پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان در کتاب «چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه» درباره قیام امام حسین(ع) می نویسد: معاویه با همه جنایاتش در رجب سال 60 به هلاکت رسید و یزید، پسر و ولیعهد او بهحکومت رسید. یزید فردی فاسد و فاجر بود. همینکه به حکومت رسید به والی مدینه ولیدبن عتبه نوشت که از حسین برایم بیعت بگیر و اگر نپذیرفت سرش را برایم بفرست. امّا حسین بن علی(ع) سر از بیعت برتافت و تصمیم گرفت مدینه را برای یافتن راهی برای انقلاب ترک کند. امامحسین(ع) هدف قیامش را فراتر از آموزههایشیعی اعلام کرد؛ زیرا به دلیل فساد علنی یزید و تظاهر به زیر پا گذاشتن احکام اسلامی، بیم آن میرفت که کیان اسلام به خطر بیفتد.
از این رو اهداف قیام را برای برادرش، محمدبن حنفیه چنین بیان کرد: «... انّما خرجتُ لطلبِ الاصلاح فی امت جدّی، محمد(ص) اُریدُ اَن امُرَبالمعروف و اَنهی' عن المنکر؛ یعنی من فقط برای اصلاح امتّ جدم خروجکردهام و تصمیم دارم امر به معروف و نهی از منکر کنم.»
امام حسین(ع) علّت فساد در امت پیامبر را در کلامی دیگر، حاکمیت امثال یزید میداند که اصل و کیان اسلام را به خطر میاندازد. امام(ع) در پاسخ مروان که درخواست بیعت با یزید را داشت، فرمود: «انّا لِلّه و انّا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قدْ بُلیت الامّه براعٍ مثلیزید.»
حسین(ع) با اهل بیت خویش از مدینه به مکه هجرت کرد و چون مردم و شیعیان کوفی نامه نوشتند و حضرت را برای رهبری انقلاب به کوفه دعوت کردند، امام، مسلم، پسر عموی خود را به کوفه فرستاد تا آنان را برای قیام آماده کند و خود از مکه به طرفکوفه حرکت کرد. حسین(ع) در مسیر کوفه علّت قیام خود را حاکمیت ضدارزشها ونابودی ارزشها اعلام کرد و روشی را که برای قیام و احیای ارزشها اعلام کرد، شهادت بود.
امام فرمود: «جامعه دگرگون شده و ضدارزشها حاکم و ارزشها رخت بربستهاند و چیزی جز تهماندهای از آنها نمانده. آیا نمیبینید به حقّ عمل نمیشود و از باطل رویگردان نیستند؟ اینجاست که مؤمن برای لقاء و شهادت الهی باید از خود تمایل نشان دهد و به همین سبب من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز فلاکت نمیبینم. مردم بردهی دنیا شدهاند و دین فقط سر زبان آنهاست. تا زمانی که برای آنها ابزار زندگی است بر زبان میچرخانند امّا همینکه آزمایش شدند، دینداران کم میشوند.»
حسین(ع) در این تحلیل جامعهشناسانهی خود، جامعه را به نقد میکشاند؛ جامعهای را که به ارزشها پشت کرده و دنیاگرایی، جانشین دینمداری شده، جامعهای غیرقابل تحمل میخواند و شهادت را تنها راه خروج از این بنبست اعلام میکند.
حضرت در مسیر کوفه، خبر شهادت مسلم را دریافت کرد، امّا همچنان مصمم بود تا به سوی شهادت، به سرزمین موعود برسد. در کربلا فرود آمد و در عاشورا در مقابل دنیاطلبان قرار گرفت. ابن زیاد او را به تسلیم فرا خواند، امّا حسین(ع) با صدایی که برایهمیشه در رواق تاریخ پیچید فریاد زد: «الا و انّ الدّعی بن الدّعی قد رکز منّا بین اثنتین، بین السّله و الذله، هیهات مناالذله. یأبیالله ذلک و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت... یعنیزنازاده، پسر زنازاده ما را بر سر دو راهی گذاشته: یا شمشیر یا ذلت، وه که چقدرذلت از ما بهدور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهای پاکی که ما راپرورش دادند از تن به خواری سپردن ما بیزارند.»
سرانجام حسین(ع) در حماسهای پرشور و بینظیر، چکامهای وصفناشدنی سرود و با یاران به شهادت رسید. اهلش را به اسارت گرفتند و به دربار عبیدالله در کوفه، مرکز عراق و از آنجا به دمشق، پایتخت اسلامی یزید بردند. در آنجا نیز بازماندگان، حماسهای برحماسه کربلا افزودند. زینب(س) و امامسجاد(ع)، تنها بازمانده علویکربلا، شمشیر زبان از کام برکشیدند و بر استوانههای حاکمیت فرود آوردند.
گرچه اندیشه انقلابی شیعه از همان روزهای نخستین پیدایش، خمیرمایه شیعیان بود، امّا از این به بعد، حسین بن علی(ع) پایهگذار مکتبی انقلابی و نوین در تشیع شد که به مبارزات شیعه مشروعیت میبخشید.
شهادت امامحسین(ع) نه تنها در جامعه اسلامی تأثیری عمیق بخشید و بهتشیع رونقداد، بلکه حتی در دربار یزید نیز نفوذکرد. یزید بعد از سه سال به هلاکت رسید و پسرش، معاویه، جانشین وی شد. امّا سنگینی واقعه کربلا، وجدان بیدار او را همواره نگران میکرد. وی پس از چند ماه از حکومت کنارهگیری کرد و بر حکومت فرزندان معاویه پایان بخشید. وی در توجیه کنارهگیری خود طی سخنانی گفت: «جدّم، معاویه، بر سر حکومت با کسی که سزاوارتر از او بود به نزاع برخاست. علی در قرابت به رسول خدا نزدیکتر بود؛ در اسلام پیشگامتر بود؛ اولین گرونده به اسلام بود و پسرعموی رسولِ خداوندِ جهانیان و پدرِ فرزندان خاتم مرسلین بود؛... پدرم، یزید، عترت پیامبر را به شهادت رساند... من مسئولیت کارهای شما را بهعهده نخواهم گرفت و پیامد آنها را نخواهم پذیرفت. اگر دنیا غنیمت بود به اندازه کافی از آن بهره بردیم و اگر شر بود فرزندان ابوسفیان را از آنچه بهرهبردند دیگر بس است.»
مادر معاویه و همسر یزید از برخورد وی به تنگ آمد و به او گفت: کاش لکهای حیضشده بودی و او نیز در پاسخ مادر گفت: «ای کاش لکهای حیض شده بودم، امّا به چنین حکومتی نمیرسیدم تا بنیامیه از شیرینی آن کام برگیرند و من گناهش را بردوش گیرم؛ گناه ممانعت از کسانی که سزاوار حکومتاند. بهخدا قسم، من از چنین حکومتی اعلام برائت میکنم.»
بعد از ماجرای کربلا و مظلومیت اهل بیت، شیعیان شعلهور شدند و بازماندگان شیعه آشکارا نسبت به سردمداران، دست به اعتراض زدند. هنوز وحشت جنایت کربلا برهمه جا سایه افکنده بود و چند روزی نگذشته بود که عبیدالله بن زیاد به مسجد کوفه آمد و بر بالای منبر رفت و خدا را بر این پیروزی سپاس گفت و از اهل بیت به بدی یادکرد و آنان را دروغگو خطاب کرد. عبدالله بن عفیف ازدی، از شیعیان کوفه، صحبت عبیدالله را قطع کرد و گفت: ای دشمن خدا! دروغگو تویی و پدرت و کسی که پدرت را زایید و پدر او. ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبر را میکشی و بالای منبر در جایگاه صدیقین مینشینی؟ ابن زیاد دستور دستگیری وی را داد، امّا هفتصد نفر به دفاع از او بهپاخاستند و او را از مسجد بیرون بردند. ابن زیاد شبانه او را دستگیر کرد و به شهادت رساند.