یادمانده‌های منتشرنشده حجت‌الاسلام حسینیان از ورود امام
واکنش مردم به قطع برنامه تلویزیون در 12 بهمن 57 / وقتی جمله امام همه را میخکوب کرد

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حافظه تاریخی ملت ایران 12 بهمن 1357 را یکی از بزرگترین روزهای تاریخ خود می‌داند. خرده‌روایت‌های آن رخداد عظیم جزئیات منحصربفردی از تاریخ انقلاب اسلامی را در بردارد. حجت‌الاسلام و المسلمین روح‌الله حسینیان از جمله افرادی بود که در 12 بهمن ماه و لحظات ورود امام از اعضای انتظامات مستقر در دانشگاه تهران بود که یادمانده‌های خود را روایت کرده است.


*** حضور چریک‌های فدایی با پرچم داس و چکش ***

گروهی از چريک‌های فدايي آمده بودند. يک پرچم سرخ با داس و چکش و بالای داس و چکش لا اله الا الله نوشته بودند. من به آن کسی که اين پرچم را دست گرفته بود، گفتم آقا شما که اعتقاد نداريد برای چی اين پرچم را دست گرفتيد؟ گفت به هرحال اين‌ها اعتقادات شخصی است ولی ما هم برای اينکه همراهی خودمان را با مردم اعلام کنيم، آمديم اين شعار را انتخاب کرديم.


*** رسیدن ماشین امام به دانشگاه تهران ***

جای ما روبروی دانشگاه تهران قرار گرفت. که منتظر بوديم حضرت امام بيايند و ما او را ببينيم. پشت‌ سرهم ماشين‌ها می‌آمدند. ماشين حضرت امام آمدند. يک بليزری بود که يک لحظه ما امام را ديديم. از بس هم که جمعيت پشت‌سر اين ماشين فشار می‌آورد و درحال حرکت بود و هرچی هم نزديک‌تر می‌شد، ديگر از دست نگهبانان و کسانی که مسئول حفاظت از نظم و نسق بودند خارج می‌شد. کسی نمی‌توانست جلوی اين جمعيت را بگيرد، که ماشين حضرت امام آمد، ما يک لحظه چشم‌مان به حضرت امام افتاد. با يک ابهت و آن چيزی که اصلاً در ذهن ما از حضرت امام بود، مثلاً تصاوير امام را ديده بوديم. آنکه از پشت شيشه آن ماشين امام را زيارت کرديم، خيلی باهم متفاوت بود و يکباره اصلاً وجودمان لرزيد و تحت‌الشعاع قرار گرفت که اين عظمت را مثلاً امامی که دنيا را اين‌طور تکان داده است، بالاخره به ظاهرش هم می‌آيد.


*** واکنش مردم به قطع برنامه تلویزیون در 12 بهمن ***

روبروی دانشگاه يک کوچه‌ای بود. به نظرم کوچه بن‌بستی هم بود. يک تلويزيون زرد رنگی را گذاشته بودند که از فرودگاه پخش می‌شد. يک‌مرتبه وسط [پخش] اين قطع شد و مارش نظامی نواخته شد. خيلی ترسيديم. گفتيم نکند‌ به فرودگاه حمله کردند و امام را دستگير کردند.اين‌طور غيرمترقبه است. يادم هست، صاحب تلويزيون آمد آن را بلند کرد و زد زمين و شکست و شروع کرد لگد به آن. تلويزيون را روی کاپوت یک بی.ام.و طلايي رنگ گذاشته بودند.


*** وقتی جمله‌ امام همه را میخکوب کرد ***

بعد ديگر تصميم گرفتيم، خودمان را به بهشت‌زهرا برسانيم. با سواره و پياده، هرجا ترافيک می‌شد، ديگر پياده می‌شديم، می‌دويديم تا رسيديم به بهشت‌زهرا، مواجه شديم با همين جمله امام. من دولت تعيين می‌کنم، من تو دهن اين دولت می‌زنم که ديگر يک حالتی به ما دست داد که از حرکت بازمانديم و عظمت امام را در آنجا احساس کرديم