روایت آیت‌الله حسنی از جنگ سِرُو
شکست تروریست‌های حزب دموکرات توسط نیروهای انقلابی ارومیه

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ اواخر تیر ماه سال 1358 نیروهای حزب دموکرات وابسته به عبدالرحمن قاسملو اقدام به برهم زدن نظم و امنیت منطقه آذربایجان غربی نمودند. آیت‌الله حسنی امام جمعه فقید ارومیه در کتاب خاطراتش که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده مقاومت مردم در برابر نیروهای جدایی‌طلب را این چنین نقل می­‌کند: روزی گزارش رسید که نیروهای حزب منحله دمکرات وابسته به قاسملو و سنار مامدی در منطقه سرو، به طور هماهنگ و مشترک تجدید قوا و تبانی کرده اند و قصد دارند در آینده نزدیک از سمت مرز ترکیه، به شهر ارومیه حمله‌ور شوند. به دستور تیمسار ظهیرنژاد و با حضور فرماندهان پادگان‌ها و پاسگاه‌های ژاندارمری منطقه، جلسه اضطراری در ستاد لشکر ۶۴ تشکیل شد.

من سوابق تهاجم اشرار به ارومیه و حملات جداگانه چماقداران قاسملو و سنار را در آن جلسه مطرح کرده و چگونگی مبارزه با آنان را توضیح دادم. در این جلسه دو نظریه عمده وجود داشت. آیا منتظر باشیم این‌ها بیایند و در منطقه و داخل شهر با این‌ها مقابله کنیم، یا قبل از این که این‌ها حرکت خود را آغاز کنند، در همان منطقه سرو (محل تجمع و سازماندهی ) جلوی پیشروی و تحرکشان گرفته شود و تشکیلاتشان منهدم گردد؟ به اتفاق آرا، نظریه دوم انتخاب شد. روستای «سرو» از توابع صومای برادوست می‌باشد و حدود ۳ کیلومتر از مرز ایران - ترکیه فاصله دارد.

پس از هماهنگی کامل با ارتش، همراه یک گردان پیاده و تعدادی از مسلحين خود و با پشتیبانی ۳ فروند تانک چیفتن، هنگام طلوع آفتاب عازم منطقه سرو شدیم. در نخستین مرحله، خود را به روستای «نازلو» رساندیم. این روستا تقریبا آغاز استان کردستان به شمار می‌آید. سپس از طریق آن، به سمت هدف مورد نظر حرکت کردیم.

این‌ها نزدیکی‌های سرو، پیش‌دستی کردند و نیروهای ما را با توپ ۱۰۶ و مسلسل‌های سنگین زیر آتش گرفتند. این توپ‌ها همان سلاح‌هایی بودند که قبلا از پادگان مهاباد به غارت برده بودند. به ناچار به دفاع از خود برخاستیم و با تانک و مسلسل به سوی آنان شلیک کردیم. حدود ۲ ساعت این درگیری طول کشید. در این نبرد جانانه آقایان: رضا قلعه‌ای و برادرش احمد قلعه‌ای نیز به طور فعال حضور داشتند که رضا بعدا به درجه شهادت رسید.

شکست تروریست‌های حزب کومله توسط نیروهای انقلابی ارومیه


ما با این که غافلگیر شده بودیم و نیروهای ما سنگر هم نداشتند، اما مقاومت ما بیش‌تر از آن‌ها شد و در نهایت، ایادی قاسملو و سنار، تاب مقاومت از دست دادند و پا به فرار گذاشتند. بدون این که فرصت را از دست بدهیم، در تعقیب آن‌ها به سمت تک روستای نوار مرزی حرکت کردیم.

من که بالای یکی از تانک‌ها پشت مسلسل سنگین بودم، مرتب شلیک می‌کردم، به گونه‌ای که لوله مسلسل کاملا داغ و سرخ شده بود، ولی متوجه نبودم. ناگهان لوله مسلسل به همراه گلوله‌اش آتش گرفت و منفجر شد و سراپای بدنم را هم آتش زد. با این که جراحات چندان عمیق نبود، ولی به هر حال سوختگی بود و درد و سوزش زیادی داشت، به طوری که از حال می‌رفتم و بیهوش می‌شدم و چون آب به سروصورتم می‌ریختند، دوباره به هوش می‌آمدم. البته ناراحتی خودم را بروز نمی‌دادم تا مبادا سبب تضعیف روحیه دوستان بشود. هر چه اصرار کردند به پشت جبهه و ارومیه برگردم، قبول نکردم و گفتم با هم برمی‌گردیم. چون می‌دانستم اگر در خانه یا بیمارستان بخوابم حالم بدتر می‌شود. در کنار بچه‌ها خوش بودم. همان جا سرپایی، درمان شدم، اما دیگر چندان کاری از دستم برنمی آمد. حدود سه روز نیروهای ما، تفنگداران قاسملو و سنار را در آن منطقه تا لب مرز ترکیه تعقیب کردند و به آن سوی مرز فراری دادند. در منطقه صومای برادوست مستقر شدیم.

حضور ما در این منطقه به مدت یک ماه ادامه پیدا کرد. در این مدت ضمن درگیری‌های پراکنده، پاکسازی مناطق در سطح گسترده‌ای انجام گرفت. اکثر مهاجمان به آن سوی مرز گریختند. بعضی از پای درآمدند و تعدادی هم دستگیر شدند. چنانکه از دوستان ما نیز تعدادی شهید و مجروح و مصدوم گردیدند. جاده‌های مواصلاتی منطقه را کاملا مین‌روبی کردیم، اما در بعضی مناطق امکان‌پذیر نبود، شب دوباره می آمدند و جاده را مین‌گذاری می‌کردند. در مناطق مختلف مرزی پاسگاه‌های ژاندارمری بری نخستین بار یا مجددا راه‌اندازی شد و امنیت نسبی در منطقه حاکم گردید. وقتی ما در این منطقه مشغول جنگ با مهاجمان بودیم، گاهی می‌گفتند در این عملیات خود عبدالرحمن قاسملو شرکت دارد و آن را رهبری می‌کند. من خیلی مشتاق بودم و تعقیب هم می‌کردم اگر چنین است، یک جوری او را زنده دستگیر کنم، اما بعد معلوم شد همه این‌ها شایعه است. او در همان ایام در اروپا مشغول عیاشی خود بوده و یک عده بیچاره و بدبخت را اسیر دشت و بیابان کرده بود . در آن ایام سوختگی بدن حقیر بدجوری به صورت مبالغه‌آمیز در ارومیه پخش شده بود . اصلا گفته بودند ملا حسنی به ذغال تبدیل شده است تا اینکه سبب نگرانی دوستان و خوشحالی دشمنان شده بود. تا اینکه به ارومیه برگشتیم و دیدند نه، هنوز ملا حسنی زنده است و نفس می­‌کشد.