تاریخ معاصر ایران كه در وضع كلاسیك به یكصد سال اخیر اطلاق میشود، در نگاه برخی محققین، چنان پرافت و خیز و پرماجرا بوده است كه پیشرفتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن را برای زمانی بیش از صد سال دانستهاند؛ معروف است كه «سدهی اخیر به قدر سیصد سال بر این سرزمین گذشته است!». این یكصد سال، به دفعات، از ابعاد مختلف و با رویكردهای متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است اما «ادبیات داستانی» منظری است كه كمتر از آن به تاریخ نگریسته شده است. به راستی، كشش و جاذبه رمان چنان است كه غفلت رماننویسان ایرانی از نزدیكشدن به موضوعات تاریخی، كارشناسان را شگفتزده میكند. اثر پیش رو، رمانی است بر اساس واقعیتهای تاریخی معاصر ایران كه با نثر پركشش و خلاق نگاشته شده است. سخن از روح بزرگی است كه در كالبدی كوچك جای گرفته است. دختركی تنها و سرگردان كه بیرحمانه رها شده است. ظاهراً باید كه بیغولهها او را میبلعید ولی همان روح بزرگ و آسمانی مانع از سقوطش شد. او به خود یاد داد كه در سختترین شرایط روی پاهای كوچكش بایستد و تكیهاش فقط به خدایی باشد كه یقین داشت زیر چتر اوست. این نقطه اتكا یاریاش كرد تا سیلیهای مكرری كه از دست زندگی خورده بود به فراموشی بسپارد و همچنان بر باورهای انسانی خود پای فشرد و انسان باقی بماند و انسان بپرورد. شهادت همسرش در گرماگرم انقلاب شهادت پسرش در جنگ تحمیلی و هجوم بیحساب درد وداغها نه تنها ذرهای از استواریاش نكاست، بلكه از او دژی مستحكم ساخت كه یأس و نومیدی هرگز در آن راه نیافت.