آقای دانیالی رئیس دفتر ایشان در دفتر تصدی پست نخستوزیری با اشاره به کار بیش از حد و شبانهروز شهید رجایی در نخستوزیری میگوید: او [شهید رجایی] مجبور بود به طور تمام وقت در نخستوزیری بماند و حتی شب را نیز در نخستوزیری بخوابد و بدین لحاظ من هم مجبور بودم برای تنظیم کردن کارهایشان با ایشان باشم، ما قبل از اینکه ایشان را به عنوان یک مسئول و نخستوزیر بدانیم به چشم یک برادر و معلم بزرگتر با او برخورد میکردیم. همه برخوردها و حرکاتش برای ما به عنوان یک درس بود. همیشه ساعت 5 صبح کارش را شروع میکرد. موقع نماز که میشد هرکاری که داشت رها میکرد و نماز میخواند.
ایشان خیلی خونسرد بود. هچوقت در کارها عجولانه تصمیم نمیگرفت. در برخوردهایی که بنیصدر با ایشان داشت با حالت خاصی با او روبهرو میشد و هیچوقت عصبانی نمیشد. همین طرز برخورد بود که بنیصدر را بسیار ناراحت میکرد.
شهید رجایی همیشه در برخورد با مردم به کارمندان سفارش میکرد و میگفت ما مثل کاسه پا شکسته میمانیم و این مردم ما را به اینجا رساندند مبادا طوری با مردم برخورد شود که از این انقلاب و دولت بی اعتماد شوند و اگر این کار پیش بیاید باید فاتحه انقلاب را بخوانیم.
رئیس دفتر شهید رجایی روایت میکند: او هفتهای سه بار شبانه و تنها به طور ناشناس در جنوب شهر به خیابان میرفت و از نزدیک وضع مردم را میدید، کمبودها را میدید، در اجتماعات زیاد شرکت میکرد. پس از شهادت شهید بهشتی امام دستور فرموده بودند که دیگر ایشان در اجتماعات کمتر شرکت کنند و سعی کنند از نخستوزیری بیرون نروند و بعد از این جریان دیگر همیشه شبها در نخستوزیری میخوابید اتاق خوابش یک اتاق 2 در 1 بود که برای خوابیدن از یک رختخواب و یک متکا و یک پتو استفاده میکرد. غذای ایشان اغلب نان و ماست بود اگر میوهای میآورد تاکید میکردند اول دیگران بخورند و بعد خودشان بخورند.
شهید رجایی و هفت تیر
دانیالی درباره واکنش شهید رجایی به انفجار هفت تیر میگوید: روز انفجار حزب جلسه شورای عالی دفاع از ساعت حدود 3 بعدازظهر در دفتر نخستوزیری شروع شده بود و قرار بود شهید رجایی بعد از پایان جلسه شورای عالی دفاع به حزب بروند و در آن جلسه شرکت کنند که بعداً از رفتن به حزب منصرف شدند. ساعت 8 و نیم بود که به ما خبر دادند دفتر حزب انفجار رخ داده. آقای رجایی پس از آگاه شدن از جریان انفجار از من در مورد آقای بهشتی سوال کرد که در آن جلسه بوده یا نه؟ و بسیار نگران بودند و با پخش خبر انفجار، تمام وزرائی که در جلسه شورای عالی دفاع شرکت داشتند با یک حالت نگران کننده بیرون ریختند.
آقای رجایی با این مسئله بسیار خونسرد برخورد کردند و افراد را جمع کردند و با آنها صحبت کردند که نباید دلهره و اضطراب و نگرانی در شما بوجود بیاید زیرا این چیزی است که دشمن میخواهد و به آنان دلداری داد و ساعت 12 یا 11 و نیم بود که آقای دکتر منافی خبر دادند که آقای بهشتی هم شهید شدند و ایشان به بیمارستان رفت تا از نزدیک جنازه شهید بهشتی را ببیند و به گفته یکی از برادران محافظ ایشان وقتی که در سردخانه بیمارستان جنازه شهید بهشتی را از نزدیک دید از حال رفت و کمرش را گرفت و بعد از این قضیه کمر درد شدیدی داشت و این کمر درد تا زمان شهادتش ادامه داشت و دائم تحت مراقبت پزشک قرار داشت.
بعد از حادثه انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی یک روز حاج احمد آقا از بیت امام زنگ زدند و به ما گفتند که بنا به دستور امام حفاظت از جان آقای رجایی امری است واجب و حتی یک روز آیتالله شیرازی نیز گفته بود که «من خیلی نگران جان آقای رجایی هستم و باید مواظب او بود.» ایشان به ما گفته بودند که همه روز برای او آیتالکرسی بخوانیم.
منبع: ویژهنامه روزنامه جمهوری اسلامی ایران، 6 شهریور 1361