پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- آرش نصیری زرقانی؛ در سال 1979م. همزمان با سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، زبیگنیو برژیسنکی، کتابی تحتعنوان «هلال بحران» را به رشته تحریر درآورد که در آن به ارائه نظریهای به همین عنوان پرداخت. وی منطقهای که از شاخ آفریقا و مصر شروع شده و تا هند ادامه مییابد را قوس یا «هلال بحران» نامید. برژینسکی معتقد بود این منطقه، منطقهای است که به دلیل پویایی و تحرک نیروهای داخلی آن، از توان لازم برای پدید آوردن مشکل برای ایالات متحده آمریکا برخوردار است.[1] ایده این نظریهپردازی این بود که یک قوس بیثباتی در حال ظهور است و از شبه قاره هند تا سواحل آفریقای شمالی گسترش مییابد. به اعتقاد وی، سرنگونی رژیم محمدرضاشاه، روی کمانه شمالی این قوس یعنی ایران، ترکیه، پاکستان و افغانستان (کشورهایی که بین شوروی سابق، اقیانوس هند و خلیج فارس قرار گرفتهاند) تأثیر میگذارد و به تبع آن سیاست خارجی آمریکا را تحتالشعاع قرار میدهد.
منطقه هلال بحران
اصلیترین کشورهای هلال بحران عبارتند از پاکستان، بنگلادش، افغانستان، ایران، عراق، سوریه، عربستان سعودی، عمان، یمن جنوبی، مصر و حبشه [اتیوپی]. منطقه مذکور شامل کشورهای فوق، هلال یا قوس خوانده شد زیرا این کشورها روی نقشه، یعنی نقشه حقیقی جغرافیا که به تبعیت کروی بودن زمین قوسیشکل است، به صورت یک هلال طویل و وسیع، دارای عرض زیاد میباشد.[2]
به گفته برژینسکی، «قوس بحران» در سراسر کشورهای اطراف اقیانوس هند با ساختار سیاسی شکننده شروع شده و این امر خطر تجزیه نقاطی را دارد که برای غرب مراکز حیاتی هستند. اثر هرج و مرجی که ایجاد میشود، با نیروهایی پر خواهد شد که با ارزشهای آمریکا، دشمن و با دشمنان آمریکا همدل هستند.[3]
بیان برژینسکی در مورد این «قوس بحران» به دلایل زیادی جالب توجه بود. این اصطلاح بلافاصله وارد واژهنامه سیاست خارجی شد و توسط رسانهها مورد استفاده قرار گرفت. از همه قابل توجهتر این است که مجله تایم این اصطلاح را در صفحه روی جلد شماره 15 ژانویه 1979م. خود قرار داد و به شرح و تفسیر آن پرداخت.
مرکز ثقل این قوس، ایران چهارمین تولیدکننده بزرگ نفت جهان بود؛ لذا صرفنظر از اینکه در سال 1979م. با سقوط نظام شاهنشاهی چه نوع دولتی در این سرزمین استراتژیک به قدرت میرسید، سیاست منطقه و ژئوپلیتیک جهانی تحت تأثیر قرار میگرفت اما نوع حکومت جایگزین رژیم پهلوی، حیات سیاسی آمریکا در منطقه را دچار تحول کرد. با توجه به نقش غیرقابل انکار ایران در سیاست خارجی ایالات متحده و همچنین جایگاه این کشور در نظریه برژینسکی، در ادامه به بررسی اهمیت ایران در منطقه هلال بحران خواهیم پرداخت.
اهمیت ایران در منطقه هلال بحران
در میان کشورهای منطقه هلال بحران که ذکر آنها به میان آمد، ایران از جایگاه ویژهای برخوردار است که خود علل گوناگونی دارد. از مهمترین عوامل در شکلگیری جایگاه منحصربفرد کشور ایران در نظریه برژینسکی و درمجموع معادلات دیپلماتیک آمریکا، میتوان به موقعیت استراتژیکی و راهبردی و همچنین وجود منابع انرژی و بهطورکلی موقعیت ژئواکونومیکی ایران اشاره کرد.
منابع عظیم انرژی در خلیج فارس و دریای خزر، باعث شده ایران نهتنها درزمینه اقتصادی بهره فراوانی ببرد بلکه درزمینه ژئوپلیتیکی نیز مورد توجه قدرتهای جهانی قرار گیرد. آمریکا در هر شبانه روز، از ایران 920 هزار بشکه نفت منتقل مینمود و گازی که شوروی از ایران دریافت میکرد و در مناطق جنوبی شوروی، در صنایع کشوری و نظامی مورد استفاده قرار میگرفت برای آن دولت خیلی اهمیت داشت.[4] لذا در دوران جنگ سرد، دو ابرقدرت شرق و غرب به نوعی قسمتی از نیازهای انرژی خود را از این کشور محوری جنوب غرب آسیا اخذ میکردند. در همین راستا، جفری کمپ نظریهپرداز و سیاستمدار آمریکایی، در تئوری خود به اهمیت ژئواکونومیکی ایران اشاره کرد و محدودهای با نام «بیضی استراتژیک انرژی» را که بخش زیادی از قلمرو سرزمینی ایران را دربرمیگیرد، بهعنوان کانون قدرت و منشأ سلطه و نفوذ در قرن بیستویکم دانست که نشان از ارزش و جایگاه ایران دارد.[5]
این نکته را باید مدنظر داشت که وجود منابع در ایران، به تنهایی نمیتواند توجیهکننده ارزش و اهمیت این کشور در عرصه ژئوپلیتیک جهانی بهویژه در جنگ سرد باشد، لذا آنچه که این مجموعه را تکمیل میکند موقعیت استراتژیکی و راهبردی ایران است. درمورد نفت که منبعی مهم و کلیدی تلقی میشود، یک شبکه وسیع حمل و نقل لازم است تا مناطق عمده تولیدکننده جهان در خاورمیانه را با مناطق عمده مصرفکننده در غرب صنعتی متصل کند. این راههای صدور نفت که طولانی و آسیبپذیر بوده، برای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان اهمیت حیاتی دارند. اهمیت این جریان نفت به حدی است که در نقشه جهانی ذهنی ابرقدرتها حجمی چندبرابر یافته است. بخش اعظم نفت خام به وسیله نفتکشها در امتداد تعداد کمی راههای کاملاً مشخص دریایی جابهجا میشوند. مبدأ حرکت تقریباً 80 درصد تمام نفتکشها در خاورمیانه و عمدتاً خلیج فارس است. مقصد این سفرها هم، همانطور که انتظار میرود، اروپا، ایالات متحده آمریکا و ژاپن میباشد.[6] به همین دلیل، مجاورت ایران با پهنه آبی خلیج فارس سبب شده که موقعیت ارتباطی آن نیز مورد توجه قرار گیرد. منحیثالمجموع قرار گرفتن در سراسر شمال خلیج فارس، تنگه هرمز و دریای عمان، در اختیار داشتن حدود 31 جزیره در دهانه تنگه و داخل خلیج فارس، نظارت بر عبور و مرور کشتیها در داخل تنگه و خلیج فارس و همچنین قرار داشتن ایران بین کشورهای شمالی و منطقه خلیج فارس و بین قارههای آسیا و اروپا و اینکه ایران مسیری کوتاه و امن برای ارتباط دادن بین این مناطق است، بازگوکننده موقعیت استراتژیک این کشور میباشد.[7]
پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، ایران بازیگر اصلی در این منطقه شد تا آنجا که لقب ژاندارم خلیج فارس را گرفت. شاه بسیار به تسلط خود بر خلیج فارس تأکید میکرد و در این زمینه گفته بود: «از دیرباز گفتهایم ما دوست نداریم یک قدرت خارجی را در خلیج فارس مشاهده کنیم. تمام کسانی که مخالف آزادی آمدوشد کشتیها در خلیج فارس هستند و تمام کسانی که هدف اصلی و منفعتشان این است که در این منطقه عدم ثبات بهوجود آورند، دشمن تلقی میشوند».[8]
در دهه 1960م. ایران مهمترین پایگاه استراتژیک آمریکا در خلیج فارس پس از خروج انگلیسیها از شرق سوئز به شمار میرفت. تخلیه نیروهای انگلیس از خلیج فارس خلأ قدرت در این منطقه بهوجود آورد و سیاست آمریکا در آن زمان، پر کردن این خلأ با افزایش قدرت نظامی ایران در وهله اول و عربستان سعودی در مرحله بعد بود. آمریکا میخواست با تقویت موقعیت سیاسی و نظامی این دو کشور از آن دو به منزله دو ستون اصلی امنیت منطقه استفاده کند. با اینکه بین ایران و عربستان سعودی بر سر سیادت بر خلیج فارس رقابتی بهوجود آمده بود، آمریکا از ترس مشترک رهبران هر دو کشور از شوروی و تمایل آنها به مهار کردن تمایلات طرفدار شوروی در بعضی از کشورهای منطقه بهخصوص عراق استفاده کرده و با هر دو کشور روابط نزدیک و دوستانهای برقرار ساخت. برژینسکی مینویسد: «ما با توجه به مرکزیت استراتژیک ایران و اهمیت حیاتی آن برای آمریکا تصمیم گرفتیم همین سیاست را ادامه دهیم و بسیاری از سفارشات خرید اسلحه از طرف ایران را در سال 1978 مورد تأیید قرار دادیم و در عین حال شاه را تشویق کردیم که به موازات برنامههای بلندپروازانۀ خود برای مدرنیزه کردن ایران، گامهای سریعتری در طریق استقرار دموکراسی و حکومت سلطنتی مشروطه در ایران بردارد».[9]
با این تفاصیل، آمریکا از این شرایط که ایران بر خلیج فارس مسلط شود، استقبال میکرد. ایران همپیمان آمریکا بود و در بلوک غرب قرار داشت و آمریکا میتوانست بدون پرداخت هزینههای هنگفت، از طریق ایران کنترل منطقه را به دست گیرد. فقط دولت ایالات متحده آمریکا نبود که ایران را عامل اصلی ثبات خاورمیانه میدانست بلکه حکومتهای عربی مثل عربستان سعودی، مصر و اردن نیز کشور ایران را سدی میدانستند درمقابل کمونیسم افراطی.[10]
با توجه به شرحی گذشت، میتوان دریافت که ایران به علت وجود منابع سرشار انرژی و موقعیت استراتژیکی و ژئوپلیتیکی خود مورد توجه سیاست خارجی آمریکا قرار داشت. به نحوی که مشاور امنیت ملی ریاست جمهوری آمریکا در نظریه خود، ایران را در کانون توجه قرار داده بود. اما آنچه که باعث شد برژینسکی ایران را کشور محوری منطقه هلال بحران قلمداد کند، شکلگیری نهضت اسلامی و سرنگونی رژیم پهلوی بهعنوان بااهمیتترین همپیمان آمریکا در منطقه بود. وقوع انقلاب اسلامی در ایران مهمترین رویدادی به شمار رفت که باعث شد آمریکا پس از سالها سلطه بر این پهنه، به انتخاب جایگزینی برای ایران در منطقه خلیج فارس مبادرت ورزد.
پینوشتها