نویسنده: علی باقریفر
یکم: رخدادها و گزارشها
البدایة و النهایة: پس از وفات معاویه در ماه رجب سال شصت هجرى، با یزید بیعت شد. سال ولادت یزید، 26 هجرى است كه به هنگام بیعت، 34 سال عمر داشت. وى نمایندگان پدرش را در شهرها ابقا نمود و كسى را بركنار نكرد و این، از زیركى او بود. (دانشنامه امام حسین(ع)، ج 3، ص 365، ح 931)
الملهوف : چون معاویه در رجب سال شصت هجرى در گذشت، یزید بن معاویه براى ولید بن عتبه - كه فرماندار مدینه بود-نامه نوشت و [در آن نامه] به وى دستور داد كه از مردم مدینه بهویژه حسین بن على براى وى بیعت بگیرد و به وى دستور داد كه: اگر حسین بن على از بیعت كردن سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست. (همان، ص 367، ح 935)
الملهوف: ولید، مروان بن حكم را نزد خود فراخواند و درباره حسین(ع) از وى مشورت خواست. مروان گفت: او نمىپذیرد و اگر جاى تو بودم، او را گردن مىزدم. ولید گفت: كاش به دنیا نیامده بودم! آنگاه به دنبال حسین(ع) فرستاد. (همان، ص 381، ح 945)
الفتوح: ولید بن عُتبه به سوى حسین بن على(ع)، عبد الرحمان بن ابى بكر، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر فرستاد و آنان را فرا خواند. پیك - كه عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان بود- سراغ آنان آمد و آنان را در خانههایشان نیافت. به مسجد آمد و آنان را نزد قبر پیامبر(ص) یافت. بر آنان سلام كرد و گفت: دعوت امیر را اجابت كنید. حسین(ع) فرمود: «اگر خدا بخواهد، وقتى جلسه تمام شد [مىآییم]». پیك، نزد ولید باز گشت و او را از نتیجه باخبر ساخت. عبد اللّه بن زبیر به حسین بن على(ع) رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللّه! این، زمانِ جلوس عمومىِ ولید بن عُتبه نیست. دعوت در این ساعت، موضوع غریبى است. فكر مىكنى چرا ما را دعوت كرده است؟
حسین(ع) به او فرمود: «... گمان مىكنم معاویه از دنیا رفته است ...» .
عبد اللّه بن زبیر گفت: اى فرزند على ! قضیه همین است. اگر براى بیعت با یزیدْ دعوت شوى، چه مىكنى، اى ابا عبداللّه؟
حسین(ع) فرمود: «هرگز با یزید، بیعت نمىكنم ... اى ابوبكر! من با یزید، كه فسق و فجورش آشكار است، شراب مىخورد، سگباز و بوزینهباز است و با خاندان پیامبر، دشمنى مىكند، بیعت كنم؟! به خدا سوگند، هرگز بیعت نمىكنم».
[راوى] مىگوید: آن دو در حال گفتوگو بودند كه پیك، دوباره آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه! امیر، تنها براى شما دو نفر نشسته [و منتظر شماست]. به سوى او برخیزید.
[راوى] مىگوید: حسین بن على(ع) به او تَشَر زد و فرمود: «نزد امیرت باز گرد و هر كدام از ما كه خواست، نزد او مىآید و من هماینك به خواست خدا، نزد او مىآیم». پیك به نزد ولید بن عُتبه باز گشت و گفت: خدا، امیر را سلامت دارد! حسین بن على، هماینك نزد شما مىآید.
مروان بن حكم گفت: به خدا سوگند، حسین، نیرنگ زده است. ولید گفت: ساكت باش! كسى همانند حسین، نیرنگ نمىزند و چیزى را كه انجام نمىدهد، بر زبان نمىآورد. (همان، ص 383-387، ح 950)
الإرشاد: حسین(ع) فهمید كه مقصود ولید [از فرا خواندن ایشان] چیست. به همین خاطر، گروهى از دوستانش را فراخواند و دستور داد سلاح برگیرند و به آنان فرمود: «ولید، مرا در این ساعت، فراخوانده و بعید نمىدانم مرا به كارى تكلیف كند كه نمىخواهم آن را اجابت كنم و او مورد اطمینان نیست. پس همراه من باشید. وقتى من وارد خانه او شدم، شما درِ خانه بنشینید. اگر شنیدید صدایم بلند شد، داخل شوید تا او را از [آسیب زدن به] من بازدارید». (همان، ص 387، ح 952)
المناقب، ابن شهرآشوب: ولید به دنبال آنان [یعنى: حسین(ع)، ابن زبیر، عبداللّه بن عمر و عبدالرحمان ابن ابى بكر] فرستاد و آنان كنار قبر پیامبر خدا بودند. عبد الرحمان و عبداللّه گفتند: ما به خانههاى خود مى رویم و درِ خانه را به روى خود مىبندیم. ابن زبیر گفت: به خدا سوگند كه هرگز با یزید، بیعت نمىكنم. حسین بن على(ع) فرمود: «من مىباید نزد ولید بروم و ببینم چه مىگوید». آنگاه به خاندانش كه همراه وى بودند، فرمود: «وقتى نزد ولید رفتم و با او وارد گفتوگو و مناظره شدم، شما بر درِ خانه باشید و هر گاه شنیدید كه گفتوگو بالا گرفت و صداها بلند شد، داخل خانه شوید؛ ولى كسى را نكشید و فتنه به پا نكنید». (همان، ص 391، ح 955)
الأمالی للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمد، عن ابیه، عن جدّه [زینالعابدین] بَعَثَ عُتبَةُ إلَى الحُسَینِ بنِ عَلِی(ع)، فَقالَ: إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ أمَرَكَ أن تُبایعَ لَهُ. فَقالَ الحُسَینُ(ع): یا عُتبَةُ، قَد عَلِمتَ أنّا أهلُ بَیتِ الكَرامَةِ وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ، وأعلامُ الحَقِّ الَّذی أودَعَهُ اللّهُ قُلوبَنا ، وأنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا، فَنَطَقت بِإِذنِ اللّهِ عز و جل، وَلَقَد سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ(ص) یقولُ: «إنَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلى وُلدِ أبی سُفیانَ» وكَیفَ اُبایعُ أهلَ بَیتٍ قَد قالَ فیهِم رَسولُ اللّهِ(ص) هذا؟!
الأمالى، صدوق - به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زینالعابدین(ع)- : [ولید بن] عتبه نزد حسین بن على(ع) فرستاد و گفت: امیرمؤمنان فرمان داده كه با او بیعت كنى. حسین(ع) فرمود: «اى [ولید بن] عُتبه! مىدانى كه ما، خاندان كرامت و پایگاه رسالت و نشانههاى حقیقتیم كه خداوند، آن را در دلهاى ما به ودیعه نهاد و زبان ما را بِدان گویا كرد و زبان ما به اذن خدا بِدان سخن گفت. از جدّم پیامبر خدا(ص) شنیدم كه مىفرمود: خلافت بر فرزندان ابو سفیان، حرام است. حال، چگونه من با خاندانى بیعت كنم كه پیامبر(ص) درباره آنان چنین فرموده است؟». (همان، ص 390-392، ح 956)
الفتوح: حسین(ع) بر ولید بن عُتبه وارد شد و بر او سلام كرد. ولید ، جوابى نیكو داد و ایشان را نزد خود نشاند ... ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ(ع) عَلَى الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، وقالَ: أیهَا الأَمیرُ، إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ومَحَلُّ الرَّحمَةِ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ، ویزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلی لا یبایعُ لِمِثلِهِ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ وَننتَظِرُ وتَنتَظِرونَ أینا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَیعَةِ ...
[راوى] مىگوید: آنگاه حسین(ع) به ولید بن عُتبه رو كرد و فرمود: «اى امیر! ما، خاندان پیامبر و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگان و جایگاه رحمتیم. خداوند، [امور را] با ما آغاز كرد و به ما ختم فرمود. یزید، مردى فاسق، مىگسار، آدمكُش و داراى فسق آشكار است. كسى مانند من با مانند یزید، بیعت نمىكند. باید فردا شود و ببینیم كدامیك از ما براى خلافت و بیعت، سزاوارتر است».
الملهوف: مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادى! ولید گفت: واى بر تو، اى مروان! تو مىخواستى دین و دنیایم را بر باد دهى. به خدا سوگند، دوست ندارم تمام مُلك دنیا از آنِ من باشد و من حسین را بكشم. به خدا سوگند، گمان نمىكنم كسى با [جُرمِ ریختن] خون حسین، خدا را ملاقات كند، جز آنكه سبُكوزن خواهد بود و خدا در روز قیامت به وى نظر نمىكند و او را پاك نمىگرداند و عذاب دردناك خواهد داشت. (همان، ص 409، ح 968)
الملهوف: صبحگاهان، حسین(ع) از منزل بیرون آمد تا ببیند چه خبر است. مروان، ایشان را دید و گفت: اى ابا عبداللّه! من خیرخواه توام. به حرف من گوش بده تا نجات یابى. حسین(ع) فرمود: «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: با یزید، امیرمؤمنان، بیعت كن كه در آن، خیر دنیا و آخرت توست.
حسین(ع) فرمود: «انا للّه و انا الیه راجعون». با اسلام باید خداحافظى كرد، اگر امّت [اسلام] به رهبرى مانند یزید، دچار گردد. بهراستى كه از جدّم پیامبر خدا(ص) شنیدم كه مىفرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان، حرام است».
گفتوگو بین ایشان و مروان به درازا كشید، تا اینكه مروان با عصبانیت جدا شد. (همان، ص 411، ح 970)
الأمالى، صدوق - به نقل از عبداللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زینالعابدین(ع)- : چون شب شد، [حسین(ع)] براى وداع با قبر پیامبر(ص) به مسجدالنبى رفت ... تا با قبر، وداع كند. به نماز ایستاد و نماز را طولانى كرد. در حال سجده، خواب، او را ربود. پیامبر(ص) نزد او آمد. حسین(ع) را به آغوش گرفت و او را به سینه چسبانید و شروع كرد میان چشمان او را بوسیدن و مىفرمود: «پدرم به فدایت! مىبینم كه در میان گروهى از این امّت، در خون خود غلتیدهاى ، درحالىكه امید شفاعت مرا نیز دارند! آنان را نزد خداوند، بهره و نصیبى نیست. فرزندم! تو نزد پدر و مادر و برادرت مىآیى - و آنان شیفته دیدار تواند- و براى تو در بهشت ، جایگاههایى است كه جز با شهادت، بِدان دست نمىیابى».
حسین(ع) با گریه از خواب بیدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را براى آنان بازگو كرد و با آنان وداع نمود. (همان، ص 417، ح 972)
الفتوح: ... حسین بن على(ع) آماده شد و تصمیم گرفت از مدینه خارج شود. سپس در نیمههاى شب، نزد قبر مادرش رفت و در آنجا نماز گزارد و با مادرش وداع كرد . سپس از كنار قبر مادرش برخاست و به سوى قبر برادرش حسن(ع) رفت و در آنجا نیز نماز گزارد و وداع كرد. آنگاه به منزل خود باز گشت. (همان، ص 421، ح 973)
كامل الزیارات - به نقل از جابر، از امام باقر(ع)- : چون حسین(ع) تصمیم گرفت از مدینه بیرون رود، زنان خاندان عبدالمطّلب آمدند تا به نوحهسرایى بپردازند. امام حسین(ع) نزد آنان رفت و فرمود: «شما را به خدا ، مبادا این كار را فاش كنید كه [افشاى خروج من] معصیت خدا و پیامبر اوست» ... (همان، ص 423، ح 975)
الملهوف - به نقل از محمّد بن عمر- : از پدرم عمر بن على بن ابى طالب، شنیدم كه براى خویشانم (خاندان عقیل) چنین تعریف مى كرد: وقتى برادرم حسین(ع) از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد، نزد او رفتم و او را تنها یافتم. به وى گفتم:
جانم فدایت، اى ابا عبداللّه! برادرت حسن، از پدرش برایم نقل كرد كه ... دیگر گریه امانم نداد و هِق هقِ گریهام بلند شد. او مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برادرم گفت كه من كشته مىشوم؟». گفتم: از این بگذر، اى پسر پیامبر خدا [كه من توان گفتنش را ندارم]! فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند، آیا از كشته شدن من خبر داد؟». گفتم: بله. پس چرا بیعت نمىكنى؟
فرمود: «... تو مىپندارى چیزى را مىدانى كه من نمىدانم؟ بهراستى كه هیچگاه خودم را خوار نخواهم ساخت و بهراستى كه فاطمه پدرش را در حالى ملاقات مىكند كه از رفتار امّتش با فرزندانش شاكى است و كسى كه فاطمه را از ناحیه فرزندانش آزار دهد، هرگز وارد بهشت نمىشود». (همان، ص 425، ح 976)
الفتوح: چون محمّد بن حنفیه نزد او (حسین(ع)) آمد، گفت: برادرم! جانم فدایت! تو دوستداشتنىترین و عزیزترینِ كسان نزد منى. به خدا سوگند كه هیچ كس براى دلسوزى و خیرخواهى، سزاوارتر از تو نیست، كه تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تكیهگاه منى و اطاعت تو، بر گردن من است؛ چراكه خداوند، تو را گرامى داشته و از بزرگان بهشت قرار داده است. من مىخواهم رأیم را به تو گوشزد كنم. آن را از من بپذیر.
حسین(ع) فرمود: «آنچه به نظرت رسیده، بگو».
محمّد گفت: مىگویم: خود را تا آنجا كه مىتوانى، از یزید بن معاویه و شهرها دور نگه دار و آنگاه نمایندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بیعت كردن با خودت فرابخوان ... بهراستى كه من مىترسم وارد شهرى شوى یا نزد گروهى فرود آیى و آنان با یكدیگر نزاع و ستیز كنند: گروهى طرفدار تو باشند و گروهى بر ضدّ تو و تو در این میان، كشته شوى.
حسین(ع) فرمود: «برادرم! به كجا روم؟».
گفت: به سمت مكّه حركت كن ... و اگر آن جا ایمن نبود، به سمت شهرهاى یمن حركت كن .. اگر یمن را محلّى امن یافتى [اقامت گزین]، وگرنه به سمت كوهپایه ها و كوهستانها حركت كن و از شهرى به شهرى در سفر باش تا ببینى عاقبت مردم، به كجا مىانجامد و خداوند، چگونه میان تو و این قوم فاسق، داورى مىنماید.
حسین(ع) فرمود: «برادرم! به خدا سوگند، اگر در دنیا هیچ پناه و مأوایى نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمىكنم؛ چراكه پیامبر خدا فرمود: بار خدایا! در یزید، بركتى قرار مده».
حسین(ع) فرمود: «برادرم! خداوند، تو را پاداش خیر دهد! حقیقتاً برایم خیرخواهى كردى و به صواب و حقیقت، راهنمایى نمودى. امیدوارم كه رأى تو، استوار و درست باشد. من تصمیم بر خروج به سمت مكّه دارم و خودم، برادرانم، برادرزادهها و دوستارانم را براى این كار، مهیا ساختهام. نظر آنان، نظر من و تصمیم آنان، تصمیم من است؛ امّا تو - اى برادرم- منعى نیست كه در مدینه بمانى و از سوى من مراقب حوادث باشى و چیزى از اخبار آنان را از من پنهان نكنى». (همان، ص 432-435، ح 979)
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، هذا ما أوصى بِهِ الحُسَینُ بنُ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ لأِخیهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیةِ المَعروفِ وَلَدِ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ(ع):
إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِی یشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَریكَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندِهِ، وأنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنّارَ حَقٌّ. وأنَّ السّاعَةَ آتِیةٌ لا رَیبَ فیها، وأنَّ اللّهَ یبعَثُ مَن فِی القُبورِ، وأنّی لَم أخرُج أشِرا ولا بَطِرا، ولا مُفسِدا ولا ظالِما، وإنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَالصَّلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی مُحَمَّدٍ(ص)، اُریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وأنهى عَنِ المُنكَرِ، وأسیرَ بِسیرَةِ جَدّی مُحَمَّدٍ(ص)، وسیرَةِ أبی عَلِی بنِ أبی طالِبٍ . . . فَمَن قَبِلَنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولى بِالحَقِّ، ومَن رَدَّ عَلَی هذا أصبِرُ حَتّى یقضِی اللّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ، ویحكُمَ بَینی وبَینَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَیرُ الحاكِمینَ، هذِهِ وَصِیتی إلَیكَ یا أخی، وما تَوفیقی إلّا بِاللّهِ، عَلَیهِ تَوَكَّلتُ وإلَیهِ اُنیبُ، وَالسَّلامُ عَلَیكَ وعَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِی العَظیمِ.
به نام خداوند بخشنده مهربان. این است آنچه حسین بن على بن ابى طالب، به برادرش محمّد بن حنفیه فرزند على بن ابى طالب(ع)، وصیت مىكند:
بهراستى كه حسین بن على، شهادت مىدهد كه جز خداى یگانه، خدایى نیست و همتایى ندارد، و بهراستى كه محمّد، بنده و فرستاده اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورْد و بهراستى كه بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بىشك، خواهد آمد و خداوند، بدنها[ى خفته] در قبرها را برخواهد انگیخت.
بهدرستى كه من از روى ناسپاسى و زیادهخواهى و براى فساد و ستمگرى، قیام نكردم؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و صلاح امّت جدّم پیامبر(ص)، قیام نمودم.
مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر نمایم و به سیره جدّم محمّد(ص) و پدرم على بن ابى طالب(ع)، رفتار كنم...
آن كه مرا به حقّانیت مىپذیرد، [بداند كه] خداوند، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر كسى در این دعوت، دستِ رد بر من زند، شكیبایى مىورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایه حقیقت، داورى كند و به حقیقت، حكم دهد، كه او بهترینِ داورىكنندگان است.
برادرم! این است وصیت من به تو. جز از خداوند، توفیق، طلب نمىكنم. بر او توكّل مىكنم و به سوى او بازمىگردم. درود بر تو و هر آنكه از راه درست، پیروى كند! و نیرو و توانى جز از جانب خداوندِ برتر و بزرگ نیست». (همان، ص 432-435، ح 979)
حسین(ع) شب یكشنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال شصت، از مدینه بیرون رفت و پسر زبیر، یك شب قبل، یعنى شب شنبه، بیرون رفته بود.
الإرشاد: سارَ الحُسَینُ(ع) إلى مَكَّةَ وهُوَ یقرَأُ: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّــلِمِینَ » ولَزِمَ الطَّریقَ الأَعظَمَ. فَقالَ لَهُ أهلُ بَیتِهِ: لَو تَنَكَّبتَ الطَّریقَ الأَعظَمَ كَما صَنَعَ ابنُ الزُّبَیرِ لِئَلّا یلحَقَكَ الطَّلَبُ، فَقالَ: لا وَاللّهِ، لا اُفارِقُهُ حَتّى یقضِی اللّهُ ما هُوَ قاضٍ.
الإرشاد: حسین(ع) به سمت مكّه رهسپار شد، درحالىكه [این آیه را] مىخواند: «از آن دیار، با ترس و هراس، بیرون رفت و اوضاع را مىپایید. گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر، رهایى بخش». او راه اصلى را در پیش گرفت. خانوادهاش به وى گفتند: اگر از راه اصلى صرفنظر كنى - چنان كه پسر زبیر انجام داد- [بهتر است] تا مبادا جستوجوگرانِ حكومتى به تو برسند. فرمود: «نه ! به خدا سوگند، هرگز از این راه، جدا نمىشوم تا خداوند، آنچه را مىخواهد، مقدّر فرماید». (همان، ص 442-443، ح 988)
تاریخ الطبرى - به نقل از ابو مخنف- : حسین(ع) با فرزندان، برادران، برادرزادهها و تمام خانوادهاش بهجز محمّد بن حنفیه، بیرون رفت. (همان، ص 445، ح 991)
در سال شصت هجرى، یزید بن معاویه، ولید بن عُتبه را به سبب كوتاهىهایش، از حكومت مدینه بركنار كرد و حكومت مدینه را به عمرو بن سعید بن عاص، نایب مكّه سپرد. عمرو در ماه رمضان، وارد مدینه شد.
دوم: نکتهها و تحلیل
1.معاویه پایهگذار نصب زمامدار جامعة اسلامی برخلاف آموزههای قرآن کریم و سیرة پیامبر(ص) بود.
2.جباران نیز میکوشند وانمود کنند که با بیعت و رأی مردم بر مردم حکم میرانند.
3.امتناع از بیعت اجباری و مخالفت با خواستههای نامشروع، حق هر شهروندی است.
4.صداقت، شفافیت و صراحت از اصول نهضت حسینی است.
5.یکی از رمزهای جاودانگی نهضت اباعبدالله(ع)، اهداف انسانی، اخلاقی و خردپذیر این حرکت است که در وصیتنامة آن حضرت تبلور یافته است.
6.در اختیار گرفتن زمام امور جامعة اسلامی از سوی افراد ناصالح، به اصل اسلام آسیب میرساند.
7.در حرکت اعتراضی امام حسین(ع) بر ضد حکومت جائر، هیچکس - حتی بعضی از برادران آن حضرت- مجبور به همراهی با او نیست (حق آزادی انتخاب).
8.خروج خانوادگی امام حسین(ع) - همراه زنان و کودکان خویش- نشان میدهد که آن حضرت در اندیشه روشنگری و سامان دادن یک اعتراض اجتماعی بود نه جنگ مسلحانه و جهاد اسلامی.
9.از نظر اباعبدالله الحسین(ع)، امر به معروف و نهی از منکر و اقدامات مصلحانه در مرحلة نخست باید نظام سیاسی و حاکمان جامعه را هدفگیری کند.
10.امام حسین(ع) با ادامه حضور در مدینه، برای جان خود و خانوادهاش احساس خطر میکرد.