به روایت حسین شیخ‌الاسلام
آیا شهید رجایی را دیگران اداره می‌کردند؟ / برخورد عجیب شهید رجایی با یک هیأت دیپلماتیک خارجی

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ خصوصیات منحصربفرد شهید رجایی در دوران نخست‌وزیری و ریاست‌جمهوری الگوی مطلوب یک سیاستمدار انقلابی است. مرحوم حسین شیخ‌الاسلام یکی از آن افرادی بود که در دوره مسئولیت اجرایی شهید رجایی یادمانده‌های زیادی به خاطر دارد که بخشی از آن در ادامه از نظر می‌گذرد.

 

*** قدرت مدیریت شهید رجایی ***

حسین شیخ‌الاسلام درباره این تحریف تاریخی که «دیگران شهید رجایی را اداره می‌کردند» معتقد است: در اولین برخوردم با او مشخص شد که آدم خودساختهای بود. زندان، مبارزه و شکنجهها شهید رجایی را فولاد آبدیده، عمیق و مطمئن به خود کرده بود. اینکه میگویند بهزاد نبوی بر او سوار بود، حرف غلط و کشکی است. من در هیئت دولت حضور داشتم چرا كه بالاترین مقام وزارت خارجه به حساب می‌آمدم. به هر حال آنجا شاهد بودم كه همه از جمله خود بهزاد نبوی در دست شهید رجایی مثل موم بودند. با اینکه خیلیهایشان یلی بودند. مثلاً یکیشان کلانتری بود، یکیشان قندی بود، یکیشان عباسپور بود... این‌ها در دست شهید رجایی مثل موم بودند. آدمهای عجیبی بودند. دروغ بزرگی بود که میگفتند مثلاً بهزاد نبوی شهید رجایی را اداره میکند. این‌ها چیزهایی بود که بعد از شهید شدن رجایی برای بزرگ کردن افراد گفتند. نه اینکه خود بهزاد نبوی گفته باشد، دیگران تبلیغات میکردند.

 

*** تسلط بر مسائل دیپلماتیک ***

شیخ‌الاسلام در بخش دیگری از خاطرات خود درباره تسلط شهید رجایی بر مسائل دیپلماتیک می‌گوید: شهید رجایی بسیار عمیق و تیزبین بود. آقای سادات قائممقام وزیر نفت بود. آن زمان شهید تندگویان را گرفته بودند و او شده بود جانشین وزیر نفت. گفت: «فلان مسئول خارجی دارد میآید ایران و من یک ناهاری برایش دادهام و تو هم بیا». ما هم گفتیم: «خیلی خوب» و اولین ناهار رسمیای هم بود که میخواستیم بخوریم. رفتم آنجا، وسط ناهار که بودم، شهید رجایی تلفن کرد. حواسش همه جا بود و همه را کنترل میکرد. خدا رحمتش کند. گفت: «چرا رفتی آنجا؟» گفتم این جوری بود و این طور شد. گفت: «تو نمی‌فهمی بالاتر از او هستی و نباید بروی مجلس ناهار او؟! تو باید دعوت کنی و او بیاید!» ما حواسمان به این حرفها نبود. اما ایشان حواسش بود که مدیران وی کجا رفتهاند و چه کار کردهاند.

 

*** خدمت به مردم در نگاه شهید رجایی ***

حسین شیخ‌الاسلام روایت جالبی از دیدگاه شهید رجایی درباره خدمت به مردم دارد. وی می‌گوید: یک شب جمعه ساعت 11، 12 در دفترش بودم. میخواستم بروم دعای کمیل و گفتم: «آخر! خدا پدر و مادرتان را بیامرزد، دعای کمیلی، چیزی». گفت: «حسین! گاهی وقتها یک «یا رب» با توجه، وقتی برای مردم کار میکنی کار یک دعای کمیل را میکند». یا مثلاً نوع رفتارش یا غذا خوردنش. غذای ریاست جمهوری یک پلو بود، یک خورش، نان و ماست. شهید رجایی یا پلو و ماست را میخورد یا نان و خورش را. همه را نمیخورد. مهمترین چیز در آدمها خودساختگی است.

 

*** واکنش به اهانت‌های بنی‌صدر ***

اختلافات بنی‌صدر و شهید رجایی یکی از مسائل مشهور تاریخی در دهه شصت است. حسین شیخ‌الاسلام واکنش شهید رجایی به اهانت‌های بنی‌صدر را اینگونه روایت می‌کند: بنیصدر برای تحقیر شهید رجایی از اصطلاح خشکمغز استفاده میکرد، چون وقتی تصمیمی را میگرفت، آن را اجرا میکرد و هیچ کسی نمیتوانست آن را عوض کند. تابع محض امام بود. لابد این جمله امام را شنیدهای که میفرمودند: «دلم برایش تنگ شده است، بگویید بیاید من او را ببینم». من ندیدهام امام درباره کس دیگری چنین حرفی بزنند. من سراغ ندارم. ذوب در امام بود. حتی اطاعت نکردن از امر امام را گناه میدانست. امام به بنیصدر و دیگران که بحث می‌کردند، فرموده بودند: «صحبت نکنید». شاید این را که میخواهم بگویم بد نباشد بنویسی که امروزیها بدانند. بنیصدر خیلی بد مینوشت، برای خودش روزنامه داشت و توهین میکرد. من و دیگران هر چه به شهید رجایی گفتیم: «پاسخ بنیصدر را بدهید»، می‌گفت: «خیر! امام فرمودهاند پاسخ ندهید. امام ناراحت میشوند و خوششان نمیآید».

 

***برخورد عجیب با یک هیئت دیپلماتیک خارجی***

مشی شهید رجایی در سیاست خارجی یکی از ابعاد مهم شخصیتی وی بود. شیخ‌الاسلام در همین زمینه با یادآوری خاطره‌ای می گوید: هیئتهای میانجی که برای صلح در جنگ میآمدند، شهید رجایی به آن‌ها میگفت: «این‌ها [بعثی‌ها]  در خاک ما هستند. از کشور ما بروند بیرون یا شما مکانیسمی را پیشبینی کنید که معلوم کند متجاوز کیست. شما دائماً میگویید آتشبس بدهید، ما آتشبس بدهیم، طرف در خاک ماست. چه کار کنیم؟ بعد هم میگویند شما تجاوز کردهاید». چون سازمان ملل زیر بار نمیرفت که این قضیه را اعلام کند که متجاوز کیست. شهید رجایی چندین بار برای هیئتهای خارجی توضیح داد، باز این‌ها برگشتند سر جای اولشان که جنگ را تمام کنید، مردم زیر فشارند، صلح خوب است و از این حرفها. هرچه توضیح داد نفهمیدند. یکمرتبه بلند شد و دم در ایستاد و دستش را به علامت بفرمایید بیرون نشان داد. گیج شدند که این چه رفتاری است؟ و بلند شدند رفتند بیرون. کسی که منطق حالیاش نمیشود و میخواهد حرف خودش را پیش ببرد و یک مأموریت دارد و میخواهد آن را اجرا کند. همینطور با وی برخورد میكرد. مذاکراتش در وزارت امور خارجه هست.

 

منبع: تاریخ شفاهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران. مرکز اسناد انقلاب اسلامی