برگی از خاطرات
فعالیت‌های «گروه ضربت» فریدون‌شهر در ماه مبارک رمضان/ ناتوانی ساواک در خنثی‌سازی مبارزات انقلابی

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ ماه مبارک رمضان فرصتی بود که مبلغان و علمای دینی در قالب سفر تبلیغی به مبارزه و مخالفت با رژیم پهلوی می‌پرداختند. در یکی از این سفرهای تبلیغی حجت‌الاسلام احمد سالک با عزیمت به فریدون‌شهر علاوه بر روشنگری در آنجا اقدام به تاسیس گروه ضربت متشکل از جوانان نمود که گامی مهم در امر مخالفت با سیاست‌های ساواک محسوب می‌شد. در این زمینه در کتاب «خاطرات حجت‌الاسلام شیخ احمد سالک» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آمده است:

سفر من به فريدون شهر اصفهان در ماه مبارك رمضان صورت گرفت. وقتى كه وارد فريدون‌شهر شدم، آقاى سپيانى كه از اهالى منطقه بود به من تعارف كرد و من هم به منزل ايشان رفتم. خانواده‌ آقاى سپيانى حقايق آن منطقه را به من مى‌گفتند. در آن منطقه تكيه‌اى بود كه به آنجا رفتم و يك روز مردم منطقه را جمع كردم. ابتدا آن تكيه را غبارروبى و تميز كرديم و سپس منبرم را شروع كردم.

حجت‌الاسلام سالک با اشاره به سخنرانی‌های خود در ماه رمضان ادامه می‌دهد: در منبر درباره هر نابسامانى كه صحبت مى‌كردم به طريقى آن را به شاه ارتباط مى‌دادم و با ذكر اسم يزيد طورى به ذهن مردم القا مى‌كردم كه برداشت آنها، حكومت شاه بود. اين سخنرانى باعث شد كه سرمايه‌دارهاى آن منطقه تا جايى كه مى‌توانستند اقداماتشان را عليه من شدت بخشند. به هرحال سخنرانى‌هاى آتشين تا شب بيست و سوم ماه رمضان ادامه داشت و با ذكر اسم يزيد و معاويه، به افشاى جنايات شاه مى‌پرداختم.

در كنار ايراد سخنرانى در منطقه‌ فريدون‌شهر، توانستم گروه ضربتى را متشكل از راننده‌هاى مؤمن و مذهبى و پيش‌كسوت‌هاى منطقه تشكيل دهم. اين گروه ضربت در حقيقت هم از من محافظت مى‌كرد و هم اينكه در منطقه تبديل به قدرتى عليه رژيم شده بود. از طرفى من با اين گروه ضربت جلساتى ويژه داشتم و به صورت حضورى آنها را در منزل آقاى سپيانى جمع و با قرآن و اطلاعات روز آشنا مى‌كردم.

از جمله اقدامات اين گروه زمانى بود كه در فريدون‌شهر سخنرانى مى‌كردم و هم‌زمان يك روحانى دربارى به نام شيخ مقدسى هم بود كه به شاه دعا مى‌كرد و حرف‌هاى ناجورى مى‌زد. يك روز اعضاى گروه ضربت از او ناراحت شدند و براى مقابله با اقداماتش تابوتى خالى را جلوى در خانه‌اش گذاشتند و رفتند. وقتى كه اين شيخ در را باز كرده و چشمش به تابوت افتاده بود خيلى ناراحت شد، طورى كه اين اقدام باعث شد از آن زمان به بعد يك مقدار خودش را كنترل كند.

همچنين در فريدون‌شهر به تشويق دانش‌آموزانى كه با معدل بالا قبول شده بودند اقدام نمودم و از آنها دعوت كردم ـ چون اينجا نياز به چند تا طلبه دارد ـ بيايند و درس طلبگى بخوانند. اتفاقا دو، سه نفر از آنها كه ديپلم گرفته بودند براى آموزش دروس حوزوى آماده شدند. در همين راستا روزى يك ساعت به آنها در زمينه‌ ادبيات عرب و جامع‌المقدمات و ساير دروس آموزش مى‌دادم تا آنجا كه در نهايت اين‌گونه آموزش‌هاى من تأثير خود را روى طلبه‌ها، از جمله آقاى لچينانى كه يكى از طلاب بود گذاشت، طورى كه او در همان زمان با سخنرانى‌هاى خود ياور ما در آن محيط شده بود.

اقدامات ضد رژيم من در فريدون‌شهر باعث شده بود اوضاع آنجا بحرانى شود، چنان‌كه يك روز فرمانده ژاندارمرى آن منطقه به صورت خصوصى نزد من آمد و گفت كه ساواك «داران» به من دستور داده با تو چنين و چنان كنم، اما من مراقب تو هستم. اين را هم به تو بگويم كه در ژاندارمرى عناصرى هستند كه مورد اعتماد نيستند، ولى تو يك مقدار ملاحظه كن. با وجود اين، مجموعه اقدامات من باعث شد او به ناچار و به دستور ساواك مرا دستگير و به ساواك «داران» برده و در آنجا به داخل اتاق شكنجه هدايت كنند.

بعد از ظهر همان روز اول، رئيس ژاندارمرى و رئيس ساواك «داران» داخل اتاق شكنجه آمده، به همراه خود يك جعبه گز نيز آوردند و شروع به مذاكره با من كرده و گفتند: «از اينكه تو را دستگير كرديم ببخشيد، اشتباه شده و بعد از پذيرايى با چاى و گز گفتند شما آزاد هستيد، برويد.» بعد از آن رئيس ژاندارمرى فريدون‌شهر پيش من آمد و با احترام خاصى گفت: «برويم فريدون‌شهر، زيرا اوضاع شهر به هم ريخته و قابل كنترل هم نيست، اگر برنگردى اوضاع وخيم خواهد شد. به همين دليل ساواك نيز به اين نتيجه رسيده كه دستگيرى تو اشتباه بوده است.»

 در حين صحبت‌هاى او فهميدم گروه ضربتى كه در فريدون‌شهر تشكيل داده بودم كار خودش را كرده بود و در حمايت از من مينى‌بوس‌ها را پر از جمعيت نموده و به همراه بيل و كلنگ به سمت ساواك «داران» حركت كرده بودند. در اين شرايط اوضاع فريدون‌شهر و اوضاع داران و توابع متشنج شده بود، بنابراين عوامل امنيتى به اين نتيجه رسيده بودند كه مرا آزاد كنند.

در هر صورت پس از آنكه آنها گفتند شما آزاديد، من از زندان بيرون نمى‌آمدم و مى‌گفتم چرا مرا گرفتيد؟ و از اين قبيل اعتراضات كه بالاخره با كتك مرا بيرون انداختند. پس از آنكه از زندان بيرون آمدم مينى‌بوس‌ها آماده بودند و با عزت و احترام بسيار زيادى مرا به فريدون‌شهر بردند. پس از اين حوادث بالاى منبر هر چه مى‌خواستم در حمايت از حضرت امام، انقلاب و فساد حكومت پهلوى سخنرانى مى‌كردم تا اينكه بالاخره عوامل امنيتى مجبور شدند مرا از فريدون‌شهر اخراج كنند.