پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ گروههای بابی و بهایی از جمله فرقههای مذهبی هستند که توسط استعمارگران در جهت ایجاد انحراف در اندیشههای اصیل و ناب اسلامی و مبارز با نهاد مرجعیت و روحانیت ـ که همواره با استیلا و سلطه بیگانگان بر سرزمین و سرنوشت جامعه اسلامی ایران در ستیز بودن ـ به وجود آمدند. فتنه باب و بهاء از توطئههای مهمی است که از اواسط دوره قاجاریه با هدف آسیب رساندن به اسلام و خصوصاً تشیع از سوی کانونهای استعماری طراحی شد. اما عدهای از روحانیون با درک لزوم مقابله با آن فعالیتهایی را در جهت روشنگری و مقابله با آن آغاز کردند که از آن جمله میتوان به مبارزات آیتالله بروجردی و حجتالاسلام فلسفی اشاره کرد.
حجت الاسلام زمانی از روحانیون قدیمی مقیم شهر ری از جمله کسانی بود که با مشاهده گسترش فعالیتهای بهائیان و تبلیغات آنها در جاهایی مثل روستاهای اطراف شهر ری که حضور روحانیون کمرنگ بود، به فکر مقابله با این مذهب ضاله افتاد و اقدامات موثر و شایان توجهی در این زمینه انجام داد. او یک بار با آقای ناصر صدری که در شهر ری دفتردار بود برای مراسم عقد به یکی از آبادیهای اطراف شهر ری رفته بود مشاهده میکند که آنجا آقای صدری خیلی نام امام زمان (عج) را میبرد وقتی بیرون میروند سوال میکند که چرا آقای صدری اینقدر بر ذکر نام امام زمان (عج) تاکید داشته است؟ وی پاسخ میدهد پدر دختر بهایی بود ولی دختر مسلمان بود و گفت: در اینجا یک خانواده سه تا دین دارند. مادر علیاللهی، پدر بهایی و فرزند آنها مسلمان یا سرگردان. با خود فکر کردم که چرا در اینجا با آن که نزدیک به تهران است و این همه منبری هست، این وضعیت به وجود آمده است.
***اعزام مبلغ به روستاهایشهر ری***
حجت الاسلام زمانی به این نتیجه میرسد که چون طلبهها برایتبلیغ نمیآیند، هرکه زورش رسیده آنها را به طرف خودش جلب کرده است و تصمیم میگیرد که به این روستاها مبلغ اعزام کند. برای این کار با حاج ضیاء طباطبایی هفتهای یک روز به این روستاها میرفتند. حجتالاسلام زمانی جریان این اقدامات را چنین شرح میدهد: « در حسن آباد که آن طرف امامزاده ابوالحسن قرار دارد پنج تا ارباب بودند که چهار تای آنها بهایی و یکی مسلمان بود. یک بار این بهائیان اسباب و اثاثیه مسلمانان را از قلعه بیرون ریخته بودند. یک جوانی از آنها به جلسه ما آمد و گفت: آقا خانه من هم برای جلسه بیائید. من هم گفتم: خیلیخوب. شبی که وعده کرده بودیم رفتیم آنجا و دیدیم آقا نیست و برای عروسی به تهران رفته بود. ما ناچار شدیم برگردیم و آمدیم همان جعفرآباد که منبر میرفتیم و ادامه دادیم.
***گرفتن زمین برایساختن مسجد***
***کمک مردم وبازاریان برایساخت مسجد***
بعد با خبر شدیم بهاییها فهمیدند و به آن زن گفتند که اختلاف به وجود میآید اگر قرار بود زمین بدهی ما بیشتر از تو زمین داشتیم و ما میدادیم. زن ارباب هم گفت: من میخواهم مسافرت بروم هر کاریکه میخواهید انجام بدهید. ما هم که پول نداشتیم . رفتیم بازار که از پسر جعفر قهوهچی یک قبلهنما بگیریم که ببینیم قبله اینجا کدام طرف است و مسجد را بسازیم. بعد او از ما پرسید این قبلهنما را برای چه کاری میخواهید؟ گفتم: میخواهیم مسجد بسازیم. وی سی تومان کمک کرد. حاج یدالله تمدن که از رفقا بود و در شهر ری کفشفروشی داشت و همشهری ما هم بود، یک ماشین آهک به ما داد. همچنین برای کمک به مسجد دسته قبضی درست کردیم و به آقای عظیمی از افراد متدین و مومنی که راننده خط شهر ری به شوش بود دادیم و او هم این قبضها را به مسافرهایش میداد و مقداری از پولی که نیاز داشتیم این گونه جمع شد. مقداری آجر هم از کورههای آجرپزی گرفتیم و خلاصه مسجد را تا طاقش ساختیم که شهرداری آمد و جلوی کار را گرفت. بساط بیل و کلنگ را برداشت و برد.
آقای ضیاء طباطبایی به شهرداری رفته و گفته بود برای چه وسایل را برداشتید و بردید؟ آنها هم گفتند: آخر ما نمیدانیم شما دارید چه چیزی را میسازید؟ مرغداری است یا چیز دیگر. آقای طباطبایی گفته بود داریم مسجد میسازیم. آنها هم گفته بودند مسجد نباید کمتر از 1000 متر باشد. منتهی راهنماییکردند که چون سیصد متر است بنویسید میخواهیم تعمیر کنیم. خلاصه خودشان قضیه را درست کردند و ما بقیه مسجد را هم ساختیم. مسجد خوبی هم شد و یکی از سادات به نام آقای علوی که از رفقایمان است پیش نمازی آنجا را قبول کرد. اسم مسجد هم ظاهراً حجتیه گذاشتیم
در حسن آباد بهاییها، یک حمام بود که مسلمانها و بهاییها هر دو از آن استفاده میکردند. یکبار هوا سرد شده بود که ما رفتیم آنجا وضو بگیریم دیدیم همه بهاییها میآیند پایشان را توی آب میزنند . برای مسلمانها جایگاه مخصوصی درست کردیم و بعد کمکم آبادی به آبادی میرفتیم و پول هم نداشتیم. به همین رفیقم آقای حاج سید ضیاء طباطبایی گفتم ما میخواهیم مبلّغ اعزام کنیم به این روستاها و پول هم نداریم. چکار کنیم؟ به کدام یک از مراجع بگوییم که کمکمان کند. ایشان گفتند: تو به هر که بگویی خیال میکند دکانی باز کردی و میخواهیسود ببری. خودت میتوانی این کار را بکن و اگر نمیتوانی فراموش کن.
***برپایینماز جماعت در روستاهایشهر ری***
من با دوستانیکه به من اعتماد داشتند برنامهای تهیه کردیم که حدود ده تا پانزده یا بیشتر نامه برای آنها بنویسیم و هر کدام مبلغ 50 تومان ، 100 و... به طلبههایی که معرفی میکردیم بدهند تا آنها بتوانند به آبادیها بروند و شب جمعه مسأله بگویند و نماز جماعت بخوانند. بعد نزد مجتهد خود بروند و ضمن نشان دادن نامه قضیه را برای آنها شرح دهند و به آنها گفتم وقتیشما اینها را به مجتهدتان بگویید قبول میکند که این مقدار وجه دادهاید و اگر قبول نکرد من میروم و از آنها میگیرم به شما میدهم. هر ماه ده الی بیست تا از این کاغذها مینوشتیم به این افراد میدادیم. آنها پول میدادند و ما هم به طلبههایی که به روستا میرفتند، میدادیم. اول یک نفر را به امامزاده ابالحسن فرستادیم. بعد به جعفرآباد و بعد هم به حسنآباد بهاییها و همین طور به دهات اطراف آن.
سازمان تبلیغات اسلامیکه تأسیس شد نتوانست مثل ما کار کند چون من وقتی میخواستم طلبه به روستا بفرستم ابتدا خودم به آنجا میرفتم و با مباشر یا کدخدا و کسانی که بزرگ قلعه بودند صحبت میکردم. بعد میگفتم میخواهم طلبهای بفرستم که شبهای جمعه بیاید مسأله بگوید و طلبهای که اینجا میآید فرد خوبی است و از آنها سئوال میکردم آیا با وی همکاری میکنید؟ اگر خوب نیست ما او را بفرستیم جای دیگر و برای شما کس دیگری را بفرستیم. طلبههایی که آمادگی داشتند از شهر ری(مدرسه برهان) فرستاده میشدند که تعدادشان حدود ده تا بیست نفر بود و زمانی که با کمبود نیرو مواجه میشدیم از قم طلبه میآوردیم.»
***منبع؛ کتاب "انقلاب اسلامیدر شهر ری(جلد یک) "مرکز اسناد انقلاب اسلامی