پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی – دکتر حسین آبادیان؛ تسلط رضاخان بر مقدارت مردم ایران با کودتای سوم اسفند آغاز شد. این کودتا که درست 14 سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنیان بسیاری از دستاوردهای مشروطه را بر باد داد. به واقع همانطور که حمله نادرشاه به هندوستان به دلیل ضعف و ذلیل نمودن بیش از اندازه امپراتوری محتشم مغولان هند زمینه تسلط کمپانی هند شرقی را بر آن کشور مهیا ساخت و کمپانی به آسانی از فرصت به دست آمده سود جست و موقعیت خود را در هند تحکیم نمود، کودتای رضاخان نیز باعث شد بقایای سرمایهسالاران مستقر در آن کشور که از مرده ریگ کمپانی هند شرقی ارتزاق میکردند، زمینههای تسلط نهایی خود را بر این مرز و بوم مستحکم سازند.
اما در پاسخ به ایران سؤال که ماهیت این کودتا چه بوده است؟ باید گفت از دیرهنگام، حتی پیش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پیش از کشف نفت در ایران، عدهای از انگلیسیها بر این باور بودند که این کشور باید به نوعی اداره شود تا به طور تمام عیار از نظر نظامی و سیاسی در مدار منافع بريتانيا قرار بگیرد و بتواند مرزهای شرقی کشور را که همجوار با هندوستان بود صیانت نماید و از تهاجم نیروی ثالثی به این مرزها جلوگیری کند. وقتی انقلاب روسیه اتفاق افتاد این سیاست بیش از پیش کانون توجه گروه یاد شده واقع شد. انگلیس برای تسلط تمام عیار بر کشور این تز را تبلیغ کرد که اگر انگلیسیها پای خود را از ایران بیرون بکشند بلشویسم کشور را خواهد بلعيد.
در این هنگام دو سیاست منفک از هم ـ اما نه الزاما کاملا متمایز ـ در بریتانیا شکل گرفت؛ نماینده یک سوی این سیاست لرد کرزن وزیر امور خارجه بود که قرارداد 1919 را به ایران تحمیل کرد و نماینده دیگر آن کسانی بودند که کودتای سوم اسفند را طراحی کردند.
به دنبال فضای تیره و تار پیشآمده پس از مشروطه، انگلیسیها از فرصت به دست آمده سود جستند تا حریف روسی خود را از صحنه تحولات کشور به کلی خارج سازند. اینان درصدد بودند برای تاراج هویت ایران، دولتی وابسته به منافع امپراتوری بریتانیا را به قدرت رسانند، بنابراین یک روی این سناریو تشکیل دولتی پادگانی در ایران بود که با پول ملت ایران منافع یادشده را تضمین میکرد و روی دیگر آن تحقیر ایران و ایرانی بود. بنیاد ایدئولوژیک چنین حکومتی هم البته توجیه زور بر مبنای محقق ساختن عقاید مجعولی بود که آبشخور آن کمپانی هند شرقی و یا محافل خاص مقیم هند و همسو با سیاستهای یادشده بود. این ایدئولوژی مجعول، همانا باستان گرایی نامیده می شود.
اگر در دوره مشروطه به دلیل حضور روسیه تزاری، سیاست بیثبات کردن کشور برای پیشبرد اهداف اقتصادی سرلوحه کار بریتانیا قرار داشت، اینک باید در غیاب رقیب، دولتی وابسته روی کار میآمد. این دولت وابسته لزوما میبایست متکی بر ارتشی متحدالشکل باشد که با قدرت نظامی اعمال حاکمیت نماید، در اینجا بود که ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پیش کشیدند و گناه ناکامیها را به گردن مشروطهای که وجود خارجی نداشت، افکندند.
بهانههای لازم نیز مهیا بود. اینان جنبش میرزا کوچک خان جنگلی را شاهد مثال میآوردند، چرا که میرزا مانع رفت و آمد انگلیسیها در منطقه شده و آشکارا حملات خود را متوجه سیاستهای استعماری بریتانیا کرده بود. سرپرسی کاکس وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران دائما هشدار میداد اگر انگلستان نیروهای خود را از ایران خارج سازد، تهران به دست قوای کوچکخان خواهد افتاد، اما حضور نیروهای انگلیسی در ایران مستلزم صرف بودجه هنگفتی بود که باعث نارضایتی گروهی از رجال بریتانیا میشد. درست در چنین شرایطی بود که قرارداد ۱۹۱۹ منعقد شد.
طبق قرارداد وثوقالدوله دولت انگلیس هزینههای تشکیل یک ارتش متحد الشکل ایرانی را متقبل میگردید اما در عین حال ایران باید در مدار منافع انگلستان حفظ میشد چراکه آنچه بیش از همه در کنار مسئله هند خواب دیوانسالاران بریتانیا را آشفته میساخت، نفت ایران بود.
وزارت دریاداری به صراحت خاطر نشان میساخت که نفت ایران مهمترین منبع تهیه سوخت ناوگان نیروی دریایی انگلستان است. به تصریح دریاداری غیر از نفت جنوب، منابع دست نخورده دیگری در ایران وجود داشت که انگلیس باید بر آنها تسلط مییافت؛ یکی از این منابع در نواحی شمالی ایران واقع بود که دریاداری حتی حاضر بود به قیمت اعزام نیروی نظامی آن را تحت تسلط خود در آورد. اما با وجود قوای میرزا کوچک خان این سناریو به رؤیا شباهت داشت. در اینجا بود که سناریوی دیگری شکل گرفت: کارمندان محلی سفارت انگلستان در تهران توصیه کردند انگلستان باید از الیگارشی قاجار که حاکم بر ایران است، فاصله گیرد تا اعتماد برخی از محافل داخلی این کشور را به خود جلب نماید. بنابر این نورمن وزیر مختار جدید انگلستان تصمیم گرفت نخستوزیر وقت یعنی میرزا حسن خان وثوقالدوله را به رغم حمایت شخص کرزن از او، سرنگون سازد. تصمیم بعدی این بود که بین صفوف جنگلیها اختلاف افکنند. این مأموریت بر عهده سردار فاخر حکمت نهاده شد؛ حکمت از این مأموریت پیروز خارج شد. از آن سوی تصمیم بر این گرفته شد تا جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان را که صبغهای کاملاً ضد انگلیسی داشت در هم فروپاشانند. راه حل قضیه بسیار آسان بود: باید تبلیغ میشد این افراد از مرام و مسلک بلشویسم حمایت میکنند، با اینکه هر دو تن در کسوت روحانیت بودند نیز باید عدهای بویژه در صفوف جنگلیها دست به اقدامات افراطی میزدند تا توده های مردم را از جنبش میرزا جدا سازند.
از سویی از مدتها قبل عنوان میشد قرارداد 1919 را که باعث نفرت ایرانیان از انگلستان شده بود باید ملغی ساخت؛ مضافاً اینکه این قرارداد بهانهای برای تبلیغات ضد انگلیسی در ایران شده بود. در این مقطع، استراتژی انگلیسیها این بود که اگر شوروی شمال ایران را به اشغال خود در آورد، آنها با حمایت از شیخ خزعل و والی پشتکوه، پیمانی برای حفظ موجودیت خود و صیانت از منابع نفتی خوزستان منعقد سازند. اما نهایت آرزوی آنان استقرار دولتی بود که کاملاً در خدمت منافع امپراتوری باشد؛ با پول مردم ایران منابع نفتی را که انگلیس متعلق به خود میدانست حفاظت نماید و البته مانع بهانهجویی شوروی برای اعمال نفوذ در کشور شود. راه حل موضوع به طور کلی در یک سیاست خلاصه میشد: استقرار دولتی دست نشانده با اتکا به قدرت نظامی برای حفظ منافع آنان در ایران. برای این منظور یک روزنامهنگار به قول خودشان «بی سر و پا» را نامزد کردند و او هم کسی جز سید ضیاء الدین طباطبایی نبود. رضاخان همکار اصلی سید ضیاء در کودتا بود که نورمن قصد داشت این قزاق بیسواد را وارث نامشروع مشروطه ایران کند. برای این اقدام، نیروی قزاق تحت فرماندهی رضاخان از حمایت مالی بانک شاهنشاهی، مهمترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران و نماینده الیگارشی مالی بریتانیا در این گوشه دنیا برخوردار گردید.
در اینجا بود که نقشههای لازم برای مضمحل ساختن حکومت قاجار بیش از پیش سرلوحه کار قرار گرفت. رضاخان توانسته بود قوای قزاق خود را ابزار سرکوب مردم ایران و تضمین سرمایهگذاری بانک شاهنشاهی و شرکت نفت انگلیس و ایران سازد. نیرویی که او تشکیل داد، قادر نبود با هیچ دشمن خارجی مقابله نماید، کما اینکه سالها بعد ارتش او به هنگام هجوم متفقین به ایران، حتی بدون شلیک گلولهای دود شد و به هوا رفت. اساساً قوای تحت فرماندهی او برای این منظور خلق نشده بود. این ارتش برای آن شکل گرفته بود تا ثبات داخلی را به منظور تأمین سرمایهگذاریهای بلند مدت نفتی انگلیس فراهم سازد. یک ضلع کودتای رضاخان مسئله نفت، ضلع دیگر آن دولتی نظامی با اتکای به قوه قهریه و ضلع سوم آن سرکوب مردم بود. در این مسیر رضاخان تلاش کرد نهادی را سرکوب کند که همیشه در مواقع ضروری از تمامیت ارضی کشور حمایت میکرد و با احکام جهاد خود راه تسلط بیگانگان بر شئونات کشور را مسدود میساخت. این خیانت بارترین اقدام رضاخان بود. او نیرویی را که قدرت فزایندهای در هدایت مردم برای حفظ تمامیت ارضی کشور داشت، از میدان بیرون راند و نتوانست به جای آن هیچ نهادی را جایگزین سازد.اگر سازمان روحانیت دستنخورده بود، اگر اینان از صحنه تصمیمگیری حذف نشده بودند، چهبسا میشد بار دیگر مثل زمان شورش بر امتیازنامه رویتر، جنبش ضدرژی و انقلاب مشروطیت مردم را به میدان کشاند.
در این دوره بود که انگلیسیها از رضاخان، این قزاق بیسواد، بیسمارک و میجی و پطر کبیر ساختند، او را تا حد نادرشاه افشار ارتقا دادند، شعرا در مدحش شعر سرودند، خوانندگانی مثل عارف قزوینی به افتخارش کنسرت دادند و تصنیف مرغ سحر اجرا کردند و نسل دوم روشنفکران بعد از مشروطه مثل علی اکبر خان داور، علی دشتی و امثالهم زمینههای ایدئولوژیک استقرار او بر سریر سلطنت را مهیا ساختند. اینان از ضرورت «استبداد منور» سخن به میان آوردند، مشروطه و شعارهای آن را به باد سخره گرفتند، تجدد ایران را در گرو تسلط دیکتاتوری دانستند تا مردم را «به زور تو سری» اروپایی کند، روزنامههایی مثل مرد آزاد، نامه فرنگستان و شفق سرخ راه را برای فراگیر شدن این تفکر فراهم ساختند؛ مردم را ترساندند که اگر رضاخان برود غول کمونیسم ایران را خواهد بلعید و آنگاه دیگر نه نظم باقی خواهد ماند، نه امنیت و نه مذهب. سرانجام عملاً از درون این اندیشه نظریه دیکتاتور زورمند مرتجع زاده شد که کاملا با سناریوی انگلیسیها سنخیت داشت.