پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آخرین ماههای منتهی به انقلاب، رفته رفته تجمعات و تظاهرات مردم و روحانیون انقلابی علیه رژیم پهلوی اوج گرفت. یکی از بزرگترین این تظاهراتها قیام 17 شهریور 1357 است که با کشتار و سرکوب مردم توسط عوامل رژیم پهلوی بسیاری از مردم بیدفاع زخمی و شهید شدند. در تاریخ انقلاب اسلامی از این روز که یکی از وحشتناکترین وقایع قتلعام مردم توسط عوامل رژیم به شمار میرود، به شهرت «جمعه سیاه» یاد میکند.
سردار فروتن که یکی از شاهدان عینی واقعه 17 شهریور است در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است میگوید: قبل از تجمع بزرگ 17 شهریور شایعاتی بود. از جمله که آقای آیتالله یحیی نوری و روحانیت، مردم را به تجمع و راهپیمایی در خیابان ژاله دعوت كردهاند. بعد از مدتی دوباره شایع شد روحانیت و آیتالله یحیی نوری این امر را تكذیب كردهاند. با وجود این من اعلامیهای با امضاء خاصی ندیدم كه با اطمینان بگویم این راهپیمایی از جانب چه كسی اعلام شده است، ولی آنچه كه مسلم است كمكم به گوش همه رسید: «روز 17 شهریور، میدان ژاله اجتماع كنید.» منزل ما اطراف میدان امام حسین(ع) بود با بسته بودن خیابانهای دیگر از خیابان ترقی وارد شده و دیدم خیابانهای اطراف میدان ژاله بسیار شلوغ است و آرامآرام به جمعیت افزوده میشود.
تعداد زیادی پلیس حضور داشتند كه اجازه ورود به داخل میدان را نمیدادند. این وضعیت نشانگر جریانی سازمانیافته بود. وسط میدان یك جیپ قرار داشت و چهار طرف آن را ماشینهای پلیس احاطه كرده بود. نیم ساعت بعد، یك هلیكوپتر نیز بالای میدان آمد. لحظه به لحظه به شمار جمعیت افزوده میشد، مردم در مسافتی حدود 100 تا 150 متر ایستاده بودند، ما نیز جلوتر ایستاده بودیم. هر از چندگاه نیز بلندگوی پلیس اعلام میكرد: «متفرق شوید.» اما مردم نه تنها متفرق نمیشدند بلکه شعار هم میدادند. وسط میدان چند ردیف سرباز سلاحهایشان را روی سه پایههای مسلسل «ژـ3» گذاشته و با اختلاف یك قدمی از آنها، سربازهایی بدون سه پایه، ولی مسلح ایستاده بودند. یك ربع از ساعت ده گذشته بود كه از هلیكوپتر فرمان دادند: «هر چه زودتر محل را ترك كنید.» بعد از آن افسر لاغر اندام و ورزیدهای در گوش نفر به نفر سربازها زمزمهای كرد. بلافاصله بعد از آن سربازها اسلحههایشان را بالا آورده و همه را از ضامن خارج و تیراندازی شروع شد و جمعیت حاضر روی یكدیگر ریخته شدند.
من هم بلافاصله زیر یكی از چهارچرخهای میوه كه در همان نزدیكی افتاده بود رفتم و از بین سوراخ پارچهای که روی گاری میوه کشیده بودند محوطه را نگاه میكردم. جمعیت مثل هیزمهای قطعهقطعه شده روی زمین افتاده بودند، یكی اللهاكبر میگفت، یكی فریاد میكشید و هر از گاهی سربازها نیز جلو رفته و مردم را به رگبار میبستند. صحنه بسیار تكاندهندهای بود، مردم نیز اللهاكبر میگفتند و متفرق میشدند. سمت ما سه تا چهار بار به رگبار بسته شد. در پایان با فحش و تندی همه را تهدید کردند که متفرق شوند. همه پراكنده شدند، من اطلاعی از برادران همسرم که با هم بودیم نداشتم.
حدود سی دقیقه زیر چرخ بودم و هر لحظه احتمال میدادم دوباره همه را به رگبار ببندند، تا اینكه در فاصله دو متریام یكی از همسایهها مرا به منزلش دعوت كرد. حدود هفتاد نفر دیگر نیز به آن خانه پناه آورده بودند. صاحبخانه به همه آب میداد. بیشتر افراد اوضاع و احوال مناسبی نداشته و برخی مجروح شده بودند. بعد از گذشت مدتی كه سربازها از میدان دور شدند عدهای از مردم از فرصت استفاده كرده و جلوی اتوبوس دوطبقهای را گرفتند، راننده آن بلافاصله فرار كرد، سپس آن را معلق كرده و به آتش كشیدند، با این اقدام مجددا تیراندازی شروع شد. این جنگ و گریز بیش از چند ساعت طول كشید. سربازها همه گذرها را كنترل و به هیچ كس اجازه ورود و خروج نمیدادند. پشت در خانهها آمده و فحش میدادند و میگفتند: بیرون بیایید، سوراخ سوراخ میشوید. تا ساعت 7 بعد از ظهر در خانه زندانی بودیم. بعد از آن افراد یكییكی از خانه، بیرون آمده و دیگر سربازها به آنها كاری نداشتند، اما اگر چند نفری بیرون میآمدند شلیك میكردند.
كشتارها بسیار جدی بود. برخی میگفتند چهارصد نفر، برخی میگفتند هزار نفر، اما خود من بنابر مشاهداتی كه داشتم بر این باورم که از هشتصد تا هزار نفر كمتر نبود بهخصوص كه بعدها شنیدم داخل مسجد محله شهید محلاتی رفته و آنجا زنهای زیادی را به رگبار بسته بودند. در مورد جنایات این روز قصههای مختلفی بر سر زبانها بود، از جمله اینكه تا آخر وقت خون میشستند، در كمپرسی تحویل جنازهها، افراد زنده و زخمی نیز بودهاند و ... .