پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ وقتی محرم سال 1342 از راه رسید، هم دستگاه پهلوی و هم نیروهای مذهبی به اهمیت آن واقف بودند. از این رو رژیم کوشید با اعمال محدودیت، از سیاسی شدن مجالس عزاداری جلوگیری کند. اما هرگز موفق نبود. پس از عاشورا و سخنرانی مهم امام خمینی نیز واقعه 15 خرداد رخ داد که در تاریخ انقلاب اسلامی از اهمیت بسیاری برخوردار است.
یکی از رویدادهای محرم آن سال، استفاده از تصاویر امام خمینی در هیئات و تکیه ها، بهره گیری از نوحه ها، اشعار و شعارهایی با مضامین انقلابی بود. یکی از فعال ترین هیئات مذهبی در محرم سال 1342، تکیه طیب حاج رضایی در محله انبار گندم بود. در کتاب «طیب خان» می خوانیم:
محرم سرنوشت ساز
محرم سال 42 به گونهای محرم سرنوشت طیّب نیز بود؛ چرا که پس از دیدار حاجمهدی با طیّب و دریافت پیام امام، به عنوان مرجع تقلید، بر سر دوراهی قرار گرفت. از یک سو توقعات حکومت و شخص شاه از او و پیشینهاش ایجاب میکرد که در درگیری بین روحانیت و شاه طرف شاه را بگیرد و از طرفی اعتقاد او به مرجعیت و پس از رحلت آیتالله بروجردی و مرجعیت امام، طیّب را در این حمایت دچار تردید میکرد.
انگیزه طیّب برای دفاع از حکومت با توجه به برخوردها و شیطنتهای نصیری و برخی از بهائیان نزدیک دربار که چوب لای چرخ کسب و کار او گذاشته بودند سست شده بود. از سویی با مخالفتنکردن با اظهارات و سخنرانیهای شیخباقر نهاوندی گام اول را در مسیر همراهی با نهضت اسلامی یا حداقل در مخالفت با حکومت برداشت اما گام دوم و مهمتر طیّب، نصب تصاویر حضرت امام روی علامتهای هیأت خود در شب تاسوعا و شب عاشورا بود.
تأثیر این کار طیّب با توجه به اینکه بزرگترین هیأت تهران متعلق به او و حسین رمضانیخی بود برای سایر هیأتها و تودههای مردم بسیار زیاد و تشجیعکننده بوده است.
نصب تصاویر امام بر روی علامتها
بنابر اظهارات شاهدان عینی، در آن روزگار بیش از30 علامت کوچک و بزرگ پیشاپیش دسته طیّب حرکت میکردهاند و او این شکوه و عظمت بینظیر را بیهیچ منت و توقعی در اختیار نهضت قرار داد. شیخحسن عبداللهی درباره چاپ تصاویر امام می گوید: «یک روز طیّبخان به من گفت: میتونی یک مقدار عکس آقا برام بیاری میخوام تو دسته رو علمها بزنم. طیّبخان میدانست که در کار چاپ هم هستم، من رفتم از یک چاپچی چند عکس امام گرفتم و تکثیر کردیم و زدیم روی علم و پرچمها...»
رژیم تمام امکانات و افراد خود را در قالب مأموران مخفی در بین عزاداران بهمنظور کسب اخبار و آمادگی لازم به کار گرفته بود. سران حکومتی طبق یک عرف و سنت نانوشته معمولاً برای خودنمایی در تکیهها و در هیأت افراد سرشناسی همانند طیّب، حسین رمضانیخی یا شعبان جعفری حاضر میشدند. شب تاسوعای 1342 نیز نخستوزیر به همراه معاون خود در خیابان و درست در مسیر حرکت دسته طیّب حاضر شدند. اسدالله عَلم با مشاهده عکسهای امام بر روی علامتهای هیأت طیّب به شدت عصبانی شد و آراسته [برخی هم گفتهاند رسول پرویزی] را سراغ طیّب فرستاده و از او میخواهد که برای حفظ موقعیت خود هم که شده عکسهای امام را جمعآوری کند اما طیّب با قاطعیت کامل از این کار امتناع کرده و به او میگوید: «این عکس مرجع شیعیان است. اگر میتواند خودش آنها را جمع کند و او با باورهای مذهبی مردم درنمیافتد».
بیژن حاجرضایی پسر طیب درباره علت نصب تصاویر امام روی علامتهای هیأت چنین میگوید: «دهه اول محرم، سال آخری که پدرم در قید حیات بودند، ما تعداد زیادی از عکسهای حضرت امام را که بسیار زیبا هم بود در شب تاسوعا و روز عاشورا روی علامتها، بیرق، کُتَلْ و پرچمهای مختلفی که این دسته عظیم با خودش حمل میکرد، نصب کرده بودیم. یکی از سؤالات و اتهامات درباره ایشان نصب این عکسها بود. چون آنها تصور میکردند که پدر من با این کار میخواهد، آشوبی بهپا کند. در صورتیکه اینطور نبود. به این خاطر بود که آقای بروجردی فوت شده بودند و کسانیکه مقلد ایشان بودند، خواستار یک نفر به عنوان مرجع تقلید جدید بودند. مرحوم پدرم به دلیل علاقه و احترامیکه به جامعه روحانیت، بهخصوص روحانیت شیعی و آقای بروجردی داشت و چون به ایشان گفته بودند که امام خمینی نایب آقای بروجردی است، اجازه داده بود که عکسها را روی علامتهای دسته نصب کنند. در روز عاشورا و شب تاسوعا، شاید صدها عکس از حضرت امام بود که به شیشه مغازهها، دست بچهها، روی علامتها،کتلها، و بیرق هیأتهای مذهبی نصب کرده بودند.»
خشم رژیم شاه از نصب تصاویر امام بر روی علم و کتلها
فرزند طیب حاج رضایی همچنین می گوید: «سال 42 دستهجات را ممنوع کرده بودند و گفته بودند هیچ دستهای نباید حرکت کند مگر اینکه مجوز بگیرد. پدرم که اهل گرفتن مجوز نبود و اصلاً بها نمیداد. ما شب تاسوعا برای حرکت دادن دسته آماده میشدیم و این عکسها را زده بودیم. آقایی به نام رسول پرویزی که نویسنده بود و کتابی هم نوشته بود و قد بلندی داشت، با یکی از اتومبیلهای نخستوزیری جلوی تکیه آمد و پیاده شد و به سمت پدرم رفت. من هم بچه بودم و آنجا میگشتم. با پدرم حال و احوال کرد و گفت که آقای علم پیغام دادند که دستهتان حرکت کند، ایرادی ندارد ولی عکسهای آخوندی را که روی پرچمها و علامت زدهاید، بردارید. پدرم گفت این آخوند، مرجع تقلید مردم است و من نزدم، مردم آمدهاند و زدهاند. من جرأت نمیکنم که دست بزنم، او مرجع تقلید است؛ میخواهید مرا نفرین کنند؟! جرأت داری برو خودت یکی از عکسها را بردار.»
حاجرضا حدادعادل هم از مشاهدات خود در آن شب گفته است: «منزل ما کنار تکیه طیّب بود. دسته طیّب، شب عاشورا، 12 خرداد طبق معمول هر ساله از تکیه بیرون آمد. طیّب در جلوی علامت در حرکت بود و سینهزنها پشتسرش آرامآرام حرکت میکردند. آن شب برخلاف سالهای قبل، عکسهای حضرت امام به سینه علامت نصب شده بود و مردم از یکدیگر میپرسیدند که با توجه به جوّ خفقان و خوفی که دستگاه در دل مردم ایجاد کرده، بالاخره عاقبت کار به کجا میکشد؟
من تقریباً در سه چهار قدمی طیّب ایستاده بودم که اتومبیل دربار، کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی، پیاده شد و سریعاً جلوی طیّب آمد و پس از سلام گفت: «طیّبخان! این کاری که کردهای [نصب عکسهای امام جلوی علامت] کار درستی نیست. آن عکسها را بردار، طیّبخان! بدجوری میشود.» طیّب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت: «بشود!»
من نزدیک ایستاده بودم و این منظره را میدیدم. با طیّب هم سلام و تعارفی داشتیم. پرویزی به اتومبیلی که عَلَم داخل آن بود، برگشت. عَلَم مجدداً توسط پرویزی پیغام دیگری برای طیّب فرستاد. همه اینها درحالی اتفاق افتاد که سینهزنها پشتسر علامت جلو میآمدند و جمع میشدند. طیّب مقاومت میکرد. پرویزی گفت: «طیّبخان! دارم به تو میگویم، بد میشودها!» طیّب گفت: «میخواهم بد شود. عکسها را برنمیدارم» پرویزی باعصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود، برگشت. دسته با علامتی که عکسهای حضرت امام به آن نصب بود حرکت کرد.»
شعار جالب در دسته های عزاداری
محمد کلهر درباره وقایع شب تاسوعای 1342 میگوید: «من آن شب تاسوعا را یاد دارم. دسته طیّب از خیابان سیروس به چهارراه مولوی و از آنجا به میدان شاه (قیام فعلی) آمد. به نظر من جمعیت در حدود 50 هزار نفر بود و شعارشان هم این بود: «خمینی، خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن غدّار تو.» به یاد میآوردم، ساواک با شهربانی آن روز تنها کاری که توانست، انجام دهد برق خیابانها را خاموش کرد؛ یعنی برق خیابان مولوی تا میدان اعدام و سیروس و از آن طرف هم خیابان ری خاموش بود. یک پاسگاه راهنمایی وسط میدان شاه بود. یک سرهنگ راهنمایی در آن نشسته بود و عکس شاه را که روی میز بود، از ترس جمعیت خواباند روی میز.»
منبع: کتاب طیب خان؛ نوشته مسعود دهنمکی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.