پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ یکی از حوادث اثرگذار بر اوجگیری مبارزات علیه رژیم پهلوی فاجعه آتش زدن مسجد جامع کرمان توسط کولیها در 24 مهر 1357 بود. روایتهای متعددی از آن ماجرا ثبت و ضبط شده است اما خاطره حاج قاسم سلیمانی یکی از روایتهای کمترشنیده شده از آن ماجراست.
شهید سلیمانی در بخشی از زندگینامه خودنوشت خود که در کتاب «از چیزی نمیترسیدم» منتشر شده است اینگونه روایت میکند: کم کم تظاهراتها در شهر شکل گرفت. دیگر نام امام و شناخت او منحصر به چند نفر نبود. یک عالَمه انسان او را می شناختند و خواهان او بودند. حجم انقلابیهای کرمان آن قدر بود که میتوان گفت کرمان محوریت اساسی در انقلاب داشت. هاشمی رفسنجانی که البته آن وقت شناختی از او نداشتم، باهنر، حجتی، فهیم کرمانی، مشارزادهها، موحدیها، ساوه، جعفری عمده علمای کرمان به جز چند نفر یکپارچه ضدشاه بودند.
حالا مسجد جامع و مسجد ملک محل اصلی تجمع انقلابیها بود. قبل از آن مسجد قائم به دلیل وجود آیتالله حقیقی چنین بود؛ اما اکنون مسجد جامع به دلیل پیش نمازی و محوریت آیتالله صالحی، محور عمده تحرکات بود؛ پیرمرد نورانی کوتاه قدی که در حال کهولت سن بود، اما به شدت مورد احترام و توجه عمده مردم کرمان. بعد از ظهرها همه جمع میشدند اخبار به طور غیرسازمانی ردو بدل میشد از تهران تا قم و شیراز همه از اطراف خبر داشتند و اخبار را به هم منتقل میکردند.
اولین تظاهرات کرمان که روحانیت در صف اولش قرار داشت، شروع شد. آیتالله نجفی که در مسجد امام زمان عجل الله فرجه پیش نماز بود جلودار بود؛ مابقی روحانیت همراه او و مردم پشت سر روحانیت. شعارها ابتدائاً حول زندانیان سیاسی و آزادی آنان بود. کم کم رنگ و بوی ضد شاه گرفت. اما همانند یک شعله کوچک آتش که تبدیل به زبانههای سنگین میشود فریاد «مرگ بر شاه» در سطح شهر پیچاند.
ارتش که آن وقت مرکز آموزش 05 را داشت و در زمان سربازی برادرم چند بار به آنجا رفته بودم دژبان، شهربانی، آگاهی، ساواک همگی فعال بودند؛ اما موج، بسیار بزرگتر از توان آنها بود. گرفتن یکی دو نفر و چند و حتی هزار نفر اثری بر این موج نمیگذاشت. اصلاً این اعداد چیزی نبود که بخواهد بر این موج سهمگین و عمیق توفنده اثر بگذارد. من و دوستانم که حالا علی جان و عبدالله هم به آن اضافه شده بودند، بیمحابا حرف میزدیم.
صبح، اعلام تجمع در مسجد جامع شهر شد. این اعلام دهان به دهان بیشتر از فضای مجازی امروز، تمام شهر را پر کرد. جوانهای انقلابی و تعدادی از علما از جمله آیتالله صالحی در شبستان جمع بودند شهربانی با جمع کردن کولی که در همان حوالی شهر سکنی داشتند از دو طرف به مسجد حمله کرد.
مسجد جامع دارای سه در ورودی بسیار بزرگ و مشابه هم بود. تازه موتورسیکلت زردرنگ سوزوکی ۱۲۵ خریداری کرده بودم. من از در قدمگاه که بازار کرمان بود وارد شدم و موتورم را داخل یکی از کوچههای فرعی که از بازار منشعب میشد پارک کردم. داخل مسجد جنب و جوش بود. پس از ساعاتی کولیها از دو در شمالی و غربی مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبانها حمله خود را شروع کردند. اول تمام موتور و چرخهای پارک شده جلوی در مسجد را آتش زدند. فریاد جوانها بلند شد که درها رو ببندید!
به اتفاق واعظی و احمد به پشت بام شبستان مسجد رفتم. کولیها و پاسبانها با وحشیگری مشغول سوزاندن وسایل مردم بودند. بعد هم چند موتور را آوردند پشت در مسجد و در را آتش زدند. از دو طرف شلیک گاز اشکآور به داخل مسجد شروع شد. حالا در باز شده بود و حمله به داخل شبستان آغاز شد. آیتالله صالحی را از پنجره شبستان به بیرون منتقل کردیم به دلیل استنشاق گاز و کهولت سن از حال رفته بود. روحانی سرخودی که بعداً با او رفیق شدم، به نام اسدی، با حرارت جوانها را تشویق به مقابله میکرد. مردم هم از در غربی مسجد در حال فرار بودند و هرکسی از در میخواست خارج شود، زیر چوب و چماق کولیها سرودستش می شکست.
در وسط معرکه کودکی را دیدم که وحشتزده گریه می کرد. ناخودآگاه داد زدم و رو کردم به پلیسی که به او حملهور شده بود. گفتم: «ولش کن آن قدر که با تندی و شدت این کلام را ادا کردم احساس کردم لحظهای مردد شد و ترسید. بچه را بغل کردم و از در غربی خارج شدم به سمت قدمگاه پیچیدم. موتور سالم بود با احمد سوار موتور شدیم. یک گله پاسبان از جلوی ما درآمدند تا خواستیم از کنار آنها بگذریم، ده تا پانزده باطوم به سروصورتمان خورد.
حالا درگیری جلوی خیابان محمدرضا شاه بود. ما با سنگ به پاسبانها حمله کردیم. پاسبانها ساختمان برادران عقابی را که آن روز نمایشگاه ماشین بود و یکی از آنها مغازه فروش موتور و دوچرخه داشت به آتش کشیدند. عقابیان از متملكين کرمان بود و ضد شاه بود. درگیری تا شب طول کشید. به هر صورت تظاهرات متفرق شد.
دو روز بعد، به اتفاق واعظی و فتحعلی که از بچههای محلمان بود و تعدادی از جوانهای شهر، تنها مشروبفروشی شهر کرمان در خیابان کاظمی را به آتش کشیدیم. ابتکار عمل کاملاً از کنترل نیروهای وابسته به رژیم خارج شده بود.
آتش زدن مسجد جامع کرمان در سراسر کشور پیچید و تظاهرات های متعددی را منجر شد. در شهر کرمان تظاهرات بسیار سنگینی به وقوع پیوست مردم شعار می دادند: «مسجد کرمان را، کتاب قرآن را، مردم مسلمان را شاه به آتش کشید.»