پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ کشف کودتای نقاب یکی از نشانههای امداد الهی در انقلاب اسلامی بود. خاطرات خلبانی که این کودتا را افشا کرد بیواسطهترین روایت از افشای کودتای نقاب است که بخشی از آن در کتاب خاطرات حجتالاسلام ریشهری با عنوان «خاطرهها – جلد اول» آمده است که در ادامه از نظر میگذرد.
نخستین نقطه روشن كشف كودتا، اطلاعاتی بود كه توسط یك خلبان نیروی هوایی به توصیه مادرش در اختیار آیتاللّه خامنهای قرار گرفت.
سالها پس از آن ماجرا، اینجانب بهوسیله یكی از دوستان از خلبان مورد اشاره خواستم كه ماجرای افشای این توطئه را بازگو نماید. مطالب ذیل بخشی از اظهارات او در این باره است:
«در آن زمان من در پایگاه هوایی نوژه خدمت میكردم. حدود شش ماه قبل از كودتا، برای كرایه اتومبیل به آژانس مراجعه كردم. صاحب آن گفت اگر بیست هزار تومان پول به من بدهی برایت یك پیكان تهیه میكنم. من هم بیست هزار تومان تهیه كردم و به او دادم. در ادامه صحبتها گفت: برنامهای داریم كه تو هم اگر در آن شركت كنی میتوانی در آینده وزیر و یا مقام دیگری كه بخواهی بشوی...!
این موضوع گذشت تا اینكه دو سه روز قبل از كودتا، یكی از خلبانان كودتاچی در پایگاه نوژه راجع به این كودتا با من صحبت كرد و گفت: تو هم برای این كار در نظر گرفته شدهای و امروز بعدازظهر حمید نعمتی در ابتدای سه راهی پایگاه منتظر تو است ... حمید نعمتی را دیدم. قرار ملاقات را در تهران گذاشتیم. در تهران، به منزل نعمتی رفتم. به من گفت: مأموریت تو بمباران بیت امام و تلویزیون است و ما میتوانیم تا پنج میلیون نفر را بكشیم! و اگر هم لازم شد در یكی از كشورهای حوزه خلیج فارس و یا روی ناو آمریكا در خلیج فارس فرود بیاییم.
من به او گفتم: شما با مردم مخالفید یا با حكومت كه این همه كشت و كشتار میخواهید بكنید؟! گفت ما با حكومت مخالفیم، ولی هركس هم كه بخواهد مانع كار ما بشود چارهای نداریم جز اینكه همه را بكشیم.
این موضوع برای من خیلی ثقیل بود و چون از مخالفت كردن با آنها هم خصوصاً در منزل نعمتی هراس داشتم، گفتم: من بیت امام را نمیتوانم بزنم ولی تلویزیون را میزنم. پس از كمی صحبت از او جدا شدم و به خانهمان رفتم و موضوع را با مادرم كه زنی ساده و مسلمان بود در میان گذاشتم. مادرم بشدت ناراحت شد و گفت: تو نه تنها این كار را نباید بكنی، بلكه باید خبر بدهی و جلوی این كار را بگیری و اگر اطلاع ندهی شیرم را حلالت نمیكنم و اَزَت رضایت ندارم.
بالاخره تا ساعت 12 شب با مادر و برادر كوچكترم درباره این موضوع صحبت میكردیم و تصمیم گرفتم موضوع را به جایی و یا به كسی اطلاع بدهم، ولی چون نعمتی گفته بود در جاهای مختلف از جمله سپاه نفر داریم و خیلیها از جمله شریعتمداری این كار را تأیید كردهاند، میترسیدم به هر كسی این موضوع را بگویم.
تصمیم گرفتم موضوع را به آقای خامنهای بگویم و برای محكمكاری موضوع را روی كاغذ نوشتم و در خانه گذاشتم و به برادرم گفتم: اگر بلایی سر من آمد و برنگشتم به هر ترتیبی شده این موضوع را در جایی خبر بدهد و جلوی این كار را بگیرد. ساعت 12/5 از خانه بیرون آمدم و به كمیته تلفن زدم و گفتم من یك خبر خیلی مهمی دارم كه باید حتماً به آقای خامنهای بگویم. مرا به كمیته بردند و چون زیاد سؤال میكردند، گفتم: من یك خلبان هستم و موضوع براندازی در كار است و ساعت 4/5 صبح بود. رفتیم منزل آقای خامنهای...