برگی از خاطرات آیت‌الله یزدی
روایتی از اثرگذاری فدائیان اسلام در فضای سیاسی حوزه‌های علمیه/ تجلیل امام خمینی از مواضع انقلابی آیت‌الله یزدی

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله محمد یزدی دعوت حق را لبیک گفت. آن مرحوم از مبارزین با سابقه در دوران نهضت اسلامی بود و بعد از پیروزی انقلاب، در مسئولیت‌هایی خطیر فعالیت داشت. ضمن تسلیت به مناسبت درگذشت این یار امام و انقلاب، در ادامه با گریزی به کتاب خاطرات آیت‌الله محمد یزدی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است، روایت‌هایی از آن مرحوم را مرور می‌کنیم.


آشنايى با مسائل سياسى

آیت‌الله یزدی می‌گوید: نخستين آشنايى من با مسائل سياسى که در کنار تحصيلات حوزوى اتفاق افتاد، با جريان فدائيان اسلام همراه بود. در آن ايام در خلال گفتگوهايى که با دوستان طلبه داشتيم، نام فدائيان اسلام به گوش ما رسيد و بعد از آن گه‌گاه اطلاعيه‌هايى را با مهر و امضاى اين گروه مشاهده می‌کرديم. در آن شرايط خفقان‌آميز که مملکت ما تحت سلطه کامل طاغوت بود، صدور و پخش چنين اعلاميه‌هايى که به سختى به دست طلاب می‌رسيد، بسيار حائز اهميت بود. به تدريج ما با شخصيت شهيد نواب و اهداف و برنامه‌هاى ايشان آشنا شديم. يکى از فعاليت‌هاى فرهنگى اين گروه، انتشار کتابى بود تحت عنوان «حکومت اسلامى» که می‌خواهم عرض کنم نخستين کتابى بود که در اين زمينه منتشر گرديده و شکل حکومت اسلامى را روى کاغذ آورده بود. البته پيش از آن، مرحوم نائينى در کتاب «تنزيه الامة» در اين باب سخن گفته بود. ما يک نسخه از اين کتاب را تهيه کرديم و شب‌ها دوستان طلبه در حجره شخصى بنده در فيضيه جمع می‌شدند و به اتفاق اين کتاب را مطالعه می‌کرديم. در اين کتاب عنوان شده بود که تفکر اسلامى بايد در قالب تشکيلات و سازماندهى پياده شود و نه به شيوه مرسوم و متعارف در حوزه علميه.


مکاتبه با امام

مرحوم یزدی می‌گوید: بنده مکاتباتى با حضرت امام داشتم و در بخش ملحقات صحيفه نور، به انضمام پاسخ حضرت امام به چاپ رسيده است... گاهى از اوقات ايشان به کتابى نياز پيدا می‌کردند و به ما پيغام می‌دادند که برايم تهيه کنيد و ارسال نماييد. از جمله براى تکميل کتاب «تحريرالوسيله» به منابعى نيازمند بودند که در نجف موجود نبود. ارتباط مکتوب بنده با امام در ايامى که در اسلام‌آباد غرب تبعيد بودم، امکان‌پذيرتر بود؛ چرا که اکثر مسافران رسمى و مجاز که عازم سفر به عراق بودند، از اين شهر می‌گذشتند و معمولا به ما سرى می‌زدند و ما هم اگر اسباب مزاحمت مسافر، فراهم نمی‌شد، نامه‌اى را در اختيارش می‌گذاشتيم تا به دست امام برساند. حضرت امام هم به همين کيفيت با ملاحظه وضعيت مسافرى که عازم ايران بود، نامه‌هاى مورد نظرشان را منتقل می‌کردند.


نخستين حرکت مبارزاتى امام

آیت‌الله یزدی به یاد می‌آورد: شايد نخستين حرکت مبارزاتى حضرت امام، مقابله با اجتماع مردم و جوان‌ها در عصرهاى جمعه در مقابل سينماها بود. حضرت امام با ابتکارى تازه، پيشنهاد دادند که فضلاى قم جمعه‌ها به شهرستان‌هاى خود بروند و در برابر سينماها، منبر وعظ برپا کنند. در ابتدا هفت الى هشت نفر از طلبه‌ها و فضلا براى پياده کردن اين طرح پيشقدم شدند و بعد از آن افراد ديگر هم به اين کار اقدام کردند. آقايان انصارى شيرازى، طاهرى و بنده در شمار کسانى بوديم که براى اجراى طرح حضرت امام، جمعه‌ها به شهرستان‌ها می‌رفتيم؛ ضمن اينکه در حاشيه سفر به تبليغ و ترويج فضايل و برجستگی‌هاى حضرت امام می‌پرداختيم و همين امر باعث شد که مردم بلاد هم متوجه ارزش‌هاى حضرت امام شدند.


احضار از طرف امام

آیت‌الله یزدی می‌گوید: پيش از ظهر يک روز، طبق معمول در مسجد امام مشغول مباحثه علمى با يکى از دوستان بودم که ناگاه آقاى حجت ـ که طلبه‌اى فاضل و شاغل در بيت حضرت امام بود ـ نزد ما آمد و گفت: «از صبح دربه‌در دنبال شما می‌گردم، کجا هستى؟» گفتم: «فرمايشتان چيست؟» گفت: «آقاى خمينى با شما کارى دارند.»

قرار شد که هنگام عصر به خدمت امام برسيم. دلهره خاصى وجودم را فرا گرفت. موعد ملاقات فرا رسيد و بنده به منزل امام رفتم. در قسمت بيرونى منزل، يک فرش زيلو در حياط گسترده بودند که ما از کنار آن گذشتيم و وارد اتاق شديم. چند نفر هم به ما ملحق شدند و در همين حال شخص محترمى هم با کت و شلوار در ميان جمع قرار گرفت و وقتى صحبت کرد دانستيم ترک زبان است. قدرى بعد، فرد مزبور رو کرد به من و با لحن تندى گفت: «تو خيال می‌کنى که ما نمی‌فهميم تو بالاى منبر چه می‌گويى؟ آيا درست است که هر چه به دهانت می‌آيد، بگويى و به علما توهين کنى.» 

اين کلام براى من بسيار تعجب‌آور بود و از خودم پرسيدم: «امام ما را به اينجا احضار کرده است؛ آن وقت اين فرد به چه مناسبت با ما پرخاش می‌کند؟» بنده عنان اختيار را از کف دادم و گفتم: «آقا! به شما چه مربوط است؟ اينجا منزل امام است و بنده هم به دعوت ايشان، اينجا آمده‌ام. شما چه کاره‌ايد که با من تندى می‌کنيد؟ تو خيال می‌کنى ما از آقاى خمينى به خاطر خودشان حمايت می‌کنيم؟ خير؛ ما به خاطر دين و آيين‌مان و اعتقادات‌مان از ايشان جانبدارى می‌کنيم و طبعآ هر کس به نظر ما در بعد دين به وظيفه‌اش عمل نکند، در هر مقام و لباسى باشد، از او حمايت نمی‌کنيم.» مشاجره لفظى بالا گرفت و کار به جايى رسيد که افراد حاضر در صحنه ناچار شدند ما را به سکوت و آرامش فرا بخوانند.

چند لحظه بعد، حضرت امام وارد اتاق شدند و معلوم شد که در اتاق مجاور، جلسه خصوصى داشته‌اند و وقتى سر و صداى ما بلند شده است، متوجه شده‌اند و تشريف آورده‌اند. بنده دچار ترس شديدى شدم. در بدو ورود امام همگى به احترام ايشان از جا برخاستيم. وقتى امام جلوس فرمودند، با همه افراد احوالپرسى کردند و احترام متعارف را به جا آوردند. بعد به فرد ترک زبان فرمودند: «آقا! حرف شما چيست؟» گفت: «اين آقا به آقاى شريعتمدارى اهانت کرده است و درصدد ايجاد اختلاف ميان علماست و در حقيقت قصد دارد انقلاب را به بیراهه بکشاند و خيال کرده است که ما حرف‌هايش را نمی‌فهميم.» امام فرمودند: «آيا اسم فرد به‌خصوصى را در سخنرانی‌اش برده است؟» گفت: «نه؛ اسم کسى را به صراحت نبرده است.» امام گفتند: «وقتى اسم نبرده است، شما بر چه اساسى اين قضاوت را می‌کنيد که ايشان در صدد توهين به علماست. چرا اين‌گونه برداشت می‌کنيد و چرا در صدد ايجاد اختلاف هستيد؟» خلاصه شروع کردند به نصيحت کردن آن فرد. آن شخص هم وقتى از شکايتش طرفى نبست جلسه را ترک کرد و ماجرا در مجموع به سود ما خاتمه يافت؛ ضمن اينکه نصايح کلى و متين حضرت امام براى ما هم آموزنده بود.

بنده هم گمان کردم که جلسه به اتمام رسيده است. لذا آماده رفتن شدم، ولى حضرت امام فرمودند : «بنشين.» بعد ادامه دادند: «بنده از طريق آقاى حجت (که در دفتر ما کار می‌کند) هر شب خلاصه مطالبى را که شما در بالاى منبر می‌گوييد، دريافت می‌کنم و می‌خوانم. مطالب در مجموع خوب است. حتى صحبتى که موجب برآشفته شدن اين آقا شده است را خوانده‌ام و بر اين عقيده‌ام که حرف شما صحيح و تفسير ايشان ناصواب بوده است.» بعد حضرت امام به عنوان تشويق يک شيشه عطر که کسى براى ايشان آورده بود، به بنده مرحمت و مرا دعا کردند. ما هم خوشحال از اينکه مورد توبيخ امام قرار نگرفته‌ایم عرض کردم که «کدام بخش از صحبت من، اين شخص هوادار آقاى شريعتمدارى را برآشفته کرده است؟» گفت: «آنجا که گفته‌اى: اى آقايى که سواد و معلومات دارى! شما با آن سابقه علمى و قضاوت و شهرت در ميان مردم، انتظار نمی‌رفت که عليه امام حسين نظر بدهى. تو چرا فريب دنيا را خوردى؟» البته بيان من کنايه‌آميز بود و مسائل انقلاب را در نظر داشتم؛ ضمن اينکه در درونم قصد انتقاد از مخالفان حضرت امام و سازشکارها را داشتم و اگر صحبت‌هاى من بر آقاى شريعتمدارى تطبيق می‌کرد، تنها در حد پنجاه درصد بود. در حالى که هوادار مزبور، کلام مرا به طور صددرصد منطبق بر آقاى شريعتمدارى می‌دانست.