیز دیگری درست کنیم هم حوزه باشد هم دانشگاه. نظرات یک چنین حالتی بود. یک بزرگواری یک طرح آورده بود طرح خیلی جالبی بود. الان نگاه میکنیم مضحکه است ولی آن موقع همه میگفتند یک طلبه فاضلی طرح داده که علما و طلاب قم را خالی کنند همه به ساوه بروند. ما روی کاغذ یک حوزه درست و حسابی بکشیم همین را در قم پیاده کنیم. یک تصوراتی این طوری! از این حرفها زیاد بود. ولی ما یک جلسه هفتگی شکل دادیم. افراد متعدد میآمدند نظراتی مطرح میکردند.
محور جلسه وحدت حوزه و دانشگاه بود؟
سید عباس نبوی: بله، چون اصل ماجرا هم از اینجا بود که امام(ره) بعد از شهادت شهید مفتح، از ایشان به عنوان شهید حوزه و دانشگاه نام بردند. بعد از شهادت دکتر مفتح فقط یک تعداد مراسم یادبود برای ایشان شکل گرفت. چیز بیشتری نبود ولی به یک جمع اینچنینی منتهی شد. آن موقع عنوان جلسات فضلای حوزه جامعه مدرسین نبود. جلسه مدرسین بود بعداً جامعه مدرسین شد که فضلای برجسته حضور داشتند. من آمدم خدمت آقای مشکینی عرض کردم اگر اجازه بفرمایید ما یک جلسه مدرسین بیاییم هم گزارش بدهیم و هم سوال کنیم که بالاخره آقایان شما چه کار میخواهید بکنید و ما چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟
کِی بود؟
سید عباس نبوی: حدودا دی ماه 58 . از آقایان حوزویان سه چهار نفر مرتبط و متصل شده بودند. یک کسی که محور بود آقای دکتر احمدی بود. بعد از شهید مفتح یکی از کسانی که عمیقاً دانشگاهی بود دکتر احمدی بود. از آن طرف ریشههای حوزوی مشخصی هم به عنوان شاگردی علامه طباطبایی داشت. یکی دیگر از افراد سید منیرالدین حسینی شیرازی بود. اول برادر ایشان سید معزالدین با ما پیوند خورد. او با پسران آقای شرعی از اطرافیان آقای راستی کاشانی بودند که به جلسه ما متصل شدند. از قمیهای اصیل ناب هم آقای سید علی یثربی بود.
*** اولین شورای وحدت حوزه و دانشگاه چگونه تشکیل شد ***
بحث این شد که ما در جلسه مدرسین که شرکت میکنیم این جمع خودمان را رسمیت بدهیم. اول جایگاه خودمان را آنجا تثبیت کنیم؛ بعد سراغ طلاب، دانشجویان و اساتید دانشگاه برویم. یادم هست جلسه مدرسین منزل آیتالله مکارم شیرازی در کوچه نوزدهم خیابان صفائیه بود. ما آمدیم دیدیم آقایان همه نشستند. آقای فاضل لنکرانی بود، آقای نوری همدانی، آقای مشکینی، راستی کاشانی، صانعی، حاج آقای جنتی ... همه بودند. مرحوم آقای مشکینی یک عنایتی از ناحیه پدربزرگ مادری من یعنی حاج آقا علیاصغر علیان به بنده داشت. از این جهت روی من شناخت داشت وگرنه کسی من را نمیشناخت. ما قبل از جلسه یک تبانی هم کرده بودیم. مرحوم سید منیرالدین حسینی خیلی به من تأکید کرد و آقای شرعی هم تأکید بیشتری کرد که اگر آنجا قضیه را به اختیار آقایان علما بگذارید نتیجهای حاصل نخواهد شد. شما خودتان راجع به مدرسین و طلاب و دانشجویان و اساتید همانجا پیشنهادات را بدهید و تصویب کنید و بیرون بیایید. ما اول یک گزارشی دادیم که جلسات بعد از شهادت شهید مفتح برگزار میشود و الان ما میخواهیم یک جمعی را به عنوان وحدت حوزه و دانشگاه تشکیل بدهیم. فکر میکنیم که در هسته اصلی دو نفر از مدرسین، دو نفر از طلاب، دو نفر از دانشجویان و دو نفر هم از اساتید دانشگاه باشند. الان خدمت رسیدیم که اولا دو نفر از مدرسین را تعیین بفرمایید و دیگر اینکه دو نفر از طلاب را هم شما تأیید بفرمایید. آقایان بین خودشان وارد شور شدند که چه کنند؟
با توجه به قراری که قبلا گذاشته بودید شما چه کردید؟
سید عباس نبوی: من همانطور ذره ذره وسط بحث یک مطلبی میگفتم. تا اینکه گفتم که آقایان حضرات میدانند که ما توفیق داشتیم و در برنامههای مختلف دعوتشان کردیم، خدمت شما بودیم و از این به بعد هم خیلی بیشتر خواهیم بود. ما دو نفر میخواهیم که حضور مستمر و موثر داشته باشند. اگر این منقطع بشود لطمه میخورد. این را که گفتم یک مقدار آقایان عقبنشینی کردند. یک چند دقیقهای مسائل مطرح شد. خلاصه بر اساس همان تبانی که انجام داده بودیم من گفتم اگر اجازه بدهید خیلی جسارت هست با عرض معذرت ... گفتند بفرمایید شما خودتان را جدا از آقایان ندانید. گفتم اگر شما قبول بفرمایید محصور در خود آقایان نباشد. ما که عرض کردیم همیشه خدمت شما هستیم ما کس دیگری را برای دعوت نداریم. ولی یک مقدار مسئله را تغییر بدهید اگر اجازه بفرمایید آقای دکتر احمدی و آسید منیرالدین حسینی اینها نمایندگان مدرسین باشند. آقایان یک قدری بهم نگاه کردند. بعد آقای راستی گفتند که آقای سید منیرالدین که با ما در ارتباط هستند و هماهنگاند. بعضی از آقایان هم گفتند که آقای دکتر احمدی هم که مشخص است. یک مقدار فقط ارتباطها را فعالتر کنند.
گفتیم این مسئله اگر مورد قبول واقع شد؛ تقاضای ما این هست که همین آشیخ محمدعلی شرعی و آقای آسید علی یثربی نماینده طلاب باشند. آقایان هم گفتند پیشنهادات خوبی است. شما خوب توانستید این مباحث را آماده کنید. گفتم از جهت دانشجویان هم که بنده خدمتتان هستم و یکی دیگر از دانشجویان شورای مرکزی هم معرفی میکنیم. پسر آقای دکتر احمدی هست یا آقای حسین رحیمی که در مشهد در جلسات آقای خامنهای شرکت میکردند. گفتند خوب این هم خیلی خوب است. گفتم درباره اساتید هم ما میخواهیم از جامعه اسلامی دانشگاهیان که آقای صوراسرافیلیان و آقایان دیگر هستند از آنجا هم دو نفر را دعوت کنیم. گفتند اساتید دانشگاه خودشان انتخاب کنند. خلاصه ما شش نفرمان در آمد. از جلسه که بیرون آمدیم، مرحوم شرعی به ما گفت: خوب بلدی جلسه را اداره کنی ها!! به سن ما نمیخورد که چنین کاری را در جلسهای که علما حضور داشتند، انجام بدهیم. هر کدام از این علما حداقل سی سال با ما اختلاف سنی داشتند. افراد منتخب در این جلسه هسته اولیه شورای وحدت حوزه و دانشگاه شدند.
این مسئله به انقلاب فرهنگی هم پیوند خورد؟
سید عباس نبوی: این قضیه جلو رفت تا اینکه به انقلاب فرهنگی رسیدیم. جلسه وحدت حوزه و دانشگاه جایگاه مهمی پیدا کرد. از زمانی که بحث انقلاب فرهنگی پیش آمد تا زمان اعلام اعضای ستاد انقلاب فرهنگی توسط امام، برای اعضای جلسه ما این توقع پیش آمده بود که اعضای ستاد از بین همین افراد اعلام خواهد شد. زمزمه شده بود که قرار است ستادی به نام انقلاب فرهنگی تشکیل بشود. مرحوم شهید باهنر کاری را انجام دادند که تقریبا تمام اعضای جلسه وحدت حوزه و دانشگاه دلخور شدند. ایشان یک فهرستی را تهیه کرده و خدمت امام ارائه داده و پیشنهاد کرده بودند که این افراد به عنوان اعضای ستاد انقلاب فرهنگی انتخاب شوند. ما خبردار شده بودیم که آقای باهنر لیستی چهارده نفره خدمت امام ارائه کردهاند تا امام از بین آنها هفت نفر را به عنوان اعضای ستاد انقلاب فرهنگی انتخاب کنند، اما این خبر را جدی نگرفته بودیم و با خودمان گفتیم چون ایشان به عنوان نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی انتخاب شدهاند حالا یک پیشنهادی داده است. در همین بحثها بودیم که یک مرتبه از رادیو حکم اعضای ستاد انقلاب فرهنگی قرائت شد. هنگامی که اعضا مشخص شدند آقایان مدرسین خیلی ناراحت شدند. آقایان شمس آلاحمد، حسن حبیبی، دکتر عبدالکریم سروش، ربانی املشی، دکتر علی شریعتمداری و دکتر باهنر به عنوان اعضای ستاد انقلاب فرهنگی انتخاب شدند. ترکیب این لیست برای خیلیها قابل هضم نبود. منتها برای ما خیلی مهم نبود چون امام تصمیم گرفته بود. ما به دنبال این نبودیم که چرا امام این تصمیم را گرفته است؟ دنبال این بودیم که با توجه به تصمیم امام چگونه میتوانیم راه را هموار کنیم؟ ما راه را بسته نمیدیدیم و میگفتیم هر وقت نکتهای باشد پیش امام میرویم و نکات را با ایشان در میان میگذاریم. جلسات ما ادامه داشت اما این جلسات خیلی ضعیف شد و یک مرتبه دچار سکته خاص و عجیبی شد.
پس روند شما متوقف شد؟
سید عباس نبوی: ما نسبت به جمع دانشجویان جلسات انقلاب فرهنگی را شروع کرده بودیم آقایان مدرسین نتوانسته بودند با این جریان ارتباط برقرار کنند. آقای دکتر احمدی اصلا به فضای انقلاب فرهنگی ورود نکرد. آقای سید منیرالدین حسینی هم یک فضای تازهای را شروع کرده بود که بعدها تبدیل به فرهنگستان خودشان شد. در این فضا که بخواهند در دانشگاهها حرکت انقلابی انجام بدهند نبودند. اساتید دانشگاه هم دائما در حال تغییر بودند ما خیلی نمیتوانستیم روی آنها حساب کنیم. زمانی تلاش کردیم که آقای دکتر معین را وارد این فضا کنیم دیدیم که فایدهای ندارد. اساتید دانشگاه زیاد وارد این فضا نمیشدند و در جلساتی که در مورد این قضیه میگذاشتند با یکدیگر به اختلاف میخوردند. دانشگاهها به مدت یکسال و نیم تعطیل شد.
***جلسه با اعضای ستاد انقلاب فرهنگی ***
ما جلسهای را با اعضای ستاد انقلاب فرهنگی برگزار کردیم. آن جلسه را مرحوم باهنر در مجلس برگزار کرد. مجلس آن زمان تازه افتتاح شده بود. و جای مشخصی هم نبود که در آنجا جلسه برگزار کنیم. نهایتا جلسه دور یک میز کنفرانس در یکی از کریدورهای مجلس برگزار شد. شروع به صحبت کردیم و در ابتدای صحبت مقدمهای درباره وحدت حوزه و دانشگاه را بیان کردیم که آقای شمس آلاحمد یک مرتبه گفت: شما اول بگویید که چرا همچنین شلوغی انجام دادید؟ به آقای شمس گفتیم شما عضو ستاد انقلاب فرهنگی هستید چرا این حرف را میزنید؟ این حرف شما یعنی که انگار امام شما را منصوب کرده تا بیایید این شلوغی را ساکت کنید؟ پاسخ داد: بله. به آقای شمس گفتم ما در فضای انقلاب فرهنگی هستیم این طور حرف زدن شما درست نیست. شمس گفت: اجازه بدهید قدری فضا جلو برود و حرفها بیان شود تا ببینیم شرایط چگونه میشود. این فضای ذهنی شمس آلاحمد بود.
آقای دکتر حبیبی هم قبل از شروع جلسه به من و علی مغاری، حسین رحیمی، ابوالفضل موسوی گفت قدری نزدیکتر بیایید. دکتر حبیبیی گفت: « ببینید سر ماجرای ریاستجمهوری، حزب جمهوری نفهمید که چه کاری باید انجام بدهد. ما را انداختند جلو و سکه یک پول کردند. الان بحث نخستوزیری مطرح است. من با بنیصدر میتوانم کنار بیایم یک مقدار کمک کنید تا قضیه را جمع کنیم. شما الان در این جلسه نخستوزیری من را مطرح کنید که قضیه انقلاب فرهنگی نیز در دل همین موضوع است. اگر یک نخستوزیر خوب سر کار بیاید میتواند کار را جمع کند. این جلسات زیاد مهم نیست بحث اصلی همان است. دکتر حبیبی - با اشاره ابرو به دکتر باهنر- گفت: البته اگر این بزرگوار بگذارد! تلقی دکتر حبیبی این بود که حزب جمهوری اسلامی میخواهد دکتر باهنر را برای نخستوزیری معرفی کند. صحبتهایی هم درباره نخستوزیری دکتر باهنر شنیده میشد. جلسه شکل گرفت. اتفاقا آقای خامنهای هم از آنجا داشت رد میشد. ایشان گفت چه خبر است؟ گفتیم جلسه ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شده است بفرمایید در جلسه حضور داشته باشید. شما برای این قضیه اولی هستید. دقیق یادم نیست! آقا گفتند ده دقیقه دیگر وقت نماز است. موقع نماز جلسه تشکیل میدهید؟ بلند شوید نمازتان را بخوانید و بعد جلسه را برگزار کنید. اعضای جلسه گفتند در هماهنگی زمان جلسه به مشکل میخوریم. ایشان گفتند: من میروم نماز بخوانم تا ببینم بعد چه پیش میآید. ایشان کمی آن طرفتر عبایشان را روی زمین پهن کردند و شروع به نماز خواندن کردند. بعد از اینکه نماز خواندند در انتهای جلسه به ما ملحق شدند.
*** ناامیدی از ستاد انقلاب فرهنگی ***
از یکطرف جلسات ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل میشد از طرف دیگر هم ما مسیری را با علما شروع کرده بودیم. ما در دو جلسه شرکت میکردیم. به تدریج دیدیم که انقلاب فرهنگی دارد مسیر خود را طی میکند و تبدیل به یک نهاد حاکمیتی میشود. چند جلسهای در جلسات انقلاب فرهنگی شرکت کردیم ولی دیدیم که نفرات این جلسه حرفهای ما را جذب نمیکنند. حضورمان در آن جلسات کم رنگ شد و به سمت کاری که قبلا شروع کرده بودیم حرکت کردیم. در ستاد انقلاب فرهنگی گفتیم برویم، نزد علما تا از آنها بخواهیم بیایند برای دانشگاهها کتاب بنویسند. اما اعضای ستاد به صورت منفعل با این پیشنهاد برخورد کردند. از طرفی هم حق داشتند. آنها معتقد بودند، این جوانها چقدر خام هستند. اگر ما برویم سراغ آقایان مگر از این بزرگوران میتوانیم کتابی برای دانشگاه تألیف کنیم و یا رشتهای را برای دانشگاه تأسیس کنیم. ستاد انقلاب فرهنگی به صورت صریح در مورد این قضایا با ما بحث نمیکرد. از آن طرف از علما هم پیشنهادات خوبی نمیشنیدیم. یک سری از علما میترسیدند در این زمینه وارد شوند. از یکی از علما پرسیدیم به نظر شما اگر ما بخواهیم در دانشگاهها تحول اسلامی ایجاد کنیم چه کاری را باید انجام بدهیم. ایشان گفتند به نظر من باید بیست سالی دانشگاهها را تعطیل کنیم و بعد بنشینیم بحث و بررسی کنیم که چه کاری باید انجام دهیم و محتوای دروس را حرف به حرف درست کنیم. یکی از بچهها گفت بیست سال دانشگاهها را تعطیل کنیم؟! آن عالم جواب داد: بله! آن وقت ما پیرمرد شدهایم و شما هم تازه سن و سالی پیدا میکنید تازه آن زمان میتوانیم دانشگاه اسلامی درست کنیم.
بالاخره چه تصمیمی گرفتید؟
سید عباس نبوی: حسین رحیمی که در بین ما از همه علمیتر بود گفت: ما با این شیوه به جایی نمیرسیم. در این حین مرحوم دکتر احمدی نزد مرحوم آیتالله مصباح رفت. آقای مصباح در آن زمان تازه میخواست مؤسسه «در راه حق» را گسترش بدهد. دکتر احمدی به آقای مصباح گفته بود که یکسری حرفها دارد زمان را از بین میبرد. ما نمیخواهیم به تمام امور ورود کنیم. ما بیاییم در حوزه فلسفه و کلام و اعتقادات حرکتی را شروع کنیم.
*** جلسه سرنوشتساز درباره وحدت حوزه و دانشگاه ***
ما به واسطه رفاقت پدرم با دکتر احمدی با ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتیم و من زیاد به منزل ایشان میرفتم. یک روز که چند نفری از اساتید و دانشجویان به قم آمده بودند ما جلسهای را در منزل دکتر احمدی هماهنگ کردیم. در جلسه همه شروع به بیان اظهار نظرهای ویرانگر کردند. آقای ابوالفضل موسوی گفت: قرار است ما یک تشتی را درست کنیم و کتب روانشناسی و از این قبیل کتابها را در تشت بریزیم و با آب خمیر کنیم و مستقیم داخل زبالهدانی بریزیم. اساتید جرأت نمیکردند حرف بزنند و اکثرا بچهها صحبت میکردند. تقریبا بحثی در مورد علوم فنی و مهندسی نبود. چون امام فرموده بودند که ما هندسه اسلامی و غیر اسلامی نداریم. در علوم پزشکی هم در مورد بخش فیزیولوژی هم بحثی نبود. دکتر احمدی صحبتهای بچهها را فقط گوش میداد تا اینکه یکمرتبه عصبانی شد. جلسه در کتابخانه منزل آقای احمدی برگزار میشد. در این هنگام آقای احمدی بلند شد تعدادی از کتب روانشناسی را از قفسه کتابخانه آورد و گفت:«بیایید اینها را بگیرید خمیر کنید. چه چیزی را میخواهید خمیر کنید؟ کاغذ را میخواهید خمیر کنید؟ مگر نظریه روانشناسی حرف دم دستی است که میخواهید آن را از بین ببرید؟ این چه حرفی است که میزنید مگر مسخره بازی است؟ آن شخص رفته روی روشهای تجربی کار کرده شما هم بروید روی روشهای دینی کار کنید. یک نفر دیگر برود روی روشهای دینی تجربی کار کند.» خلاصه در آن روز ایشان حدود دو ساعتی مقابل دانشجویان ایستاد و به قول معروف بساط این حرفها را جمع کرد.
بعد شروع به انتقاد از علما کرد. علما آن روز در جلسه حضور نداشتند. آقای احمدی گفت: «مگر آقایان قبول نکردند که من نماینده مدرسین باشم؟ لیکن آنها میدانند من هم میدانم نه مذاق من در تولید مباحث علمی مذاق این آقایان است و نه مذاق آقایان مذاق من است. حرفی که ما در مورد علامه میزنیم یک عمر کار شده تازه یک مقدار مباحث فلسفه جلو رفته تا منطبق به مباحث واقعی گردد. بعد شما هی میگویید کتابها را خمیر کنیم.» این مباحث که پیش آمد ما دیدیم که مباحث خیلی سنگین است. تصمیم گرفتیم در بخش دانشجویی کارگروهی درست کنیم. حسین رحیمی هم دبیر کارگروه شد. آنچه که مربوط به ستاد انقلاب فرهنگی و تشکیلات مربوط به آن بود و در کنار آن مطالب وحدت حوزه و دانشگاه را در کار گروه بررسی کردیم. تقسیم کار کردیم. دوستان به من گفتند که بخش عملیاتی،انقلابی و سیاسی و اجتماعی وحدت حوزه و دانشگاه برای تو باشد. بخش علمی و واقعی ماجرا که باید در آن یک کار درست انجام شود در اختیار آقای حسین رحیمی باشد. بچهها هم مشخص کنند که در کدام بخش میخواهند همکاری کنند. افرادی مثل صادق واعظزاده، وحید احمدی، علی مغاری، ابوالفضل موسوی رفتند همکاری با آقای حسین رحیمی را شروع کردند.
*** اولین همایش وحدت حوزه و دانشگاه ***
در فاصله دو هفته من طرح انقلابی خود را آماده کردم. بچهها گفتند برنامهات چیست؟ من هم گفتم بهار رو به اتمام است. دانشگاهها هم که این ترم تشکیل نشد. ما نباید بگذاریم بچهها از هم متلاشی شوند. آن زمان دانشگاهها 140 هزار نفر دانشجو داشت از این تعداد حدود نود هزار نفر دانشجو داشتیم که در انجمن اسلامی دانشگاهها ثبتنام کرده بودند. یعنی حدود دو سوم دانشجویان عضو مستقیم ما بودند. ما نباید میگذاشتیم که اعضا متفرق شوند. من گفتم بنابراین ما میخواهیم اولین همایش وحدت حوزه و دانشگاه را شروع کنیم. تصمیم گرفتیم پیشنهاد را به قم ببریم و با علما صحبت کنیم که اول در قم یا تهران همایش را برگزار کنیم. تا این حرف مطرح شد. آقای سید منیرالدین حسینی استقبال کردند. آقای یثربی و شرعی نیز استقبال کردند و گفتند بیایید در جلسه مدرسین گزارش دهید. ما گزارشات را دادیم و گفتیم که به دو گروه تقسیم شدیم بخش علمی دارند با اعضای ستاد کار میکنند که ما زیاد با آن بخش کاری نداریم. اما بخش انقلابی باید زود کارهای خود را شروع کند. مدرسین از این پیشنهاد استقبال کردند و گفتند که خیلی عالی است و ما هم همکاری و حمایت میکنیم. شما برنامه را بریزید و شروع به کار کنید. مرحوم آقای مشکینی هم خطاب به من گفت شما در این برنامهای که انجام میدهید اصلا نماینده همه ما هستید. ما همانجا گفتیم که یک صحبتهایی هم انجام دادهایم تا دولت هم کمکهایی به ما بکند.
کار را از کجا شروع کردید؟
سید عباس نبوی: ما فراخوان زدیم و پنج هزار دانشجو را ثبتنام کردیم تا به مدت سه روز به قم بیایند و در همایش وحدت حوزه و دانشگاه شرکت کنند. مدرسین هم گفتند که ما هم پنج هزار طلبه میآوریم و خودمان نیز در جلسات شرکت میکنیم. جامعه اسلامی دانشگاهیان هم اعلام کردند که ما هم در همایش شرکت میکنیم. خبر مراسم در مطبوعات منتشر شد. زمان برگزاری مراسم روزهای پایانی خرداد بود که با سالگرد دکتر شریعتی مصادف شده بود. بر سر همین تقارن تاریخی یکسری داستانها بوجود آمد و گفتند که اینها میخواهند برای شریعتی مراسم بگیرند. اغلب آقایان مدرسین نیز مخالف دکتر بودند.
واکنشها به این حرکت چگونه بود؟
سید عباس نبوی: هر چه به برگزاری مراسم نزدیک میشدیم گروههای مختلف اعلام موضع میکردند. حزب جمهوری اسلامی نیز مجتبی همدانیان را به عنوان نماینده فرستاد و گفتند: «شما دارید چه کار میکنید؟ ما هم داریم در این مملکت کار میکنیم شما همینجوری سرتان را پایین انداختید و برای خودتان دارید کار میکنید. اصلا اعضای اصلی حزب از شاگردان امام هستند.» ما هم مسئله را به سمت همان شورای هشت نفره بردیم و گفتیم تمام این امور با هماهنگی این شورا انجام میشود و حامی اصلی شورا هم شخص امام است هر که میخواهد همکاری کند بیاید اما ما آدم جدید راه نمیدهیم. بحثهای زیادی شد هر کسی از هر جایی میخواست به ماجرا ورود کند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی عصبانی شده بودند و میگفتند در یکسری از قسمتها مجال باز کنید تا ما هم حضور داشته باشیم. یکسری هم که من را میشناختند با کنایه حرف میزدند. ولی به این صحبتها توجهی نمیکردیم. آمدیم در داخل ساختمان امروزی دارالشفای حرم حضرت معصومه(س) که آن زمان یک مدرسه قدیمی بود ستاد را مستقر کردیم. فیضیه را هم مرکز اصلی قرار دادیم. حدود پنج هزار دانشجو در این مراسم شرکت کردند. از گروه ما آقای حسین رحیمی صحبت کرد. آقای هاشم آغاجری صحبت کرد. از طرف مدرسین آقای سید منیرالدین حسینی سخنرانی کرد. صحبتها هم اکثر حول مباحث همگرایی بین این دو نهاد بود. خاطرم هست بعد از جلسه اولی که برگزار شد آقای خامنهای از سمت شیخان وارد حرم شدند و گفتند اینجا چه خبر است؟ مسئولین برگزاری مراسم چه کسانی هستند؟ خلاصه حدود دو ساعتی با حضرت آقا در یکی از حجرهها صحبت کردیم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردیم. ایشان هم گفتند عجب کار بزرگ و خوبی انجام دادید.
پشتیبانی و هماهنگی این مجموعه چطور انجام میشد؟
سید عباس نبوی: در بخش اجرایی مراسم سختیهای زیادی داشتیم. در این سه روز باید ما برای ده هزار نفر سه وعده غذا تهیه میکردیم. برای صبحانه باید ده هزار قرص نان میگرفتیم. تکیه آقا سید حسن که مربوط به مسجد آقای فاضل لنکرانی بود را برای آشپزی انتخاب کرده بودیم. برای تهیه غذای گرم مشقتهای فراوانی داشتیم.
*** اتفاقی عجیب در تاریخ مدرسه فیضیه ***
هنوز در باورم نمیگنجد که چطور ما این مراسم را برگزار کردیم. یکی از عجایب تاریخ تشیع در آن همایش اتفاق افتاد. نیمی از دانشجویانی که در فیضیه حضور داشتند دختر بودند. این اتفاق جزو نوادر تاریخ به حساب میآید. درب فیضیه از سمت حرم را به خانمها اختصاص داده بودیم.
جزئیات برنامه چطور پیش میرفت؟
سید عباس نبوی: آقایان علما کاملا در برنامهها حضور داشتند. آقایان مشکینی، راستی، احمدی میانجی از سرشناسان علمای حاضر در همایش بودند. در طول مراسم از آقای مشکینی، لنکرانی و چند نفر دیگر برای سخنرانی استفاده کردیم. بعد از نماز مغرب و عشا تا آخر شب نیز حلقههای 200 تا 300 نفره تشکیل میشد و در نقاط مختلف فیضیه اساتید برای حضار صحبت میکردند.
*** ماجرای عجیب در اولین همایش وحدت حوزه و دانشگاه ***
روز دوم همایش به غروب شب جمعه خوردیم. قبل از غروب آقای فخرالدین حجازی به همراه عدهای شعارگویان وارد فیضیه شدند. بچههای تشریفات مراسم ایشان را نزد علما بردند. برنامهریزی کرده بودیم افرادی که به عنوان مهمان در جلسه حاضر میشوند از آنها در بخشی از مراسم برای سخنرانی استفاده کنیم. تصمیم داشتیم از آقای فخرالدین حجازی هم برای سخنرانی استفاده کنیم. مدتی بعد از اینکه آقای حجازی آمد یکباره دیدیم عدهای همراه با آقای فلسفی وارد فیضیه شدند. ایشان در مقابل مَدرَس اصلی فیضیه مستقر شدند. عدهای از فضلا و علما آمدند گفتند که بعد از غروب یک سخنرانی غرّاء و خوب از آقای فلسفی داشته باشیم. ما هم بیخبر از اینکه آقای فلسفی و حجازی از سال 32 با یکدیگر اختلاف دارند اعلام کردیم که بعد از مغرب از بیانات آقای فلسفی استفاده خواهیم کرد. من آمدم رد شوم دیدم آقای فخرالدین حجازی با عصبانیت در حال صحبت کردن با علماست. آقای حجازی میگفت که محال است من بگذارم تأییدکننده کودتای سال 32 سخنرانی کند. اطرافیان آقای فلسفی هم میگفتند اگر حجازی بخواهد تکان بخورد ما درب را میبندیم و نمیگذاریم او حرکت کند. آقای مشکینی و سید علی یثربی به شدت مضطرب بودند و به من میگفتند یک کاری کنید تا آبروریزی نشده است. خبرنگاران هم در مراسم حضور داشتند. کافی بود تنشی در مراسم صورت میگرفت دیگر همه چیز درباره وحدت حوزه دانشگاه از بین میرفت. یک مرتبه به ذهنم رسید که جمعیت را به دو گروه تقسیم کنیم یک سری از حضار را به جمکران بفرستیم و مابقی هم در فیضیه بمانند. رفتم پشت تریبون اعلام کردم: "ضمن خسته نباشید و تشکر از حضار اعلام میکنم که در این لحظه برنامه ما دو قسمت میشود. عدهای از حضار و دانشجویان خواستار رفتن به مسجد جمکران هستند به همین خاطر وسیله ایاب و ذهاب فراهم شده تا علاقمندان به حضور در مسجد جمکران به آنجا بروند ضمناً در مسجد جمکران از بیانات آقای فخرالدین حجازی استفاده خواهیم کرد. عزیزانی که در اینجا میمانند بعد از نماز مغرب و عشا میتوانند از سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین فلسفی بهرهمند گردند."
خیال همه راحت شد!
سید عباس نبوی: آمدم پایین آقای مشکینی گفت خدا پدرت را بیامرزد از جلوی شر را گرفتی. خلاصه به آقای حجازی هم گفتیم مسجد جمکران در اختیار شما و دانشجویان است تا هر وقت که دوست داشتید صحبت کنید محدودیت زمانی هم نداریم. بچههای اجرایی را جمع کردیم و گفتیم سریع بروید هر چه اتوبوس و مینیبوس میتوانید بگیرید. خلاصه با هر وسیلهای که پیدا کردیم اعم از اتوبوس تا وانت جمعیت را به مسجد جمکران بردیم. عدهای هم پیاده به سمت جمکران رفتند. سه روز مراسم به هر ترتیب تمام شد و مورد رضایت همه واقع شده بود.
*** همایش وحدت حوزه و دانشگاه در اولین روز جنگ ***
آیا برنامهها پیگیری شد؟
سید عباس نبوی: بعد از اینکه همایش اول برگزار شد قرار شد که مراسم بعدی سه ماه بعد در تهران برگزار شود. مراسم در روزهای پایانی شهریور در محوطه چمن دانشگاه تهران برگزار شد. این مراسم بیشتر در اختیار دانشگاهیان بود. خوابگاه امیرآباد را هم برای استراحت طلاب و علما و سایر میهمانان در نظر گرفته بودیم. به دلیل اینکه مراسم در تابستان برگزار میشد مشکلی از بابت جای خواب نداشتیم عدهای حتی در محوطه فضای باز دانشگاه استراحت میکردند. ساعت 4 روز دوم مراسم بود که اعلام کردند هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد حمله کردند. همانجا در مراسم اعلام کردند که حضار پناه بگیرند. جمعیت بین درختان و دانشکدهها پخش شده بودند. بعد از این آقایان را به خوابگاه امیرآباد بردیم و روز سوم مراسم هم برگزار نشد.
*** سخنان قابل تأمل امام در اولین سالگرد شهید مفتح ***
جلسات ما ادامه داشت. آقای مصباح هم جلسات وحدت حوزه و دانشگاه خودشان را به نحوی دیگر شروع کرده بودند. جلسات برگزار میشد ستاد انقلاب فرهنگی هم جلسات خود را برگزار میکرد گزارشات جلسات از طرق مختلف به امام نیز میرسید. تا اینکه به تاریخ 27 آذر ماه اولین سالگرد شهادت شهید مفتح رسیدیم. دوستان دوباره به من گفتند: بجنب که دوباره باید یک برنامه انقلابی خوب به همین مناسبت برگزار کنیم. به انجمنهای اسلامی دانشجویی و طلاب سهمیه دادیم. برای مدرسین هم جرأت نکردیم سهمیه قائل شویم چون طبعاً خودشان در چنین مراسمی شرکت میکردند. به نظرم سران سه قوه هم در این مراسم حضور داشتند. بنیصدر در ابتدا مخالف این برنامهها بود ولی بعد از مدتی همراه شد. بعد از این مراسم وحدت حوزه و دانشگاه منافقین آمدند قاپ بنیصدر را دزدیدند. امام آن سخنرانی عجیب و معروف را در آن مراسم بیان کردند. در این مراسم امام فرمودند: عالِم فاسد عالَم را فاسد میکند. در آن روز ما نیروهای خودمان را در دو سمت حسینیه جماران ساماندهی کرده بودیم تا جمعیت را هدایت و راهنمایی کنند. کل جمعیت داخل حسینیه جا نمیشدند. از طرفی ما هم نمیتوانستیم جمعیت را محدود کنیم. تصمیم گرفتیم که افراد اصلی که کارت داشتند موقع سخنرانی داخل حسینیه باشند و بعد از اینکه مراسم تمام شد از درب دیگر حسینیه خارج شوند و جمعیت بیرون، داخل حسینیه بیایند و امام را زیارت کنند. قرار گذاشته بودیم که امام هم بعد از سخنرانی بایستند تا مردم بیایند و به احساساتشان پاسخ بدهند. آن موقع اصلا به فکرمان نبود که امام با هشتاد و خردهای سال خسته میشود. به هر ترتیب ما تمام برنامهها را انجام دادیم. بعد از این مراسم من عازم جبهه شدم و از سال شصت و دو به بعد هم دنبال طلبگی رفتم.
خیلی ممنون روایتهای جالبی بود. اگر نکته پایانی دارید بفرمایید.
سید عباس نبوی: من هم از شما تشکر میکنم. موفق باشید.