پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در پی
تصمیمات و اقدامات ضددینی و ضدمردمی رژیم شاه، با پیشنهاد امام خمینی عید نوروز
1342 تحریم شد. در دومین روز از سال 42، مجالس عزای امام صادق(ع) در مدرسه فیضیه
در قم و مدرسه طالبیه در تبریز برپا بود که رژیم شاه با حمله به این دو مراسم،
جنایت دیگری خلق کرد. حجتالاسلام والمسلمین روحالله
حسینیان در کتاب «سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران» مینویسد:
«روز دوم فروردین، تبریز نیز
مانند سایر شهرهای ایران در ماتم ظلم رژیم به سوگ نشسته بود. چندین جلسه
بزرگ در منازل علما و مساجد برقرار بود و مردم به عزاداری مشغول بودند.
اعلامیه عزای عمومی حضرت امام
به دیوار مدرسه علمیه طالبیه نصب شده بود. پلیس ماجراجوی رژیم، مدرسه
را مورد تهاجم قرار داد تا اعلامیه را پاره كند. طلاب حاضر در مدرسه اعتراض
كردند. مشاجره لفظی به درگیری كشیده شد و طلبهای به نام سیداصغر حجازی
افسر كلانتری بازار را به باد كتك گرفت و او را مجروح كرد.
با رسیدن مأمورین كمكی
درگیری شدیدی بین مأمورین و طلاب آغاز شد. مأمورین تحت حمایت سلاح گرم
عدهای از طلبههای بیدفاع را سخت مجروح كردند. مؤمنانی كه در مسجد جامع
در كنار مدرسه طالبیه به عزاداری مشغول بودند، از ماجرا مطلع شدند و به
حمایت طلاب دست به تظاهرات زدند. مردی شجاع از تبار شجاعان تبریز،
سرپاسبانی را نشانه رفت و سنگی را به سویش پرتاب كرد. درگیری تشدید شد.
خبر به عزاداران مسجد میرزایوسف آقا معروف به قزلی، مسجد سر بازار، رسید و
آنان نیز به تظاهركنندگان پیوستند. هر لحظه دامنه تظاهرات وسعت میگرفت و
مردم با سنگ و چوب و مأموران با سلاح گرم رو در روی یكدیگر ایستاده بودند.
جنگ و گریز ادامه داشت تا سرانجام با سركوب شدید مردم، نیروهای رژیم
تظاهرات را به كنترل خود درآوردند. نتیجه این درگیری دو شهید و چندین
مجروح بود.»
به روایت آیتالله سید حسین
موسوی تبریزی، شعار «درود بر خمینی» و «از جان خود
گذشتیم ـ با خون خود نوشتیم یا مرگ یا
خمینی» برای اولین بار از سوی مردم تبریز در آنجا سر داده شد. وی ادامه میدهد:
«در این واقعه اگرچه جمعی از مردم و طلاب مدرسه مجروح شدند ولی پیروزی و غلبه با مردم بود که توانستند مأمورین دولتی
را فراری بدهند. اما شب هنگام، مأموران
حکومت برای گرفتن انتقام به مدرسه حمله
کردند و به جان طلاب مدرسه که عمدتاً نوجوان
بودند افتادند و جمع زیادی از آنها را زخمی کردند و همان شب، تعدادی از طلبه ها را که در سن سربازی بودند با خود
بردند و جمع دیگری از آنها که بزرگتر بودند و
سرباز محسوب نمی شدند زندانی کردند و به
باقیمانده طلبهها که بچههای کم سن و سال
بودند گفتند که دیگر حق ندارید اینجا
بمانید. من آن موقع شبها در مدرسه نمیماندم و به
منزل میرفتم و وقتی صبح به طرف مدرسه آمدم
دیدم درهای مدرسه را بستهاند و به کسی
اجازه ورود نمیدهند که تا مدتی مدرسه طالبیه به این صورت بسته بود.»