پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ کمیتههای انقلاب اسلامی یکی از اثرگذارترین مجموعهها در تثبیت امنیت پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود. کمیتهها مأموریتهای متعددی در این زمینههای گوناگون داشتند.
حجتالاسلام سید محسن موسویفرد کاشانی از مسئولان کمیته در شرق تهران میگوید: سرپرستی کمیتههای انقلاب اسلامی به عهده حضرت آیتالله مهدوی کنی بود. کمیته مرکزی در بهارستان بود. هرکدام از مناطق نیز یک کمیته اصلی و چند کمیته فرعی داشت. یکی از کمیتههای فرعی نارمک در مسجدالنبی بود که بنده در آن فعالیت داشتم. این کمیته با اینکه یک کمیته فرعی محسوب میشد، کارش کمتر از کمیتههای اصلی نبود. منطقه تحت پوشش آن بسیار گسترده و شامل سیمان سفید دماوند، بومهن، رودهن، نظامآباد، میدان امام حسین و ... بود.
*** حفاظت از مهمات و تجهیزات نظامی ***
یکی از کارهای سخت ما که فراموش نشدنی است، حفاظت از سلاح و مهماتی بود که در گردنه قوچک در زاغههای زیر تپهها انباشته شده بود. گاهی، روزی دو بار من به آنجا سر میزدم. همین آقای حیاتی که اخبار میگوید از پاسدارهای ما بود و در آن شرایط بسیار سخت در زیر برف و باران در همان گردنه قوچک از آن سلاحها و وسایل نظامی پاسداری میکرد. ما انباری از سلاحهای سبک و سنگین را از دستبرد منافقین حفظ كردیم و صحیح و سالم به دست مسئولین دادیم.
*** روایتی از فداکاری یک پاسدار ***
ما در کمیته مسجدالنبی نارمک برای سیمان سفید دماوند که در منطقه تحت پوشش ما قرار داشت، پاسداری را برای نگهداری از کارخانه و همچنین تبلیغات فرستاده بودیم. این بزرگوار که اسمش ابوعلی خجستهمنش بود، در کارخانه سیمان دماوند هم پاسداری میکرد و هم به وقت نماز، پیشنماز بود. آقای ابوعلی خجستهمنش بسیار مؤمن و معتقد بود. یک روز پیش من آمد و گفت: «من در جماران محافظ حضرت امام هستم. خواهش میکنم نامهای به حاج احمدآقا بنویسید تا من را از آنجا مرخص کند. میخواهم به جبهه بروم». من به او گفتم: این چه حرفی است تو میزنی؟ یک لحظه در خدمت امام بودن به یک دنیا میارزد.
شهید خجستهمنش در حالی که قطرات اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:«من نمیتوانم ببینم هر روز گروه گروه از بچهها و برادرهای ما در جبههها شهید بشوند و من در خانه با آرامش بنشینم، من باید به جبهه بروم». من به حاج احمدآقا نامه نوشتم و ایشان با ترخیص خجستهمنش موافقت کردند. شهید خجستهمنش وقتی که برای خداحافظی پیش من آمد، گفت: «من خواهش دیگری نیز دارم؛ حالا که من به جبهه میروم، انصاف نیست این ماشین وانت من بخوابد. میخواهم این وانت هم در سپاه مشغول به حرکت باشد. دستور دهید تا بتوانم این وانت را هم به سپاه تحویل دهم».
خجستهمنش به جبهه رفت و شهید شد. پیکر پاک آن مرحوم مدتی مفقود ماند تا اینکه چندسال بعد در امالرصاص، باقیمانده جسدش را پیدا کردند و آوردند. امروز بچههایش در سپاه خدمت میکنند. حتی خانمش که چندی پیش بدرود حیات گفت، در سپاه خدمت میکرد. اینها بودند که باعث شدند انقلاب پیروز شود. بعد از انقلاب نیز اینها بودند که هم چراغ مساجد را روشن نگه داشتند و هم در کمیتهها مخلصانه و فداکارنه خدمت کردند.
*** دستگیری رئیس ساواک قم ***
در همین کمیته فرعی، حدود ده نفر از افراد کلیدی ساواک را که تحت تعقیب بودند، دستگیر کردیم. یکی از این افراد، رئیس ساواک قم بود که در یکی از قهوهخانههای شمال دستگیر شد. یکی از جنایتهای این فرد این بود که به یکی از شاگردان مدرسه که انقلابی بود گفته بود سر این خودکار را بو کن ببین بوی چه میدهد؟ به محض اینکه شاگرد بیچاره سر خودکار را بو کرده بود، با مشت کوبیده بود به ته خودکار و خودکار در مغز دانشآموز بیچاره فرو رفته بود.
منبع: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سید محسن موسویفرد کاشانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی