حسن غفوری‌فرد در گفتگوی تفصیلی با "پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی":
میرحسین موسوی مقالات ما علیه منافقین را چاپ نمی‌کرد

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سیدمحمدمهدی توسلی - محمد جعفربگلو: با آنکه کتاب‌ها و یادداشت‌های زیادی درباره ابوالحسن بنی‌صدر نوشته شده است اما با این وجود شخصیت وی هنوز جای کار دارد. ابعاد بسیاری از مسائل و قضایا هنوز ناپیدا مانده است و نقش بنی‌صدر در وقایع مختلف دهه 60 هنوز روشن نشده است. لذا افرادی که با وی آشنایی و ارتباط دارند بهتر می‌توانند درباره او صحبت کنند.

حسن غفوری‌فرد که سابقه آشنایی با بنی‌صدر را سال‌ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی دارد، حرف‌های ناگفته فراوانی درباره او دارد. از این رو در یک ظهر تابستانی به دفتر کار وی در دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتیم. ایشان که قصد داشت در آن روز به مجلس ختم مرحوم نیری برود با روی خوش ما را در اتاق کارش پذیرا شد و بعد از گفتگوی دو ساعته با ما راهی آن مجلس شد.

غفوری‌فرد از جمله افرادی است که قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت‌ها و مسئولیت‌های چندی برعهده داشته است. وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشجویان امریکا بود و در همان دوران با بنی‌صدر برخوردهایی داشت به گونه‌ای که با شناخت افکار بنی‌صدر مانع سخنرانی وی در کنگره انجمن اسلامی دانشجویان شد. وی که به گفته خودش یک نسبت دور فامیلی هم با بنی‌صدر دارد معتقد است که غرور و تکبر بنی‌صدر برای او گران تمام شد.

غفوری‌فرد پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در امور اجرایی به فعالیت پرداخت. وی که از آذرماه 58 تا مرداد 60 استاندار خراسان بود، به اقتضای این سمت با رئیس‌جمهور وقت یعنی بنی‌صدر ارتباط داشته است که به گفته خودش اغلب این روابط چالشی بوده است به طوری که یکبار هنگام آمدن رئیس‌جمهور به مشهد، غفوری‌فرد از سمت خود استعفا می‌دهد اما با درخواست آیت‌الله مهدوی کنی، به سمت خود بازمی‌گردد. وی خاطرات جالبی از برنامه‌ریزی‌های اطرافیان بنی‌صدر به منظور پرشور جلوه دادن مراسم استقبال از وی دارد که با خرج پول فراوان ممکن می‌شد.

غفوری‌فرد که از نزدیک شاهد وقایع پشت پرده بوده است با اطمینان از نقش بنی‌صدر در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی که منجر به شهادت آیت‌الله شهید بهشتی و یاران او شد سخن می‌گوید و معتقد است بنی‌صدر در اغلب ترورهای دهه 60 با منافقین همکاری می‌کرده است. وی می‌گوید که بنی‌صدر قبل از قضایای 14 اسفند قصد ترور سران را داشته است. غفوری‌فرد همچنین به مواردی از ارتباط بنی‌صدر و سازمان منافقین اشاره می‌کند که از جمله آن تجهیز نظامی منافقین بود. وی همچنین درباره مخالفت بنی‌صدر با قانون اساسی و نیز ولایت فقیه صحبت می‌کند.

او در بخش دیگری از گفتگویش در مورد سردبیر وقت روزنامه جمهوری اسلامی و انتقاداتی که اعضای حزب به سردبیر روزنامه داشتند اشاره می‌کند. غفوری‌فرد که در کابینه میرحسین موسوی هم وزير نيرو بود در خلال صحبت‌ها و خاطراتش به مخالفت موسوی با انتشار مقالاتی که علیه منافقین نوشته می‌شد اشاره می‌کند. 

علاوه بر این، وی معاون رئيس و رئيس سازمان تربيت بدنى در كابينه هاشمى رفسنجانی و رئیس دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین از سال 85 تا 88 بوده است. او هم اکنون رییس هیئت بازرسی و نظارت شورای عالی انقلاب فرهنگی است.

آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح گفتگوی "پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی" با حسن غفوری‌فرد است.


*آقای دکتر غفوری‌فرد، شما بارها اشاره کرده بودید که خاطرات ناگفته‌ای از بنی‌صدر دارید. در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده هم به نحوه آشناییتان با بنی‌صدر در انجمن اسلامی خارج از کشور اشاره کرده‌اید و گفته‌اید که شما در آنجا حتی اجازه سخنرانی را هم به وی نمی‌دادید. چرا شما چنین اجازه‌ای را به وی نمی‌دادید؟ چه شناختی از او داشتید که موجب می‌شد با این جدیت اینگونه با او برخورد کنید؟

غفوری‌فرد: بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. در ابتدا باید بگویم که به نظرم خیانت‌هایی که بنی‌صدر مرتکب شده و عمق فاجعه‌ای که در کشور ایجاد کرده هنوز برای مردم شناخته شده نیست. اما درباره نحوه آشنایی؛ من سال‌ها در انجمن‌های اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا دبیر تشکیلات بودم. قبل از اینکه ما به آمریکا برویم یعنی قبل از سال‌ 40 و یا همان سال‌های 42 تا 48، افرادی مانند شهید چمران و آقای دکتر یزدی در آمریکا بودند و در اروپا کسانی که معروف بودند همین بنی‌صدر بود و قطب‌زاده و امثال این‌ها بودند. آن موقع یک انجمن‌های اسلامی به نام MSA (Muslim Students Association) در امریکا فعال بود که بیشتر در اختیار اعراب بود و زبان حاکم بر آن هم، بیشتر انگلیسی و یا عربی بود و تصمیم‌ها هم بیشتر توسط آنها گرفته می‌شد.

من زمانی که در سال‌های 47و 48 به آمریکا رفتم، گفتیم که ما هم برای خود تشکیلاتی داشته باشیم. عنوان این تشکیلات را   PSC (Persian speaking group) گذاشتیم که همه فارسی‌زبانان را از ایران و افغانستان و تاجیکستان و دیگر کشورها را شامل می‌شد این طرح در سال‌های 47 و 48 بود و من در آنجا دبیر تشکیلات بودم.

خوب یک تشکیلاتی بود به نام انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا و تشکیلاتی هم شبیه به همین در اروپا بود. در آمریکا بنده بودم، آقای محمد هاشمی، مرحوم دکتر نوربخش، آقای واعظی و آقای شیخ‌الاسلام، آقای کمال خرازی، آقای علی صادقی تهرانی و ... هم بودند.


* آقای ظریف هم بودند؟

غفوری‌فرد: نخیر؛ اگر هم بودند با ما نبودند. تا آن سال که من بودم آقای ظریف با انجمن ارتباطی نداشت. البته ما با آن تشکیلاتی که آقای شیخ‌الاسلام و همراهانش در آن حضور داشتند از لحاظ مکانی فاصله داشتیم. تقریبا حدود 3 هزار کیلومتر فاصله بود.

آقای علیرضا نوبری که در زمان بنی‌صدر رئیس بانک مرکزی شد هم بود. این‌ها در غرب آمریکا در کالیفرنیا بودند و ما تقریبا در مرکز آمریکا بودیم. من بودم و آقای خرازی و دکتر یزدی. دکتر چمران هم قبلا بودند اما وقتی ما به آنجا رفتیم ایشان به لبنان رفته بودند و ما زیاد با ایشان تماس نداشتیم. آقای بهروز ماکویی که بعدا استاندار کرمان و بعد هم معاون وزیر ارشاد شدند هم از اعضای انجمن اسلامی آمریکا و کانادا بودند.

یک تشکیلاتی هم در اروپا بود که آقایان بنی‌صدر و آقای سروش و دیگران مانند آقای نواب و ... در آنجا فعال بودند که یک همکاری‌هایی هم داشتند که مقاله هم می‌نوشتند. مجله‌ای هم به نام مکتب اسلام یا مکتب مبارزه داشتند که تقریبا بطور فصلنامه چاپ می‌شد. از همان موقع ما به دلایل مختلف موافق نبودیم که مقالات آقای بنی‌صدر نوشته و چاپ بشود. بعد که خیلی اصرار شد او مقالاتش را با اسم مستعار الف.موسوی می‌نوشت. عده‌‌ای که از دوستداران وی از جمله آقای علیرضا نوبری و دیگران بودند او را برای کنگره انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا دعوت کردند. یک‌بار بنی‌صدر را دعوت کردند و یکبار هم آقای قطب‌زاده را. من با هیچ‌کدام از آنها موافقت نکردم.

آن زمانی که آقای بنی‌صدر را دعوت کردند کنگره دقیقا در همان شهری (شهر لورنس در ایالت کانزاس) بود که من بودم. من هم دبیر تشکیلات بودم و هم میزبان بودم. من به بنی‌صدر اجازه ندادم. یکبار هم در تگزاس بودم که خیلی اصرار کردند آقای قطب‌زاده صحبت کند و گفتند که قطب‌زاده همین اتاق بغلی است؛ بیاید ده دقیقه صحبت بکند و برود ولی خوب ما با مقالات و عنوان‌هایشان و چیزهایی که می‌نوشتند خیلی موافق نبودیم، برای همین اجازه ندادم سخنرانی کنند.


بنی‌صدر می‌خواست مانند کمونیست‌ها همه چیز را به ماده وصل کند


* مقالاتشان در چه فضای فکری بود که شما با آن موافق نبودید؟

غفوری‌فرد: ببینید اصولا مثالی که ما داشتیم، در سطح دانشجوئی بود. اما مقالاتی که آقای بنی‌صدر می‌نوشت یک نوع نظریه‌پردازی بود که نه خیلی قابل تأیید بود و نه خیلی قابل فهم. یکبار یکی از دوستان ما به ایشان گفته بود که شما چه اصراری دارید که مطالب ساده را پیچیده کنید؟ خب با کمونیسم مخالف بودند اما تحت تاثیر چیزهای دیگر بودند و یک مکتب به نام خودشان ایجاد کرده بودند و مکتبی به نام دیالکتیک داشتند و مباحثی را مطرح می‌کردند. اصرار داشتند که اصول پنجگانه اسلام(توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت) را در تمامی پدیده‌ها بررسی و اثبات کنند مثلا امامت در اتم آب. چنین بحث‌هایی را مطرح می‌کرند و همه چیز را مثل کمونیست‌ها به ماده وصل می‌کردند. مثلا می‌گفتند اکسیژن و هیدروژن می‌خواهند جامعه توحیدی تشکیل بدهند، آب تشکیل می‌دهند. خوب می‌خواستند این پنج اصل اصول دین را در همه چیز بگویند. یک موضوعات این شکلی بود که مختص خودشان بود و واقعا خیلی‌هایش هم جا نمی‌‌افتاد. این بحث اولیه بود.


اطرافیان بنی‌صدر به دروغ می‌گفتند امام خمینی بخش اقتصادی انقلاب را به بنی‌صدر محول کرده است

بحث دیگر این بود که دوستان ایشان که بعضی‌ها در ایران هستند و من هم متاسفانه نمی‌توانم اسم آنها را ببرم بیش از حد معمول ایشان را بزرگ می‌کردند و می‌گفتند که مثلا امام بخش اقتصادی انقلاب را به آقای بنی‌صدر واگذار کرده‌اند. چون خود امام از اقتصاد سر در نمی‌آورد لذا آن بخش را به بنی‌صدر واگذار کرده!!! و بخش سیاسی و اجتماعی را به شریعتی و بحث مذهبی را هم خودش برعهده دارد. خوب همه اینها صد در صد دروغ بود و اصلا چنین چیزی مطرح نبود.

بعد هم که منافقین گفتند که آقای طالقانی اقتصاد را به ما واگذار کرده است. آقای طالقانی کتابی نوشته بود به اسم اقتصاد در مکتب اسلام و این‌ها به آقای طالقانی می‌گویند که این کتاب خوبی نیست و ایشان می‌گوید که خوب شما بنویسید و من امضا می‌کنم و شما آن را چاپ می‌کنید. لذا آنها رفتند و اقتصاد اسلامی را نوشتند. خوب این شایعاتی بود که منافقین در مورد آقای طالقانی پخش می‌کردند.

دوستان آقای بنی‌صدر که یکیشان همان آقای نوبری بود که بعدها همانطور که گفتم رئیس کل بانک مرکزی شد و بعد هم از ایران فرار کرد، آنها هم برای او چنین چیزی‌هایی می‌ساختند که در حقیقت او را در مقابل امام قرار بدهند.


* این اتفاق‌ها در چه زمانی بود؟

غفوری‌فرد: همان سال‌های 50 یا 51 و بعد از آن بود.


* در آن مقطع آقای بنی‌صدر کتاب اقتصاد توحیدی را نوشته بود؟

غفوری‌فرد: بله. خب آقای بنی‌صدر هم پانزده- شانزده‌سال قبل از انقلاب فرانسه بود، بیکار هم بود، از لحاظ اقتصادی هم در رفاه بود و زندگی راحتی داشت و مطالعه می‌کرد مطلب می‌نوشت. خانواده مرفهی هم داشت.

در مقالاتی هم که می‌نوشت تعابیر عجیب و غریبی از اسلام درمی‌آورد که برای ما اصلا قابل قبول نبود. ولی بیشترین مسئله ما، موضع متکبرانه او بود که بعدها در مجلس خبرگان هم خیلی نمود داشت. می‌گفتند که او همه تخصص‌ها را دارد و بیشتر بر روی مسئله اقتصاد تاکید می‌کردند. دوستان خودشان همانطور که عرض کردم مثل آقای نوبری و برخی دیگر که الان هم در ایران هستند.

بنی‌صدر هم که آدم خوش‌صحبت و خوش بیانی بود و قلم نسبتا خوبی هم داشت و حتی بعد بعضی از روحانیون ایران را در تهران هم اغفال کردند و همانطور که می‌دانید جامعه روحانیت مبارز در انتخابات از بنی‌صدر حمایت کرد. در استان خراسان هم بعضی از روحانیون اعتقاد داشتند بنی‌صدر ربا را از معاملات بانکی حذف کرده است! فلذا از ایشان حمایت می‌کردند. بعد که به ایران آمد شروع به سخنرانی کرد و افراد جوان را دور خودش جمع کرد و بعد هم آن تشکیلات دفتر هماهنگی را راه انداختند. بزرگترین اشتباه این بود که یک عده غلو می‌کردند و می‌خواستند ایشان را مقابل امام قرار بدهند و هم وزن و هم ردیف امام معرفی بکنند.


 یکی از علت‌های شکست بنی‌صدر "تکبرش" بود 


من احساس می‌‌‌‌کردم که بنی‌صدر بسیار انسان متکبری بود و یکی از علت‌های شکست او تکبرش بود. اگر مقداری تواضع داشت به عنوان یک قهرمان در تاریخ ایران باقی می‌ماند. او اولین رئیس جمهور نخستین جمهوری اسلامی در جهان بود. در مجلس خبرگان هم بود. فرمانده کل قوا هم که بود.

رئیس شورای انقلاب بود. شورای انقلاب هم مجلس بود هم دولت یعنی هم قانون‌گذار بود هم مجری. رئیس ستاد انقلاب فرهنگی بود، بانک مرکزی دستش بود، وزارت امور خارجه دستش بود، وزارت اقتصاد و دارایی دستش بود. همه قدرت‌ها دستش بود و می‌توانست هم محبوب باشد و هم چهره ماندگار باشد. به اندازه کافی هم سواد داشت و به اندازه کافی هم دنیا را می‌شناخت و حدود شانزده ‌سال اروپا بود. تنها اشکالش همین تکبرش بود که شخص دیگری را نمی‌توانست تحمل کند و در آخر هم دست به دست منافقین داد و آن جنایت را رقم زدند و در شهادت شهید بهشتی و یارانش دست داشت و البته نقشه‌ آنها از خیلی قبل‌تر بود.

به هرحال شناخت ما از ایشان آنجا بود و طبیعتا ایشان یک سابقه این جوری هم داشت. البته این را هم بگویم که ما با ایشان یک سابقه قوم و خویشی دور هم داریم. خانواده من هم همدانی هستند و آنها هم همدانی‌ هستند و یک نسبت فامیلی خیلی خیلی دوری هم با ایشان داشتیم.


ماجرای 10 میلیون تومان پولی که بنی‌صدر به غفوری‌فرد داد 


*شما از سال 58 تا 60 استاندار مشهد بودید. طبیعتا به اقتضای آن سمت در این دوران بیشتر از قبل با بنی‌صدر که رئیس‌جمهور بود ارتباط داشتید. در این‌باره صحبت کنید. اختلافات شما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با وی تا این زمان هم کشیده شد؟


غفوری‌فرد: وقتی من استاندار شدم ایشان دو سه بار برای بازدید به استان خراسان آمد. یک بار برای آن زلزله‌ای که در جنوب خراسان اتفاق افتاد بود. آن وقت مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی وزیر کشور بود و من رفتم خدمت ایشان و گفتم که اگر آقای بنی‌صدر بیایند خراسان من استقبال ایشان نمی‌روم. قبل از این هم بنی‌صدر یک سری امتیازاتی به ما داده بود که مرا جذب کنند. یکبار من رفتم دفتر ایشان و ایشان گفت که شورای انقلاب 100میلیون تومان به من برای کمک به نهضت‌های آزادیبخش داده است. خوب آن زمان 100 میلیون تومان پول خیلی زیادی بود. من گفتم در استان خراسان مجاهدین افغان هستند و آنجا ما می‌خواهیم به این مجاهدین افغان کمک کنیم. شما یک مقداری از این پول را به ما بدهید. او گفت که چقدر می‌خواهی؟ من هم گفتم که 10میلیون تومان. او هم یک چک نوشت 10 میلیون تومان و به ما داد. غیر از او و من و خدا کسی خبر نداشت و اگر من آن پول را برای خودم برمی‌داشتم کسی باخبر نمی‌شد. خوب این ولخرجی‌ها را هم کرد.

یا مثلا اول انقلاب می‌خواستند اسکانس‌های شاهنشاهی را عوض کنند و می‌گفتند هرکس پول دارد بیاورد بانک عوض کند. مدتی هم آوردند. خوب این کار یک مهلتی داشت و عده‌ای پیرزن و پیرمرد دائما – بعد از مهلت سپری شده -پیدا می‌شدند و پول می‌آوردند و چون بانک تحویل نمی‌گرفت می‌آوردند به استانداری. چون استاندار اوایل انقلاب تقریبا همه کاره بود و ما هم اینها را جمع می‌کردیم و می‌دادیم به بنی‌صدر و او هم پول می‌داد و انصافا این کمک‌ها را هم کرد. ولی اختلاف ما که این چیزها نبود بلکه اختلاف فکری و ایدئولوژیکی بود.

خوب من به آیت‌الله مهدوی‌کنی عرض کردم استقبال بنی‌صدر نمی‌روم. آیت‌الله مهدوی کنی فرمودند نمی‌شود که شما استاندار باشید و رئیس جمهور بیاید و استاندار به استقبال نرود و من گفتم که پس استعفا می‌دهم و نوشتم که به دلیل پاره‌ای از مشکلات می‌خواهم استعفا بدهم و آمدم بیرون و رفتم کنار خیابان و با ماشین استانداری هم نرفتم و یک تاکسی گرفتم که به خانه بروم.

نامه به دست ایشان رسید و ایشان نوشتند که مستدعیست که به خدمات خود ادامه دهید. وقتی ایشان این را گفتند من ماندم و به استقبال هم رفتم. رفتیم فرودگاه استقبال ایشان و روی یک ورقه نوشتیم که ورود رئیس جمهور محترم را به استان خراسان خیر مقدم عرض می‌کنیم و بقای عمر حضرت امام را از خداوند متعال خواهانم.

بعدها به من می‌گفتند که شما یک سخنرانی یک‌ساعته می‌کنید بدون یادداشت ولی این یک خط را از رو می‌خوانید. گفتم که من اصلا نمی‌توانم که در چشمان او نگاه کنم و خیر مقدم بگویم، چون اعتقاد ندارم. خوب این اختلافات کاملا علنی می‌شد. یکبار هم در جلسه با هم درگیری پیدا کردیم و اتفاقا شب هم از تلویزیون پخش شد. وقتی که من رفتم خانه خانواده گفتند که با رئیس‌جمهور درگیر نباید شد که بلایی سرت می‌آید. چون بحث خیلی تند شده بود.


بنی‌صدر می‌گفت جنگ که تمام بشود به خراسان می‌روم و به حساب استاندار می‌رسم

بنی‌صدر یک روزنامه به نام انقلاب اسلامی داشت که یک روز در آن نوشته بود جنگ که تمام بشود می‌روم خراسان و حساب این استاندار را می‌رسم. چنین رابطه‌ای بین ما بود. گویا مهم‌ترین مسئله بعد از جنگ من بودم!! حالا او رئیس‌جمهور بود و من یک استاندار. این مطلب در یک روزنامه چاپ شده بود. آن وقت هم نشریات دست چپی‌ها بود. حزب توده و چریک‌های فدایی خلق و نشریات به شدت هم آزاد بود و کسی جلوگیری نمی‌کرد.

در همین چهار راه کالج بیش از 20 نفر ایستاده بودند و هر کدام یک نشریه چپی را تبلیغ و توزیع می‌کردند ولی اگر کسی می‌خواست که نشریه اسلامی توزیع کند اجازه نمی‌دادند! چپی‌ها 20 گروه بودند و 20 نشریه هم داشتند. روزنامه بنی‌صدر به نام انقلاب اسلامی درآمد و افراد زیادی هم به این نشریه کمک کردند و از من خواستند کمک کنم ولی من اصلا زیر این بار نرفتم. 

یکبار هم هواپیمای ایشان سقوط کرد (در واقع فرود اضطراری یک هلی‌کوپتر بود نه سقوط هوایی) ولی ایشان صدمه‌ای ندید و همه از اینکه رئیس جمهورشان سالم است خوشحال شدند. حتی سخت‌ترین مخالفین ایشان مثل شهید هاشمی‌نژاد آن موقع فرمودند که این از الطاف خفیه الهی بود که در این زمان رئیس‌جمهور ما کشته نشد و من در بین دوستان و خانواده این آیه شریفه را خواندم "ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما ولهم عذاب مهین" (آیه 178 آل عمران)یعنیگمان نکنند که مهلتی که ما به آنها می‌دهیم برایشان بهتر است، بلکه ما به آنها مهلت می‌دهیم تا به گناه خود بیافزایند و آنهافکر نکنند که این به نفعشان است بلکه به ضررشان است. به این‌هافرصت می‌دهیم که تا باطن خود را ظاهر کنند. اگر آن وقت آقای بنی‌صدر کشته می‌شد حتما امامزاده می‌شد. هنوز باطنش ظاهر نشده بود. به خاطر اینکه من آیه را خواندم خیلی‌ها به من اعتراض کردند. 


برخورد ناشایست محافظان بنی‌صدر با مردم و خدام حرم امام رضا (ع)

خوب ایشان دوباره آمد مشهد و در مشهد هم کارهایی کردند. مثلا داخل حرم اسلحه درآوردند و با ته اسلحه زدند به سر خادم‌ها. یک محافظی داشت رزمی کار هم بود و می‌گفتند در فلسطین دوره دیده است و ادم بسیار خشنی بود. وقتی که در گناباد زلزله آمده بود یکی از پیرمردها آمد که دست رئیس‌جمهور را ببوسد که این محافظ او را به شکل بدی پرت کرد و زمین زد. واقعا برخورد خیلی بدی داشتند. اسم یکی از سر تیم‌هایش مهدی بود که بسیار خشن برخورد می‌‌‌‌‌کرد. می‌گفتند که او در فلسطین دوره دیده است. 


 پول‌هایی که تیم‌ بنی‌صدر برای مراسم استقبال هزینه می‌کرد


این را هم بگوییم که چندباری که آمد مشهد استقبال بسیار زیاد بود. ایشان برنامه‌ریزی هم داشت. یک گروهی داشت به اسم دفتر هماهنگی که بسیار هم قوی بودند و این گروه برنامه ریزی می‌کردند و حتی این ها به استانداری هم کارت ورود می‌دادند و چون ایشان فرمانده کل قوا بود ارتشی ها و ماشین هایشان می‌آمدند و یک راه بندان وسیع ایجاد می‌شد که اینها به حساب استقبال کنندگان از ایشان واریز می‌شد.

یا مثلا گروه هماهنگی با سلاخ‌های شهر هماهنگ می‌کردند که بیایند آنجا و گوسفندهای خود را پیش قدم ایشان قربانی کنند و به ازای هر قربانی هم 100 تومان به سلاخ‌ها می‌دادند. یک دفعه صدتا گوسفند می‌کشتند. مردم هم نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند که چه خبر است. ما هم بعدا فهمیدیم. یک بار ایشان آمد هواپیما نتوانست بنشیند و سلاخ‌‌ها آمدند و پولشان را از ما می‌خواستند و ما هم آنجا فهمیدیم که چه خبر است. تازه آن وقت کشتن گوسفند در بیرون ممنوع بود. چون گوشت دولتی می‌دادند و این‌ها علاوه بر آن صد تومان که می‌گرفتند گوشت را هم به صورت آزاد می‌فروختند. منظور این است که برنامه‌ریزی می‌کردند و استقبال هم می‌شد و استقبال هم واقعا در حد خیلی زیادیبود مثلا فاصله فرودگاه تا حرم ده دقیقه بود ولی به دلیل ازدحام بیش از دو ساعت طول می کشید.

من یکبار به او و دوستانش گفتم که به خاطر امام است که از شما استقبال می‌شود. اما ایشان قبول نکردند تا شبی که در ساعت ده و نیم شب 15 خرداد که امام نیم خط نوشتند که آقای سرلشکر فلاحی، آقای بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا عزل می‌شود. از آن وقت به بعد ایشان غیبش زد و کسی ایشان را ندید تا روز 7 مرداد که روز فرارش بود و تمام چیزهای که ساخته بود با نیم خط از بین رفت.


به دلیل کارشکنی بنی‌صدر ارتش در هویزه نتوانست به کمک سپاه بیاد و سپاهی‌ها قتل عام شدند


* وقتی صفحات تاریخ اوایل انقلاب را ورق می‌زنیم نمونه‌های فراوانی از تفرقه‌افکنی‌های بنی‌صدر را مشاهده می‌کنیم. از اختلافش با شهید بهشتی و شهید رجایی گرفته تا تفرقه‌افکنی‌ در بین نیروهای نظامی در دوران دفاع مقدس. به‌گونه‌ای که این اختلاف‌افکنی‌ها باعث سقوط خرمشهر شد. علاوه بر این در جریان حصر پاوه هم می‌بینیم که بنی‌صدر به نیروهای سپاه اجازه فعالیت نمی‌دهد و آنها را محدود می‌کند. به نظر شما تفرقه‌افکنی‌های بنی‌صدر چقدر به کشور خسارت زد؟

غفوری‌فرد: بنی‌صدر ارتش را تعطیل نکرد بلکه سپاه را قبول نداشت و با ارتش خوب بود. یکی از مشکلات همین بود که تلاش می‌کرد اختلاف بین سپاه و ارتش ایجاد کند. در هویزه هم همین شد که ارتش به خاطر کارشکنی بنی‌صدر نتوانست به کمک سپاه نیامد و سپاهی‌ها قتل عام شدند.


کارشکنی‌های بنی‌صدر در جنگ تحمیلی

من خودم در جریان بودم که تعداد خیلی خیلی زیادی داوطلب داشتیم که تقاضا شوند به جبهه اعزام شوند، ولی بنی‌صدر موافقت نمی‌کرد و می‌گفت اینها به درد نمی‌خورند چون سربازی نرفتند و آموزش ندیده‌اند. من هم می‌گفتم خوب آموزش می‌بینند و چیزهایی را که در چند ماه به سربازها یاد می‌دهند می‌شود در یک هفته به داوطلبان آموزش داد. من خودم سربازی رفتم و می‌دانم همان وقت برای ما 60 ساعت آموزش تفنگ M1 گذاشتند و بچه‌های ما بعد از دو ساعت با چشم بسته آن را باز و بسته می‌کردند. خمپاره‌زن هم همین طور. بچه‌ها خیلی زود یاد می‌گرفتند و می‌شد در زمان کوتاهی داوطلب‌ها را آموزش داد.

خلاصه ما با فرمانده ژاندارمری و لشکر77 و غیره صحبت کردیم که شما می‌خواهید صد نفر بفرستید، پنج نفر هم از داوطلبانی که ما معرفی مي‌کنیم بین آن‌ها اعزام کنید و با پا درمیانی ما از هر صد نفر ده تا پانزده نفر هم ما می‌فرستادیم. برای انتخاب این افراد مشکل فراوان داشتیم. مثلا چند هزار نفر داشتیم که باید ده پانزده نفر را از بین این‌ها انتخاب کنیم بفرستیم و شرایط سختی هم ایجاد کردیم که کمتر داوطلب حائز شود مثلا اینکه سن افراد بین 20 تا 25 سال باشد و مجرد هم باشند. بعض‌ها گریه می‌کردند که من حاضرم خانمم را طلاق بدهم، مجرد بشوم که بروم جبهه!

همان وقت که خرمشهر محاصره بود این نیروها را اهواز نگاه نداشتند و هیچگونه امکاناتی هم به آنها ندادند، حتی کلاه و تجهیزات اولیه. خیلی‌ها کفش درست و حسابی نداشتند و با دمپایی می‌رفتند جبهه و پوتین به آنها نمی‌دادند. واقعا بچه‌های مردم کلاه‌خود نداشتند.

آقای بنی‌صدر یک تئوری داشت که زمین می‌دهیم و زمان می‌گیریم و نتیجه شد این که دشمن بخش زیادی از خرمشهر و خوزستان را گرفت. مرحوم ظهیرنژاد می‌‌گفتند که اگر در همدان پادگان نوژه را می‌گرفتند دیگر هیچ کاری نمی‌توانستیم بکنیم. خلاصه بعثی‌ها به راحتی آمده‌اند داخل خاک ایران. وقتی که با صدام هم مصاحبه می‌‌‌کنند می‌گوید بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش بماند تهران مصاحبه می‌کنم. بعثی‌ها امیدوار بودند که یک هفته‌ای تهران را بگیرند.

آنها می‌دیدند که داخل خود تیم، اختلاف است و این اختلاف اوج فاجعه بود. منافقین هم کمک زیادی به صدام کردند. ما از زمان شاه خیلی اسلحه داشتیم که به سپاه نمی‌داد و سپاه خیلی در مضیقه بود و بیشتر دست ارتش بود. هرچند که بنی‌صدر فرمانده‌کل قوا بود یعنی همه نیروهای مسلح زیر نظر او بود حتی نگهبان یک اداره هم اگر مسلح است زیر نظر فرمانده ‌کل قوا است. یعنی باید به همان نسبت که به ارتش می‌رسید به سپاه هم می‌‌‌‌‌رسید. معتقد بود که این‌ها تئوری نظامی بلدند ولی آنها نه.

بنی صدر هفت هشت ماه قبل از جنگ فرمانده کل‌قوا شد و می‌توانست هم حرکات صدام را رصد کرده و جابجایی نیروها را بررسی کند و نیروهای نظامی اعم از سپاه و ارتش و بسیج را آماده کند و مرزها را تقویت کند. جابجایی نیروها، اعزام نیرو به مرزها، افزایش آمادگی نظامی کشور، ایجاد وحدت بین نیروهای نظامی کشور و آموزش داوطلبان، همه و همه در اختیار بنی‌صدر بود اما ایشان یا غافل بودند یا اگر هم می‌دانستند اقدامی نکردند. چرا؟ فقط خدا می‌داند.

الگویی که می‌گفت مربوط به دوران هخامنشیان بود و تئوری‌ او زمین دادن و زمان گرفتن بود. البته فرصت هم کم بود. کشور عراق هم با 14 لشکر به ما حمله کرد. ولی از قبل جابه‌جایی نیرو داشت و این اگر خیانت نباشد غفلت است. به راحتی می‌توانست این‌ها را بسیج کند.


 نقش بنی‌صدر در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری و نقشه ترور سران نظام


*شما در صحبت‌هایتان گفتید که بنی‌صدر در شهادت شهید بهشتی و انفجار حزب جمهوری دست داشت. بنی‌صدر از چه زمانی به فکر ترور شخصیت‌های نظام افتاد؟ و برخی از اعضای دفتر بنی‌صدر می‌گویند سرکرده سازمان منافقین مدت‌ها با بنی‌صدر ارتباط داشت و بنی‌صدر به سازمان کمک مالی می‌کرد. با این شرایط می‌توان گفت ترورهای سازمان منافقین با حمایت بنی‌صدر صورت می‌گرفت؟

غفوری فرد: من خیلی قبل‌تر از 14 اسفند و قبل از شروع جنگ از یک منبع موثق که اسمش را نمی‌توانم ببرم شنیدم که بنی‌صدر گفته بود که من بهشتی و هاشمی و باهنر را می‌کشم. از کسی که شنیدم صددرصد مطمئن است. متأسفانه الان نمی‌شود بگویم. البته نوشته‌ام و گفته‌ام بعد از مرگم بگویند. البته چند نفر اسم برده بود و به احتمال خیلی خیلی زیاد حضرت آقا هم جزء اسامی ترور بودند. این مهم نیست که چند نفر بود مهم این است که طرح قتل سران انقلاب را از خیلی قبل داشت و من این را یقین دارم.

یک خوش‌بینی خیلی زیادی هم به سازمان مجاهدین خلق بود و این‌که آ‌ن‌ها پول می‌دادند یا نه را نمی‌دانم ولی رجوی آزاد در مجامعی که هئیت دولت بود می‌رفت و می‌آمد. مثلا در مراسم ختم آیت‌الله طالقانی که دانشگاه تهران ختم گرفته بودند رجوی بالا در جایگاهی که برای مسئولان بود نشسته بود. شروع کردند درگوشی با آنها صحبت کردن؛ من همان وقت نامه‌ای به مهندس بازرگان نوشتم و گفتم من کاری ندارم که رجوی چه‌کاره است ولی در یک جلسه عمومی نباید دونفر باهم درگوشی صحبت کنند. آن هم یک مقام مملکتی وزیر کشور با آدمی که یک چریک است. من از روز اول هم معتقد بودم که این منافقین حتما مقابل انقلاب می‌ایستند. 

ما از بنی‌صدر مواضع قاطع در مقابل چریک‌ها نمی‌دیدیم. او می‌گفت که موضع قاطعانه با موضع قاتلانه فرق می‌کند؛ یعنی سعی می‌کرد که موضعش برای آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها خوشایند باشد. درحالی که همان افراد سال‌ها به ایران خیانت کردند. بنی‌صدر هم تا حد زیادی با امام مخالف بود. درهیچ‌جای دنیا به گروه‌های مسلحانه آزادی نمی‌دهند بلکه آنها از فعالیت سیاسی محروم هستند اما صحبتی که بنی‌صدر کرده که من فلانی و فلانی را می‌کشم و... صددرصد است.

من یقین دارم که بنی‌صدر برنامه‌ریز انفجار و ترورهای 6تیر 7تیر و 8شهریور بوده است. ببینید شب 15 خرداد که متن پیام امام اعلام شد بنی‌صدر غیبش زد در حالی که رئیس‌جمهور بود ولی فرمانده کل‎قوا نبود. بعد هم که در مجلس عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر بررسی شد حضور پیدا نکرد که از خود دفاع کند در حالی که سخنران قابلی بود.

وقتی که آقای موسی خیابانی کشته شد وزیراطلاعات گفت که ماشین‌هایی داشتند که حتی آرپی‌جی7 هم به این‎ها اثر نمی‌کرد و شیشیه‌هایش نرم می‌شد ولی نمی‌شکست. یعنی بسیاری از وسایلی که آنجا بود با اشاره بنی‌صدر مجوز او وارد مملکت شده بود. با این وصف من معتقدم که بالاخره اینکه توانستند که با رجوی فرار کنند این را که نمی‌شود که یک روزه و دو روزه برنامه‌ریزی کرد؛ باید به هم اعتماد داشته باشند. اگر این رئیس‌جمهور مملکت است باید بترسد که نکند که این مرا گیر بیندازد یا او بترسد که این می‎خواهد مرا گیر بیندازد. حتما برنامه‌ریزی دقیق و قبلی بود و دو نفر که با هم رفیق باشند و یا هم عقیده‎اند نه دو نفری که مدت‌ها با هم مخالف بوده‌اند و علیه هم صحبت کرده‌اند.


مخالفت میرحسین موسوی با انتشار مقالات ضد منافقین 


من چیزهایی که مستند است می‌گوییم وگرنه مطالبی هم هست که من نمی‌توانم بگویم. در روزنامه جمهوری اسلامی آقای مهندس موسوی سردبیر یا مدیرمسئول بودند که آن‌وقت‌ها در همین محل شهادت بهشتی و یاران ایشان در سرچشمه شب‌ها جلسه بود و چیزی می‌گفتیم و فردا چاپ می‌شد. هئیت تحرییه نداشتند و همه مطالب همان جا تهیه می‌شد. آقای موسوی مدت‌ها مقاله‌هایی را که من می‌نوشتم چاپ نمی‌‌‌‌کردند. بعد خودشان یکبار در شورای مرکزی گفت که این آقای غفوری‌‌فرد مقالاتی می‌نویسد که ما را با مجاهدین خلق درگیر می‌کند و ما صلاح نمی‌دانیم با سازمان مجاهدین خلق درگیر بشویم. من گفتم این‌ها با ما درگیر شده‌اند.

سازمان مجاهدین خلق همین موقع وزارت بازرگانی را که الان در میدان ولیعصر است گرفته بودند و دفترشان کرده بودند. وزارت بازرگانی میدان ولیعصر فعلی دفتر سازمان مجاهدین خلق بود. چریک فدایی خلق هم یک ساختمان در بلوار کشاورز گرفته بودند. در جلوی دفترشان تانک گذاشته بودند. می‌گفتم آقا تانک شما را برده‌اند و وزارت خانه شما را گرفته‌اند. درگیر نشویم یعنی چه؟

در همه دستگاه‌ها نفوذ صددرصد داشتند. خود رجوی در رادیو برنامه زنده داشت. حتی بعد از فوت آیت‌الله طالقانی در شهریورماه 1358، یعنی هفت، هشت ‌ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یک برنامه زنده داشت. آقای محمدرضا سعادتی که اعدام شد در برنامه زنده تحلیل سیاسی داشت. وسط برنامه شروع کرد به انتقاد شدید به نظام که این‌ها مرتجعند و فلان و بهمان هستند و برنامه را قطع کردند.

جالب است که بنی‌صدر در سال‌‌های 53 و 54 با سازمان مجاهدین مخالف بود. بنی‌صدر یک جمله‌ای هم داشت که با دوتا طرقه که نمی‌شود انقلاب کرد. اما بعدش مجبور بود که با این‌ها بسازد و از طریق این‌ها فرار کند. بنی‌صدر یک کتابی داشت با عنوان ازدواج‌های سیاسی، مثل ازدواج محمدرضا پهلوی و دختر پادشاه مصر و می‌گوید که این چقدر جنایت است که پسر این پادشاه دختر آن یکی پادشاه را بگیرد، تنها و تنها برای تقویت سلطنت خودش و بدون توجه به خواست زوجین. اما خودش همین کار را کرد دخترش را به مسعود رجوی داد.


 نقش بنی‌صدر در ماجرای طبس


* یکی از مقاطع مهمی که نقش بنی‌صدر باز پررنگ می‌شد، واقعه طبس است. اقدامات بنی‌صدر در آن دوران نشان می‌دهد بنی‌صدر سعی دارد به امریکا کمک کند و اسناد مدارک به دست نیروهای انقلابی نیافتد. با توجه به اینکه شما استاندار خراسان بودید، چه اطلاعاتی از واقعه طبس دارید؟

غفوری‌فرد: آن زمان من استاندار خراسان بودم. شبی به ما خبر دادند که آمریکا به طبس حمله کرده است. خبرش برای ما غیرقابل باور بود. اگر می‌گفتند که به تهران حمله کرده یا به مشهد حمله کرده قابل باور بود ولی طبس یک بیابان بود. می‌گفتیم خوب امریکا برای چه به طبس حمله کند؟

شایعاتی بلافاصله پخش شد و وسایل ارتباطی هم نبود. شایعاتی بود که در فلان‌جا پنج هواپیما افتاده و برویم خاموش کنیم یا در کجا چند هواپیما افتاده برویم خاموش کنیم. در صورتی که شایعه بود. آمدیم مشهد و از بچه‌های سپاه و بسیج و... را با خود بردیم که اگر خبری بود حداقل بتوانیم کار تخلیه را انجام بدهیم. بعد قرار شد برویم آنجا. من خواستم بروم اما فرمانده سپاه گفت شما مرکز استان باشید که اگر حمله‌ای شد شهر خالی نباشد و ما نرفتیم و خبر دقیق نداشتیم. تا آنها آمدند و آنچه که خیلی مهم است این است که بنی‌صدر دستور بمباران داد.

حداقلش این است که بنی‌صدر گفت هواپیما را بمباران کنید. حتما دستگاه شنود و راهنما و خیلی تجهیزات دیگری در آنجا بوده و خود هواپیما هم کلی ارزش داشت. ولی بنی‌صدر دستور بمباران را داد در حالی که هیچ خطری در آنجا نبود و حتی اگر انفجار هم می‌شد در آن بیابان خطری نداشت. این هواپیماها دستگاه‌های با ارزشی داشت که برای ما بسیار با ارزش بود. بنی‌صدر جنازه‌ها را هم به راحتی تحویل داد. الان شما می‌بینید مثلا فلسطین جنازه یک سرباز اسرائیلی را با هزاروپانصد اسیر عوض می‌کند. ولی بنی‌صدر جنازه هشت سرباز را تحویل داد. این جنازه‌ها برای آمریکا هم بسیار مهم بود چون این افراد از آدم‌های با نفوذ و مهمی برای آمریکا بودند که می‌شد با میلیاردها دلار معاوضه بشوند. به نظر من اشتباه در آن‌جا زیاد بود و مقصر هم آقای بنی‌صدر بود. اما جعبه سیاه، دستگاه با ارزشی بود و یکی از مجهزترین سیستم‌های پروازشان بود و هیچ کس هم به غیر از بنی‌صدر در این کار دخالت نداشت.


بنی‌صدر قانون اساسی کشور را امضا نکرد


* یکی دیگر از اقدامات بنی‌صدر که به نظر بسیاری از مسئولان وقت و کسانی که با وی در ارتباط بودند زمینه‌های سقوط او را سرعت بخشید، قانون‌گریزی و مقابله با قوانین کشور بود. حتی می‌توان نمونه‌هایی را آورد که بنی‌صدر با قانون اساسی هم مخالفت می‌کرد. به‌طوری که او با اصول 5 و 115 قانون اساسی به شدت مخالف بوده و در روزنامه انقلاب اسلامی نیز به این اصول حمله می‌کرده است. این مقابله با قانون توسط وی حتی واکنش حضرت امام را هم در پی داشت به طوری که ایشان در یک سخنرانی آن جمله معروف که "تو غلط می‌کنی قانون را قبول نداری" را می‌فرمایند. به نظر شما گام‌های بنی‌صدر در مسیر سقوط از رهگذر قانون‌گریزی چگونه بود؟ 


غفوری‌فرد: یک موقعی که من استاندار بودم شهید بهشتی آمده بودند مشهد. ایشان رئیس قوه قضائیه بودند. در مشهد یک گروه از دانشجویان خیلی خوب و انقلابی بودند که یکی از آنها دکتر دیالمه بود که بعدا نماینده مردم مشهد شد و بعد هم در حادثه هفتم تیر در کنار شهید بهشتی به شهادت رسید. بچه‌های خیلی پرشور و پرهیجانی بودند. این‌ها از اول با بنی‌صدر مخالف بودند. آقای دیالمه چندین بار بنی‌صدر را به مناظره دعوت ‌کردند و آدم با سوادی بود و سخنران خیلی خوبی هم بود. جوان شجاعی هم بود. علیه بنی‌صدر مدارک زیادی جمع کرده بودند. از جمله می‌گفتند که بنی‌صدر قانون اساسی را امضا نکرده. وقتی قانون اساسی را نوشتند همه اعضای خبرگان امضا کردند ولی بنی‌صدر آن را امضا نکرده بود. بنی‌صدر از اول هم مخالف قانون اساسی بود.

قانون اساسی اولی که نوشته شده بود که پیش‌نویس آن را آقای دکترحبیبی و دوستان ایشان نوشته بودند. آن وقت بنی‌صدر یک تعبیر خیلی زشتی هم داشت که من نمی‌گویم ولی مخالفت او با قانون اساسی فقط امضا نکردنش نبود؛ واقعا مخالف بود و هرچه که بحث ولایت فقیه شفاف‌تر و دقیق‎تر می‌شد ناراحتی‌ ایشان بیشتر می‌شد.