پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی_ دکتر مظفر شاهدی؛ اگرچه کودتای سوم اسفند 1299، لااقل در آغاز امر، با استقبال و نظر مساعدِ اکثریت قریب بهاتفاقِ روشنفکران و نخبگان سیاسی، مواجه نشد؛ اما میدانیم که سیدضیاءالدین طباطبایی، عامل سیاسی و غیرنظامی آن کودتا، از سالهای نخستِ پس از پیروزی انقلاب مشروطه بدانسو، در عدادِ فعالان سیاسی و مطبوعاتی، در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، نام و نشانی برای خود دست و پا کرده و بلکه خود را در سلک روشنفکران و نخبگان سیاسی حامی مشروطه قلمداد میکرد.
او که کار مطبوعاتی خود را، پس از پیروزی انقلاب مشروطه و در عنفوان جوانی، با نشریه اسلام و سپس ندای اسلام در شیراز آغاز کرده بود، طی ده سالهِ منتهی بهکودتای سوم اسفند 1299، بهترتیب و البته بهتناوب، در تهران، روزنامههای شرق، برق و رعد را مدیریت و منتشر میکرد. در همان فاصله، سفرهایی بهفرانسه و انگلستان داشت و گفته میشد که با سفارت و برخی نمایندگان سیاسی انگلستان در ایران ارتباطاتی دارد. آنچه بود، در یکی دو ساله منتهی بهکودتا، سیدضیاء در میان اهالی سیاست و مطبوعات اسم و رسمی پیدا کرده بود و البته که خود را روشنفکری کماکان مشروطهخواه میشناساند. سیدضیاء در همان برهه، با قرارداد معروف 1919 (که در 17 مرداد 1298/ 9 اوت 1919 میان دولتین ایران و انگلستان منعقد شده بود) سخت مخالفت میکرد؛ اما، هماو، مدت کوتاهی پس از آن، در زمره اعضای برجسته «کمیته آهن» قرار گرفت که مستقیم و غیرمستقیم ارتباطاتی با عوامل انگلیس در ایران داشتند و با حضور و مشارکت شماری از رجال و فعالان سیاسی ایرانی، در راستای تمهید مقدمات کودتای سوم اسفند 1299، فعالیتهای سیاسی، اطلاعاتی و امنیتی پیدا و پنهانی میکردند. بنابراین، کودتای سوم اسفند 1299 از همان ابتدا از حمایت و مشارکتِ معدودی از فعالان سیاسی و مطبوعاتی نزدیک بهسیاست بریتانیا در ایران برخوردار شد که سیدضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر پساکودتایی نامدارترینِ همه آنها بود.
با این احوال، از این گروه اندک که بگذریم، در آغاز، کودتای سوم اسفند 1299، در کلیت خود، با واکنش منفی و مخالفتآمیزِ اکثر قریب بهاتفاقِ جامعه روشنفکری و الیت سیاسی و اجتماعی کشور، در داخل و بیرون از دولت، مجلس و حاکمیت، مواجه گردید. بهویژه اینکه، بهمجرد وقوع کودتا، فضای سیاسی و اجتماعی کشور رعبانگیز شد؛ بگیروببندهای زیادی صورت گرفت و در آن میان، سیدضیاءالدین طباطبایی، شمار زیادی از رجال، دولتمردان، روشنفکران، نویسندگان و اهالی مطبوعات و سیاست را دستگیر و زندانی کرد و اینها خود بهعاملی تشدیدکننده در رویکردِ منفی روشنفکران و نخبگان سیاسی نسبتِ بهکودتا و کودتاچیان تبدیل شد.
اما در آن میان، کودتاچیان هم بیکار ننشستند و بالاخص شخص رضاخان عامل نظامی کودتا، همزمان با سرکوب و تحت فشار قرار دادنِ مخالفان سیاسی خود در میان رجال، فعالان سیاسی و اهالی مطبوعات، تلاشهای پیداوپنهانِ روزافزونی را برای یارگیری از میانِ روشنفکران و نخبگان سیاسی و البته اهل قلم و مطبوعات آغاز کرده، ادامه داد. بهتدریج که موقعیت رضاخان در دولت (بهعنوان وزیر جنگ) تحکیم پیدا میکرد و در همان حال، اقداماتِ قشون و نیروهای انتظامی تحت فرمانِ او در برقراری امنیت و از میان برداشتنِ برخی سرکشان و متجاسران محلی، در گوشه و کنار کشور، محسوستر میشد، بخشهایی از روشنفکران و نخبگان سیاسی در داخل و بیرون از حاکمیت، نظر مساعدتری نسبت بهرضاخان پیدا میکردند. اگرچه، در بادی امر، اقداماتِ رضاخان وزیر جنگ در برخوردِ موفقِ با پارهای ناامنیهای داخلی و گسترش دامنه تسلط دولت و حاکمیت بر مقدرات کشور، میتوانست موقعیت او را در نزد کلیت جامعه ایرانی و البته رجال، کارگزاران و نمایندگان مجلس شورای ملی و غیره بهبود ببخشد و خاطره تلخ کودتای سوم اسفند 1299 را بهتدریج کمرنگ سازد؛ اما، هرچه زمان بیشتری سپری میشد، بالاخص رجال و شخصیتهای سیاسی و فعالانِ مطبوعاتی مشروطهخواه، که دغدغه قانون اساسی و حفظ و تحکیم شیوه دموکراتیک و مردمسالارانه حکمرانی و سیاستورزی، در چارچوب نظام مشروطه را داشتند، احساس میکردند که رضاخان جاهطلبیهای سیاسی قانونگریزانهِ روزافزونی را دنبال میکند و هرگاه، تا وقت باقیست، برخوردِ جدیای با او صورت نگیرد، مشکلات و بلکه بحرانهای سیاسی و امنیتی جبرانناپذیری برای کلیت نظام مشروطه و قانونی حکمرانی و سیاستورزی در کشور بهوجود خواهد آورد.
این دغدغه و نگرانی، البته که بدون پایه نبود؛ طی یکی دو سالهِ متعاقبِ کودتا، رضاخان، بهتدریج، توانسته بود، در میان ارباب مطبوعات و نیز شماری از روشنفکران و الیت سیاسی و فرهنگی، حامیانی برای خود دستوپا کند. روشنفکران و سیاستمدارانی که، مأیوسِ از حیاتِ پرادبارِ 15سالهِ متعاقبِ پیروزی انقلاب مشروطیت، آرام آرام، این تصور را پیدا میکردند که، با حمایت از شخص رضاخان و تحکیم موقعیت او در درون قدرت و حاکمیت، خواهند توانست بخشهای مهمی از آمال و آرزوهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مغفولماندهِ خود را، در این مسیرِ سیاسی جدید، پیگیری و بلکه برآورده سازند. بهدلایل گوناگون داخلی و خارجی، در سالهای پس از انقلاب مشروطه، هدفِ توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور، در چارچوب یک نظام دموکراتیک و مردمسالار، بهجایی نرسیده بود. حضور تجاوزکارانهِ ارتشهای کشورهای متخاصم در جنگ جهانی اول، آسیبهای فراوانی بهزیرساختهای کشور در شئون و سطوح گوناگون وارد کرده بود. در همان حال، تمایلات گریز از مرکز، که عمدتاً از تبعاتِ حضور قشون و دیگر نیروهای متجاوز کشورهای خارجی ناشی میشد، وضعیت حکومت مرکزی را بسشکننده و آسیبپذیر کرده بود. در چنین شرایطی بود که، بخشهایی از روشنفکران و الیت سیاسی و مطبوعاتی بر این تصور قرار گرفتند که، ولو با حمایت از مشت آهنینِ رضاخان و احیاناً قربانی کردنِ شیوه دموکراتیک و مردمسالارانه حکمرانی و سیاستورزی، کشور را در مسیر مدرنیزاسیون و نوسازی اقتصادی، صنعتی، اجتماعی و فرهنگی (تجدد غربی) رهنمون خواهند ساخت. در آن میان، البته که شخص رضاخان هم، طی چند ساله متعاقب کودتا، بهانحاء گوناگون توانسته بود، این بخش از روشنفکران و الیت سیاسی و مطبوعاتی حامی خود را متقاعد سازد که، با تقویت موقعیت او در رأس هرم قدرت و حاکمیت، این اهداف و آمال تجددخواهانه آنان، بیحرفوحدیث، دنبال و تحقق خواهد یافت. در واقع وضعیتی شکل گرفته بود که هر دو طرف، با درک واقعیتهای موجود، ضرورت نوعی تشریک مساعی و همکاری ناگزیر متقابل را احساس میکردند و برای تحقق اهداف و آرزوهای خود (رضاخان در آرزوی کسب قدرت و حاکمیت؛ روشنفکران و نخبگان سیاسی در هدف قرار دادن کشور در مسیر مدرنیزاسیون و تجدد غربی)، ولو از مسیرهایی ناصواب و با قربانی کردن دستاوردهای دموکراتیک و مردمسالارانه مشروطیت و نقض اصول قانون اساسی مشروطه و متمم آن، بهوجود دیگری نیاز پیدا کرده بودند.
بدینترتیب، وقتی رضاخان، پس از حدود 20 ماه از وقوع کودتا و در آبان 1302، البته با کمی گردنکشی و قلدرمابی، بهمقام نخستوزیری رسید، توانسته بود، در میان شمار قابل توجهی از اهالی مطبوعات، روشنفکران و نخبگان سیاسی در داخل و بیرون از دولت و مجلس، حامیان و همپیمانانی برای خود دستوپا کند. در چنین شرایطی بود که وقتی انتخابات مجلس شورای ملی آغاز شد، رضاخان، بهویژه با کمک عوامل لشکری (در وزارت جنگ) و کشوری خود در اقصی نقاط کشور، توانست شمار قابل توجهی از حامیان خود در میان روزنامهنگاران، روشنفکران و نخبگان سیاسی را وارد مجلس دوره پنجم کند.
در نخستین ماههای عمر همین مجلس پنجم هم بود که، حامیان و همپیمانانِ روزنامهنگار، روشنفکر و نوگرای رضاخان (همزمان) نخستوزیر و وزیر جنگ، در درون و بیرون از مجلس شورای ملی، تلاش گسترده و البته بیهودهای کردند بلکه با برانداختن نظام مشروطه و برقراری نظام بهاصطلاح جمهوری در کشور، در واقع، موجباتِ ریاست جمهوری مادامالعمر و دائمی شخص رضاخان را فراهم آورند. اگرچه با ایستادگی نمایندگان مشروطهخواه مجلس و پشتیبانی اکثریت بزرگی از مردم ایران، طرح جمهوریخواهی رضاخان و حامیانِ بهاصطلاح روشنفکر و نوگرای او در داخل و بیرون از مجلس، در فروردین سال 1303، بهطور کامل، شکست خورد؛ اما، تلاشهای مشترک آنها در مسیرِ مشروطهستیزی، قانونگریزی و یافتنِ راهکاری جدید برای مسلط ساختن رضاخان بر مقدرات کشور، پایان نیافت.
همزمان با تداوم تحرکاتِ مجلسنشینانِ حامی رضاخان (نخستوزیر و وزیر جنگ وقت)، مطبوعات، روزنامهنگاران، روشنفکران و نخبگان سیاسی طرفدار او در بیرون از مجلس، بر دامنه تبلیغات و فعالیتهای خود افزودند. تلاش سیاسی و تبلیغات اجتماعی فراوانی صورت میگرفت تا چنان وانمود شود که رضاخان در میان جامعه ایرانی محبوبیت و طرفدارانِ خارج از شماری دارد و، بهتبع آن، کارِ زارِ کشور فقط و فقط با حضورِ بیاما و اگرِ رضاخان در رأس هرم قدرت و حاکمیت، بهسامان خواهد رسید. بهویژه در نشریات و روزنامههای طرفدار رضاخان، مقالات و مطالب تبلیغاتی متعددی بهقلم روزنامهنگاران و روشنفکران حامی او منتشر میشد که حاوی بزرگنماییها و برکشیدن او تا سطح یک قهرمان و شخصیت ملی نجاتبخشِ کمنظیر در طول دههها و بلکه سدههای گذشته تاریخ ایران بود! البته که، همزمان با آن، دستگاه های اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی تحت امر رضاخان، بهانحاء گوناگون، مخالفان او را در میان نمایندگان مجلس، نشریات و روزنامهها و دیگر سطوح اجتماعی و سیاسی، بهشدت، تحت فشار قرار میدادند.
بدینترتیب، پس از ناکامی غائله جمهوریخواهی، در طول سالهای 1303- 1304، با حمایتِهای پیداوپنهان، ولی مؤثر و بلکه تعیینکنندهِ دولت رضاخان، افسران و سران قشون، دستگاههای انتظامی و امنیتی، همکاریها، همگراییها و همدستیهای منظم و مداومی میان رضاخان با روشنفکران، نخبگان سیاسی، ارباب مطبوعات و روزنامهنگاران حامی، شکل گرفت که، اینبار، همان هدفِ سابق (مسلط ساختن رضاخان بر مقدرات کشور) را، از مسیرِ تلاش برای براندازی و انقراض سلسله قاجاریه و انتقال سلطنت ایران بهشخص رضاخان دنبال کردند.
در همان حالی که حامیان رضاخان در مجلس شورای ملی، مخالفان و منتقدان او در میان نمایندگان مجلس را، بهانحاء گوناگون، تحت فشار قرار میدادند، نشریات، روزنامهنگاران و نخبگان سیاسی و فکری حامی رضاخان در بیرون از مجلس، تبلیغات و بلکه جنجالهای سیاسی روزافزونی را در تمجید و تحسینِ شخص رضاخان و حملهِ بیمهابا بهشخص احمدشاه و کلیت سلسله قاجاریه سامان دادند. این تلقی عوامگرایانه، قانونگریزانه و مشروطهستیزانه، تبلیغ و ترویج میشد که همه مشکلات، بحرانها و عقبافتادگیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتی انباشتشدهِ جامعه ایرانی، در تداومِ وضعیتِ جاری و ساری در کشور ریشه دارد و تنها راه فائق آمدن بر اینهمه بحرانها و مشکلاتِ دامنگیر کشور، در پایان دادن بهحیات سلسله قاجاریه و نشاندن شخص رضاخان در سریر سلطنت ایران نهفته است! همه اینگونه تبلیغات و جنجالسازیهای عوامگرایانه نخبگان سیاسی و روشنفکران حامی رضاخان، همزمان با اعمال فشار دستگاههای امنیتی و انتظامی و ایجاد رعب و وحشتِ پایانناپذیر در میان مخالفان و منتقدان رضاخان، در داخل و بیرون از مجلس شورای ملی، دنبال میشد. روشنفکران و نخبگان سیاسی و مطبوعاتی حامی رضاشاه، البته که دانسته و مطلع از این امر که صعود رضاخان بر سریر سلطنت ایران، معنای مشروطهستیزی، قانونگریزی و نقض آشکارِ حق حاکمیت ملی را در پی دارد، بر آتش قاجارستیزی و لزوم انتقال سلطنت ایران بهشخص رضاخان میدمیدند.
آنچه بود، جریان روشنفکری و نخبگان سیاسی و مطبوعاتی حامی رضاخان، در داخل و بیرون از مجلس شورای ملی، بر عهد خود با او، وفادار ماندند و در شرایط تداومِ تعریف و تمجیدهای آزاردهندهِ تبلیغاتی و رسانهای از رضاخان و دمیدنِ همزمان در آتشِ قاجارستیزی! (در شرایطی که در آن مقطع زمانی دیگر قاجاریه بهعنوان یک سلسله حکومتی نقشی در مدیریت کشور نداشت و از هنگام پیروزی انقلاب مشروطه بدانسو، مقام سلطنت فقط بهمثابه یک نماد و سنبل تشریفاتی و بدون مسئولیت حفظ شده بود)، پروژه انقراض قاجاریه و نصب رضاخان در سلطنت ایران را بهمورد اجرا گذاشتند. در واقع معنای دقیق و صریحِ این اقدام جریان روشنفکری و نوگرای حامی رضاخان در بیرون و داخل مجلس شورای ملی، سلب حق حاکمیت ملی، نادیده گرفتن روش دموکراتیک و تکثرگرایانه حکمرانی در چارچوب قانون اساسی مشروطه و اعطای حقِ بهاصطلاح قانونی اقتدارگرایی و خودکامهگی بهمقام سلطنت و شخص شاه بود.
بنابراین، وقتی در 9 آبان 1304 مجلس شورای ملی، بهرغم ایستادگی دلیرانه اقلیتِ مشروطهخواه و استبدادستیزِ مجلس، ماده واحده انقراض قاجاریه و برقراری سلطنت ایران برای شخص رضاشاه و سلسله پهلوی را تصویب کرد و در روز 22 آذر همان سال، مجلس مؤسسان بر این تصمیم شبهقانونی و البته واپسگرایانهِ مجلس صحه نهاد، اهداف، آرمانها و دستاوردهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتی دموکراتیک و مردمسالارانهِ انقلاب مشروطه که در قانون اساسی و متمم آن متبلور شده بود، یکسره از بین رفته، جای خود را بهحکومتی تکنفره و فعال مایشاء داد. بگذریم از اینکه، رضاشاه در مقاطع مختلفِ دوره 16 ساله حکمرانی سرکوبگرانه خود، بخش اعظمی از همان جماعتِ نخبه سیاسی و روشنفکرِی را که، در روند صعود او بهسریر قدرت و حکومت و سپس تحکیم موقعیت او در مقام سلطنت، نقشهای مؤثر و بلکه تعیینکننده ایفا کرده بودند، بهانحاء گوناگون، از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حذف کرده، از میان برداشت؛ در آن میان، البته که خوشاقبالترینِ آن جماعت، کسانی بودند که بههر علت یا ترفندی بود از مهلکهای که خود در تکوین و شکلگیریاش نقشهایی ایفا کرده بودند، جان سالم بهدر بردند و در مسیر سیاست قتلدرمانی آن دیکتاتور بیرحم و کینهجو قرار نگرفتند!