پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- ویژهنامه روزهای خونین انقلاب؛ یکی از مهمترین حوادث تاریخ انقلاب اسلامی کرمان در روز جمعه 24 آذر ماه 1357 که مصادف با 14 ماه محرم سال 1399 بود، رقم خورد. این حادثه فصلی جدید از مبارزه را در شهر کرمان موجب شد و پیامدهای گستردهای را به دنبال آورد. در این زمینه در کتاب «انقلاب اسلامی در کرمان» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آمده است:
در این روز به دعوت جامعه روحانیت در
مسجد امامخمینی مراسم هفتمین روز شهادت شهید حسن توکلی برگزار شد. این
مجلس بزرگداشت در ساعاتی از بعد از ظهر روز جمعه با حضور جمع کثیری از مردم تشکیل یافت.
در آن
روز با وجود نامساعد بودن هوا و بارش باران جمعیت بیشماری گرد آمده
بودند. ابتدا سخنرانان در مسجد امام در زمینه اجرای درخواستهایشان بیاناتی ایراد
کردند. از کلانتری نزدیک به مسجد هم بهصورت مداوم با بلندگو به مردم اخطار
میشد که از تجمع و تظاهرات خودداری گردد. با وجود جو امنیتی
شدید شهر تعداد زیادی از مردم در مسجد گرد آمده بودند. بهدلیل همین وضعیت
عدهای از افراد از جمله شیخ محمدجواد حجتی که
از سخنرانان آن روز بود، مردم را دعوت به آرامش و عدم ورود به خیابان کردند.
سرانجام عدهای از جمعیت حاضر در مسجد امام به قصد راهپیمایی به سوی
مسجد جامع خارج و به خیابان ششم بهمن (امام خمینی) وارد شدند. این جمعیت در مسیر خیابان
ششم بهمن (امامخمینی کنونی) در حال حرکت به سمت مشرق، مواجه با مأموران رژیم
میشوند که چهار راه طالقانی تا چهارراه امام را مسدود کرده بودند،
عدهای از جوانان در صف مقدم تظاهرات با باز کردن دکمههای پیراهن، آمادگی
خود را برای مواجه با گلوله و شهادت ابراز داشتند که این امر سبب عقبنشینی محدود
مأموران شد؛ اما به ناگاه از سوی مأمورین انتظامی مستقر در حوالی مسجد به سوی جمعیت
تظاهرکننده آتش گشوده شد.
آقای منصور دادبین در رابطه با چگونگی شرایط آن روز میگوید: «در روز 24 آذر مردم به بهانه هفتمین روز شهادت شهید توکلی در مسجد امام گرد آمدند بعد از ظهر آن روز بیشتر از همیشه آمدند، هوا هم خیلی مساعد نبود، منتها مردم آمدند، یکدفعه مواجه شدند با خشونت پلیس، اصرار شد که نمیخواهد درگیر بشوید و داخل مسجد بروید، مردم گفتند ما یک دفعه اشتباه کردیم و داخل مسجد جامع رفتیم این دفعه هم هرچه باید و میخواهد بشود، همینجا بشود. مأموران هم آمادگی قبلی داشتند و جاهای مختلف نیرو گذاشته بودند. یک حمله بسیار خشن و وحشیانهای را به تظاهراتکنندگان انجام دادند. یعنی به ماشین، موتور، دوچرخه و در و دیوار شلیک میکردند، حتی در مسجد امام تا چند وقت پیش از اینکه عوض نشده بود، جای گلوله داشت. خلاصه به در و دیوار شلیک میکردند، گاز اشکآور میانداختند و مردم تقریباً با یک جنگ نابرابری مواجه شدند».
آقای یدالله
علوی در شرح ماجرای روز 24 آذر میگوید: «روز 24 آذر یا
یک روز پیش از آن دقیقاً یادم نیست در مسجد امام جمع شدیم، قرار شد برنامه راهپیمایی به
مناسبت هفتمین روز شهید حسن توکلی از مسجد امام انجام شود. برنامه این بود که بعد
از سر دادن شعار از مسجد حرکت کنیم و از مسیر خیابان امام به طرف چهار راه میرزا
رضا کرمانی و میدان شهدا و بعد وارد مسجد جامع شویم. در سه راه شمالی- جنوبی سام، یک
کلانتری بود که مسجد امام را کنترل میکرد. کلانتری وقتی متوجه برنامه شد ابتدا افراد زیادی که
فرستادند، هشدار دادند این راهپیمایی انجام نشود، امروز تیراندازی انجام خواهد شد.
شکی نبود که رژیم نمیخواست چنین کاری انجام بشود...
ساعت
حدوداً 30: 2 - 3 بعد از ظهر جمعیتِ قابل
توجهی گرد آمدند. جمعی از آنان به بیرون از مسجد آمده و شروع به دادن شعار کردند.
این گروه به طرف چهار راه امام و تقاطع میرزا رضا کرمانی راه افتادند، به نزدیکی
تقاطع که رسیدیم، نیروهای نظامی را دیدیم که در طرف سه راه شمالی ـ جنوبی بودند؛
شاید نیرویی در حدود پنجاه ـ شصت نفر یا 100 نفر سراسر عرض خیابان را بسته بودند. اما
جمعیت شروع به شعار دادن و جلو رفتن کردند...
نیروهای
نظامی معمولاً در اینگونه مواقع عقبنشینی میکردند ولی اینبار عقبنشینی نکردند و مشخص شد که اینها میخواهند راه را سد
کنند. ما به اتفاق یکی دیگر از دوستان که نقشه مسیر راهپیماییها را مشخص میکردیم
تصمیم گرفتیم با یک عده از طریق کوچه برویم پشت سر نیروهای نظامی و شروع کنیم به
شعار دادن و از این طریق مسیر را برای تظاهرات باز کنیم...
ما به
اتفاق حدود پنجاه ـ شصت نفر از بچههای فعال که تحرک بیشتری داشتند، از طریق خیابان مقابل که
به نام شهدای دارلک هست، رفتیم تا در پشت سر نیروهای نظامی شروع کنیم شعار دادن؛
وقتی رسیدیم به پشت سر آنها، یکباره تیراندازی شروع شد. طبیعتاً وقت تیراندازی، جنگ و گریز
است و همه جلو نمیآیند، اما یک گروه جمعیت از میان این تیراندازیها به ما پیوستند، یک
گروه هم نتوانستند در آن جنگ و گریز به این سمت بیایند. جمعیتِ این طرف هم تقویت
شد، هم شعارهایش مهمتر بود...
خلاصه
این درگیریها تا تاریکی شب ادامه یافت. چون هوا تاریک شده بود با جمعیت
به داخل کوچهها برگشتیم. در جلوی تمام کوچههایی که به خیابان
امام منتهی میشد مأمورین ایستاده بودند و اگر در کوچه کسی دیده میشد، به سوی او تیراندازی
میکردند. در این موقع که ما تقریباً نزدیک مسجد امام بودیم،
صدای شکستن شیشه و خرد شدن ماشینها را میشنیدیم، ریوهای ارتشی روی ماشینهایی که پارک
بودند، میرفتند و مأمورین شیشههای ماشینها را میشکستند...
وقتی
کاملاً شب شد، ما از تاریکی شب استفاده کرده و از یک محوطه داخل خیابان
امام آمدیم، دیدیم که اکثر ماشینهایی که دو طرف خیابان پارک بودند، با ریوهای ارتشی روی
تعدادی از آنها رفته و آنان را له کردهاند و برخی دیگر شیشه را شکستهاند و خون هم بر
سطح خیابان ریخته بود. بعداً مشخص شد آقایان دادبین، مهدوی و حسینی و نامجو جزو
کسانی بودند که به شهادت رسیدهاند. روز بعد طی مراسم باشکوهی این شهدا به سمت مسجد صاحبالزمان تشییع شدند.
در این فاصله که مردم جنازه شهدا را تشییع میکردند، شعارهای خیلی
تند سر داده شد، «میکشم میکشم آنکه برادرم کشت»، «مرگ بر شاه خائن» این شعارها تا مسجد صاحبالزمان و خاکسپاری
عزیزان شهدا فریاد زده میشد.»
درگیرهای خونین آن روز و زد و خوردهای خشونتبار که تا پاسی از شب ادامه یافت، سبب شهادت سه نفر در همان بعد از ظهر گردید؛ این خشونتِ عوامل رژیم بیش از 20 نفر مجروح هم بر جای نهاد. یکی از مجروحان حادثه به نام حمید نامجو در روز 30 آذرشهد شهادت را سر کشیده و به سوی معبود ابدی شتافت و بدینترتیب تعداد شهدای روز 24 آذر به چهار نفر افزایش یافت. مأموران دولتی در آن روز به ضرب و جرح مردم قناعت نکرده بلکه خساراتِ زیادی به اموال و ماشینهای پارکشده در خیابانهای اطراف مسجد وارد کردند.
آقای منصور دادبین، برادر شهید فرامرز دادبین، از شهدای روز 24 آذر در بیان چگونگی واقعه و نحوه شهادت برادر و دیگر شهدا میگوید: «بعد از جریانِ شهادت توکلی در راور، برای هفتمین روز آن شهید برنامهای بود. روز جمعه 24 آذر قرار شد این جلسه با اُبهت برگزار شود، تعداد زیادی از مردم پیش از ظهر در مسجد امام گرد آمدند و قرار گذاشتند، بعد از ظهر هم بیایند. بعد از ظهر همه در مسجد امام جمع شدند که به طرف مسجد صاحبالزمان بروند. در این موقع از طرف خیابان سام (خیابان امام) که کلانتری دو آنجا بود، نیروهای نظامی به طرف مردم شروع به تیراندازی کردند. ساعت 2:30 ـ 3 بعد از ظهر بود، ولی کشمکش و درگیری تا سر شب ادامه پیدا کرد...
در حین
درگیری، آقای حسینی از کوچه کنار مسجد به طرف نیروهای پلیس سنگ انداخت، نیروهای پلیس
هم به طرف او تیراندازی کردند، او بهسوی یک سر درب خانه در همان کوچه کنار خیابان
امام میرود، یک پاسبان تعقیباش میکند و به سمت آن
کوچه رفت. همانجا میخواسته با تیر او را بزند، اما اسلحهاش فشنگ نداشته، از
توی جیبش فشنگی در میآورد و در اسلحه میگذارد، تا پاسبان میخواسته این فشنگگذاری را انجام
بدهد، حسینی فرار میکند.
این
پاسبان به طرف حسینی شلیک کرده و کتف آقای حسینی مورد اصابتِ گلوله قرار گرفته و
زخمی میشود؛ مردم که این وضعیت را میبینند به کمک او
آمدند که او را از همان کوچه بهسوی بیمارستان رازی فیروز ببرند، اما چند قدمی که میروند، اخوی ما که
قبل از این در تهران افسر وظیفه بوده، میگوید: اگر اینطوری او را به بیمارستان
ببرید به آنجا نمیرسد، باید از کوچه بیرون رفته و از جلوی مسجد او را با ماشین
به بیمارستان برسانیم. ماشین مهندس سر خیابان جلوی مسجد بود. خودش میدود که ماشین را
روشن کند بهمحض اینکه پشت فرمان قرار میگیرد و سوئیچ را در
میآورد که ماشین را روشن کند، یک پاسبانی میآید کلت را روی
شانه مهندس گذارده و یک گلوله به قلبش شلیک میکند. آقای غلامحسین
مهدوی وقتی این صحنه را میبیند فریاد میزند که چرا این کار را میکنید؟ مگر اینجا قانون جنگل
است؟! همان پاسبان او را به کناری آورده و میگوید: بله قانون
جنگل است! پس با ته کلت میزند به فک مهدوی. مهدوی به داخل جوی آب کنار خیابان میافتد، وقتی او در
جوی آب افتاد، همان پاسبان یک گلوله بهسوی سینه مهدوی شلیک میکند. تا این زمان
آقایان: حسینی، مهدوی و دادبین به این صورت شهید شدند و نامجو زخمیبوده، او را به بیمارستان
بردند، دو روز بعد او هم شهید شد.»