از انجمن حجتیه تا نهضت آزادی
بازخوانی مواضع آیت‌الله هاشمی رفسنجانی درباره جریان‌های فعال در دهه 60

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مرحوم هاشمی رفسنجانی یکی از مبارزان انقلابی و مسئولین جمهوری اسلامی بود که مواضع قابل تأملی درباره گروه‌های فکری و جریان‌های سیاسی موجود در جامعه داشت.

این نوشتار به بررسی مواضه هاشمی رفسنجانی با گروه‌های مذهبی و سیاسی در دهه 60 می‌پردازد.

 حزب توده

آیتالله هاشمی هیچ سنخیتی بین جمهوری اسلامی و حزب توده نمیبیند و تقابل آن دو را به دلیل ویژگی «ضددینی» این حزب تقابلی ماهوی ارزیابی میكند. افزون بر این هاشمی معتقد بود حزب توده با داشتن این ویژگی «هیچوقت سابقهی درخشانی نداشتهاند» چه زمان مصدق كه مواضع بدی داشتند و چه پس از آن كه با حكومت سازش كردند. او فرض میگیرد «اگر مبارزهی آنها مفید هم بوده باشد» اما «ماهیت حزبی خودشان اصلاً خوب نیست.» درحالیكه نیروهای مذهبی و جمهوری اسلامی «فقط» به خاطر «دین اسلام» است كه تاكنون مبارزه كرده و میكنند. آیتالله هاشمی معتقد بود اعضای حزب توده «نوشتهها و افكارشان الحادی و منحرفكننده است.»

جنبش مسلمانان مبارز

آیتالله هاشمی درباره «جنبش مسلمانان مبارز» به رهبری حبیبالله پیمان هم معتقد بود كه آنها «علیرغم زمینهی اسلامی افكارشان... به چند دلیل از خط امام دور هستند.» او میافزاید آنها «ظاهراً مسلمان هستند» اما «مقداری هم منحرف هستند» و از «اسلام راستین» فاصله گرفتهاند. آیتالله هاشمی دلیل این انحراف را اسلامشناسی منهای روحانیت آنها ارزیابی میكند. به اعتقاد او «اسلامشناسی مسئلهی محدودی نیست كه بتوان با یك سری مطالعه متفرقه یا آشنایی با عربی ادعایش را كرد و اسلام در صدها كتاب قطور و قدیمی و بعضی جدید هنوز اقیانوس معارفش شناختهشده نیست.»

آیتالله هاشمی در واقع تفسیر درست اسلام را تنها از طریق حوزهها و علمای این مراكز علمی ممكن دانسته و علومی را كه قرنها در این مراكز تدوین شده اصل تفسیر اسلام قرار میدهد و خارج از آن را «انحراف» از اسلام معرفی میكند. او میافزاید: «اسلام در قرآن، حدیث، فلسفه و كلام اسلامی و در ادبیات اسلامی نهفته است. برای فهمیدن و شناخت آنها نیاز به تحصیل زیاد است. این آقایانی كه چهل پنجاه سال را در حوزهی درس خواندهاند و زحمت میكشند و از ثمره‌‌ی حیات پربارشان دیگران نیز بهره میبرند، تازه بخشی از اسلام را فهمیدهاند. بعضی از این جوانان علاقهمند به اسلام كه در دانشگاهها بودهاند و مدتی را پای منبرها نشستند یا احیاناً چندتایی هم مقاله نوشتند، خیال میكنند حق این را دارند كه مقابل نظرهای علما حرف بزنند.» البته هاشمی معتقد بود که «حق اظهار نظر» را برای دیگران انكار نمیكند و تنها تصریح میكند كه آنها باید بدانند استنباطشان از اسلام «منحرف» است. او میگوید: «البته حق اظهارنظر برای همه وجود دارد اما باید بدانند حرف آنها تا چه حد به راه درست كمك كرده است. مثل این است كه بنده با دیدن چهار تا سد بیایم و در برابر متخصصین دربارهی سدسازی اظهارنظر بكنم.» 

آیتالله هاشمی با «دچار انحراف» دانستن جنبش مسلمانان مبارز كه میرحسین موسوی نیز زمانی از اعضای آن بود توصیه میكند كه «آنها داخل گروه خودشان چندتایی اسلامشناس متخصص و مبرّز (روحانی) داشته باشند. اگر اینطور باشد آن وقت میتوانند به عنوان یك جریان اسلامشناسی با مقداری اختلاف سلیقه حركت كنند.»

انجمن حجتیه

آیتالله هاشمی درباره «انجمن حجّتیه» به رهبری روحانیای به نام شیخ محمود حلبی كه از آغاز دهه 1360 تقابل با آنها شكل گرفت، عدم مبارزه آنها با پهلوی را مهمترین اشكال این تشكیلات معرفی میكند. انجمن حجّتیه كه در تقابل با بهائیت از دهه 1330 پاگرفت پابهپای آنها تشكیلات خود را در بسیاری از شهرهای كشور گسترانید و به شبكهای بزرگ تبدیل شد. بعد از انقلاب با احساس خطری كه نسبت به این تشكیلات و ایدئولوژی آنها وجود داشت سیاستهای كنترلی بر آنها افزایش یافت. آیتالله هاشمی دربارهی انجام این سیاستها و علت اختلاف انجمن حجّتیه با نیروهای مذهبی انقلابی معتقد بود: «قبل از پیروزی انقلاب اینها داعیهی خاص اسلامی نداشتند.» هاشمی «اختلاف» انجمن حجتیه با نیروهای انقلاب اسلامی را در این میدانست كه آنها ضمن مخالفت با مبارزه با پهلوی «معتقد بودند كه حكومت اسلامی خالص در زمان غیبت امام زمان نمیتواند شكل بگیرد. بنابراین حالا كه این حكومت میسر نمیشود ما هم مبارزه نمیكنیم و به جای آن سازش كرده، وارد جریانهای سیاسی بشویم و خدمت بكنیم و هر مقدار كه میتوانیم جلوی انحراف را بگیریم.»

با وجود این، هاشمی معتقد بود آن‌ها گرچه مستقیماً به مبارزه نپرداختند اما «كار پسندیدهای» كه در این عرصه كردند آن بود كه «یك دورهی تعلیماتی برای شناخت اصول دین به بچهها یاد دادند.» هاشمی مشكل دیگر این تشكیلات را مخالفت آنها با امام خمینی میداند، زیرا «امام اهل مبارزه بود و آنها نمیخواستند آن راه را بروند.» هاشمی این را هم میگوید كه پس از انقلاب نیز انجمن حجّتیه در پی مقابله با انقلاب و جمهوری اسلامی برنیامد و به عبارت دیگر همان سیاست و مشی تعامل را كه با پهلوی داشت با نظام سیاسی جدید نیز پیش گرفت. استدلال آنها هم این بود كه «انقلاب اسلامی با سیاست و اهداف آنها بیشتر جور درمیآمد.» بر همین مبنا هم بود كه «تعداد زیادی از آنها» بعد از انقلاب «جذب شدند و خدمت كردند.»

آیتالله هاشمی بدون آنكه خود مدعی عدم باور انجمن حجّتیه به «ولایت فقیه» شود، آن را به «گفتهها» نسبت میدهد و میافزاید اگر چنین باشد فعالیت آنها «با قانون اساسی ما ناسازگار است و اصولاً با عقیدهی تشیع ناسازگار است.» به اعتقاد هاشمی آنها چون خود معترف به اعتقاد به ولایت فقیه هستند «دلیلی ندارد كه مانع خدمت آنها بشویم... من علاقهمندم كه در سیاست خود با آنها زیاد خشك نباشیم و بگذاریم این نیروهای جوان و مخلص درموقعی كه كمبود نیرو هم داریم، خدمت بكنند.»

هاشمی معتقد بود به دلیل آنكه امروز خود حكومت اسلامی به مبارزه با تشكیلات بهائیت میپردازد دیگر انجمن حجّتیه فلسفه وجودیاش را از دست داده است. با وجود این، چون آنها را «مؤمن و متدین» میدانست خبر از جذب آنها در جامعه میداد و میگفت «مشغول به خدمت نیز شدهاند.» او همچنین نتیجه میگرفت كه «در حال حاضر فكر نمیكنم صلاح باشد كه مزاحم كار آنها بشویم. امروز دیگر اوضاع فرق كرده و آنها باید تشویق شوند.»

نهضت آزادی

آیتالله هاشمی در سالهای دههی 1360 كه تقابل با «نهضت آزادی» شدت داشت، از سیاست مدارای با آنها سخن میگفت. استدلال هاشمی این بود كه «نهضت آزادی سازمانی است كه در دوران مبارزه خدمت كرده و اكثر مسئولان آن به زندان افتادهاند. آنها در دانشگاهها و محیطهای روشنفكری كار كردهاند و نقش مؤثری هم داشتهاند. نباید خدمتهای این گروه را در دورهای كه تلاش میكردند بین مردم و قشر روشنفكر تفاهم برقرار كنند نادیده گرفت. قشر روشنفكری كه از اسلام بریده بود.» با وجود این، هاشمی با مشاركت اعضای این گروه در امور حكومتی و كشورداری موافق نبود و اعتقاد داشت «اینها به خاطر تربیتی كه در گذشته داشتهاند و فكرشان در معیارهای خاصی نسبت به وضع حاكم رشد كرده، نمیتوانند امروزه متناسب با نیازهای انقلاب قدم بردارند.»

هاشمی ضمن آنكه تأكید داشت آنها «باید فعالیت خود را در حد یك حزب یا سازمان محدود كنند، چرا كه من نسبت به شایستگی آنها در مسائل حكومتی مأیوس هستم». همچنین اعتقاد داشت «ما ناچاریم به آنها احترام بگذاریم و در مشاغلی كه با روحیه و اخلاقشان سازگار است از آنها استفاده كنیم. نباید آنها را تحقیر كنیم... اگر به آنها فشار بیاوریم خرد و مأیوس میشوند.»

از دید هاشمی «ملی ـ مذهبیها» یعنی بهطور خاص نهضت آزادی «بخشی از نیروهای درون خانوادهی بزرگ انقلاب» بودند و «دگر» نیروهای مذهبی و گفتمان انقلاب اسلامی بهشمار نمیآمدند.

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی

آیتالله هاشمی با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز روابط خوبی داشت و نسبت به افراد آن موضع مساعدی داشت. به خصوص پس از ماجرای هشت شهریور که شایعاتی دربارهی برخی از اعضای آن در محافل سیاسی به وجود آمد وی به دفاع از آنها پرداخت. از روشهای مبارزاتی نرمی كه آیتالله هاشمی از نظام پهلوی و نظام سلطه احصاء كرده بود بدنام كردن مبارزان از طریق تبلیغ وابستگی آنها به خویش بود. بهطور مثال ساواك تهدید میكرد كه این روش را برای برخی مبارزان بهكار ببرد و آنها را همكار و وابستهی ساواك تبلیغ كند و آمریكا نیز در عرصهی جهانی تبلیغ میكرد كه رابطهی انقلاب اسلامی با اسرائیل خوب است و از آن سلاح میخرد. هاشمی این روش را در فضای تبلیغی حوادث تروریستی هفتم تیر و هشتم شهریور 1360 هم صادق میدانست و میگفت آنها علاوه بر ترور فیزیكی به ترور شخصیتی و بدنامكردن افراد هم دست میزنند. پس از ماجرای هفتم تیر آیتالله هاشمی و بعد از هشتم شهریور بهزاد نبوی در شایعاتْ به دستداشتن در این حوادث متهم شده بودند. هاشمی در دو جلسه از خطبههای نمازجمعه به تشریح این روش میپردازد و از این طریق به دفاع از اعضای آن میپردازد.

منبع: اندیشه سیاسی آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی. مرکز اسناد انقلاب اسلامی