آیتالله محمدرضا مهدویکنی میگوید: «ولی حضور امام و صلابتی که داشت که در تمام این حوادث، هیچ شکستی را پذیرا نمیشد و اظهار عجز نمیکرد، همواره برای مسئولین و مردم باعث دلگرمی بود. اگر کسی غیر از امام بود، خودش را میباخت؛ ولی امام همان ایام وقتی خدمت شان شرفیاب میشدیم هیچ خم به ابرو نمیآورد و میگفت بروید به کارتان برسید.»
کد خبر: ۳۰۵۷
تاریخ: ۰۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۷
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سازمان مجاهدین خلق در 30 خرداد 1360 با چند حمله مسلحانه در خیابانهای تهران و چند شهر بزرگ کشور، آشکارا به مبارزه علیه نظام جمهوری اسلامی پرداخت و برای برچیدن نظام جمهوری اسلامی به ترور شخصیتها و بزرگان نظام دامن زد. عوامل سازمان در 7 تیرماه همان سال [1360] با بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی 72 نفر از سران نظام و در راس آنها دکتر سید محمد حسینی بهشتی را به شهادت رساندند.
آیتالله محمدرضا مهدویکنی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، دربارهی واقعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی میگوید: من در وزارت کشور
بودم که خبر انفجار را شنیدم. در آن شب نیروهایی که برای بررسی رفتند گزارش کردند
حزب اصلا به طور کلی منفجر شده، تمام ساختمان از جا کنده شده و تمام برادرانی که
آنجا بودند همه زیر آوار ماندهاند، در اثر موج انفجار و آتش انفجاری که پدید
آمده بود، بنا فرو ریخت و هفتاد و چند نفر به شهادت رسیدند و بعضی از برادران به
وسیله انفجار و موج آن در دم شهید شدند. مثل مرحوم شهید بهشتی که موج انفجار ایشان
را از بین برده بود، چون دست و پایش قطع شده بود و از اینجا معلوم میشود که آن
مواد خیلی زیاد بوده که در کنار تریبون گذاشته بودند. ایشان و برخی که جلوتر بودند
این طور شهید شدند، اما بقیه در اثر ریزش آوار از بین رفتند. اگر در نجات افراد،
تجربهای بود و وسایل و امکانات زودتر میرسید، شاید تعداد زیادی زنده میماندند. صدای افراد هم میآمد،
ولی متأسفانه در اثر عدم تجربه در این کارها قدری طول کشید و آنها شهید شدند.
من در آن زمان به
آقای رجایی زنگ زدم. تقریبا ساعت ۱۰ شب بود. از
ایشان سؤال کردم که از آقای بهشتی چه خبر؟ ایشان گفتند همین قدر به شما بگویم که
کمرمان شکست! ایشان پشت تلفن گریه میکرد و این را میگفت. آقای رجایی در عین حال
که حزبی نبود، ولی به خصوص نسبت به مرحوم بهشتی خیلی علاقه داشت. واقعا شهادت
بهشتی کمر همه دوستان را شکست و امام هم فرمودند ایشان یک ملت بود. آقای رجایی
گرچه این حرف را زد، ولی مرد مقاومی بود و این طور نبود که این مصیبت ها |باعث عقب
نشینی او بشود.
واقعا این جنایت
سبب شد که در کشور کمبود و خلاء احساس شود. فقدان این همه برادران و دوستان ارزنده
و نخبه - به خصوص مرحوم شهید بهشتی که شخصیتی بود مقتدر و می توانست خودش به
تنهایی کشوری را اداره کند ضربه سنگینی بود.
ولی حضور امام و
صلابتی که داشت که در تمام این حوادث، هیچ شکستی را پذیرا نمیشد و اظهار عجز نمیکرد،
همواره برای مسئولین و مردم باعث دلگرمی بود. اگر کسی غیر از امام بود، خودش را میباخت؛
ولی امام همان ایام وقتی خدمت شان شرفیاب میشدیم هیچ خم به ابرو نمیآورد و میگفت
بروید به کارتان برسید.
بعد از جریان حزب،
امام به من فرمودند که مواظب خودتان باشید! واجب است که شما خودتان را حفظ کنید،
از این ماشینهای عادی سوار نشوید، ماشین های زرهی سوار شوید. در عین حال که بعضی
ها همان زمان اعتراض میکردند که شما چرا در ماشین های زرهی هستید، ولی خود امام
دستور دادند که شماها باید حفظ بشوید و در حفاظت خودتان حداکثر دقت را بکنید.
قبل
از وقوع این حوادث از آنجا که ما در
کمیته مسئولیت امنیت را داشتیم به دکتر
بهشتی هشدار میدادیم که شما حفاظت تان ناقص است و به افرادی که از نظر ما
ناشناخته هستند اعتماد نکنید. چون در آن زمان این طور نبود که ما یک دستگاه حفاظت
منظم رسمی داشته باشیم که مرکزیت و فرماندهی داشته باشد و همه حفاظت ها و حراست ها
زیر نظر آن باشد. هر قسمتی برای خودش یک حفاظت و یک مرکز فرماندهی داشت. آنها هم
برای خودشان کسانی را انتخاب کرده بودند ولو اینکه بعضی از آنها به ظاهر از
اعضای کمیته بودند، ولی رسما در کمیته گزینش نشده بودند و سوابق و لواحق شان بررسی
نشده بود. لذا آقای کلاهی که این انفجار را انجام داد اصلا برای ما فردی ناشناخته
بود. پس از آن حادثه دستورهای لازم را دادیم، اما متأسفانه چون سابقه و تجربهای
نداشتیم برخورد علمی و اساسی با این گونه حوادث نداشتیم.