آیا میتوانی تصور كنی كه ساكت شدهای ؟! چگونه دركی از این تصور كه
ساكت شدهای ، داری ؟ تصور كن كه ساكت شدهای ! ساكت سلیمی ! لیسانست را از
انگلستان گرفتهای ، به عاشق دلدادهات رسیدهای و خداوند در صدف وجودت ،
پسری همنام پسر فاطمه (س) قرار میدهد ، تدریس میكنی ؛ كاری كه عاشقش هستی
. عشق میورزی به همهی آنچه داری و دوستشان داری ؛ شوهرت ، حسینت ، كارت و
شاگردانت در مدرسهات . اما صبر كن ! تو ، هنوز ساكت شدهای ؟! تصور كن كه
دشمنت ، قصد كرده به زندگیات و به آرامشت حمله برد كه شوهرت و حسینت به
مقابله برمیخیزند . زندگی و آرامشت حفظ میشود . اما به قیمت از دست دادن
شوهرت و حسینت ! الان ساكتی ! چگونه دركی از این تصور كه ساكت شدهای ،
داری ؟ جای ساكت باشی ، چه میكنی ؟ زندگی آرام بود ؛ جنگ كه شد ، ناآرام
شد . یلان با ایمان و غیرتمند رفتند تا آرامش حفظ شود ، اما به قیمت از دست
رفتن یلان با ایمان و غیرتمند ! نیمهی پنهان این یلان ساكتها هستند كه «
از دامن زن ، مرد به معراج میرود » ساكت شدن ظرفیت میخواهد ؛ مرتبه آی
است كه میتوانی بگویی : « از دامن من ، مردم به معراج رفت » ! دركی كه از
تصور قرار گرفتن در مقام ساكت ، به تو دست میدهد ، نشان از ظرفیت تو دارد .
حس افتخار و شادی درونی از این تصور ؛ یعنی ، تو ظرفیتش را داری . این یك
داستان واقعی است . داستان یكی از صدها هزار زنی كه اگر دقت كنی ، لااقل
یكی از آنها را میبینی و اگر بیشتر دقت كنی ، بیشتر ! كه تقدیم میشود به
همهی ساكتهای این سرزمین و تو كه امید ، ارادهی دستیابی به ظرفیت ساكت
شدن را بیابی .