روایتهایی از مراودات علامه طباطبایی و امام خمینی
علامه سمنانی شروع کرد با آقای خمینی به گرم گرفتن و اینکه بله، من کتاب شما را خواندهام، المیزان را خواندهام. آقای خمینی هم آدمی [نبود] که دستپاچه بشود، مثلاً فوراً بگوید که نخیر! من نیستم، یا خجالت بکشد که حالا او دارد اشتباه میکند، چنین آدمی نبود واقعاً. مثل کوه همینطور نشسته بود و گوش میکرد. آقای طباطبایی هم نشسته بود جلوی ایشان؛ دید که علامه سمنانی دارد اشتباه میکند، برای اینکه این اشتباه ادامه پیدا نکند، رو کرد به علامه سمنانی و گفت طباطبایی من هستم؛ ایشان استاد من، آقای خمینی هستند.
موضوع اعتصاب روحانیون خمین در تاریخ ۸/۴/ ۴۳ از سوی ساواک مرکز به اطلاع ساواکهای تهران و قم رسانده شد و ضمن تصريح این نکته که «... فعلا وعاظ خمین کلیه مجالس روضه خوانی را تعطیل و تحریکات محرمانه و علنی وسیله برادر آقای خمینی ادامه دارد» از ساواک قم درخواست «تحقیق و اعلام چگونگی» شد.
برگی از خاطرات آیتالله صابری همدانی
شخصيتهاى فرهنگى و علمى تركيه و افرادى كه غرض و مرضى نداشتند از مراتب علم و اخلاق و پاكى ايشان سخن مىگفتند و تعريف مىكردند كه نمونهاش ديدگاه ميزبان حضرت امام در بورسا بود. ايشان از اخلاق كريمه و پاكى حضرت امام و توجه ايشان به نماز و قرآن و مسائل عبادى و محبتش به بچهها كه نزد امام مىآمدند و ايشان را بابا خطاب مىكردند و از مراقبتهايى كه آن مرد بزرگوار هنگام پيادهروى و هواخورى داشت و سعى مىكرد كه براى مردم مزاحمت ايجاد نشود و اينكه هيچ وقت درباره كم و كيف غذا اعتراضى نمىكرد، سخن گفته بود.
به روایت آیتالله احمدی میانجی
آیتالله احمدی میانجی: «در قبل از پيروزى انقلاب يادم مىآيد كه من در ميانه بودم. سربازهاى فرارى به پادگان برگشتند اما آنها قبولشان نمىكردند و مىگفتند: «برويد. بعداً بياييد» به همين جهت خود من كه طلبه بودم، مجبور شدم براى حفاظت از پادگان ميانه، پنجاه الى شصت نفر از مردم بيچاره سربازى رفته دهات خودمان را با خرج خودشان به حفاظت از پادگان بفرستم.»
پس از چند دقیقه یک مامور با اسلحه کمری خود دو تیر به عنوان «تیر خلاص» روی پیشانی هر دو نفر شلیک کرد. سکوت مرگباری میدان تیر را فراگرفت. مامورین اجرای حکم کنار دیوار مشغول خالی کردن پوکههای فشنگ تفنگهای خود بودند و طیب و حاج اسماعیل روی زمین افتاده و شهید شده بودند. بعد آمبولانس آمد تا آنها را طبق وصیتشان به سمت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در شهرری ببرد.
در جیب بغلى مصرى (لباده) خودم نامههایى از آیات عظام مثل آقاى حکیم، میلانى، خویى و دیگران داشتم و ابدآ صلاح نبود آنها را کسى ]ببیند[ لذا همه آنها را بیرون آورده و با سرعت نگاه کردم و اغلب پاره کرده و یک دفعه به ]داخل[ بخاریای که از زغال سنگ روشن مىشد گذاشتم و تمامآ سوختند...
از مشهد تا نهاوند؛ مأموریتی از طرف آیتالله خامنهای،
«... داخل خانهاش نشستیم و غذای مختصری هم خوردیم. بعداً به خانوادهاش گفتیم که از مشهد و از طرف آقای خامنهای آمدهایم. ایشان پیغام دادند که بیاییم خدمت شما و این پول را بدهیم. آقای طالبی دبیر بود. زندانیاش کرده بودند و زن و بچهاش در مضیقه بودند.»
سید حسین حسینی میگوید: «قیصر بسیار بیشتر از آنچه که از او چاپ شده، کتاب دارد. کتابهایش زندهاند و حرکت میکنند، کتابهایش این طرف و آن طرف مقاله مینویسند و گفتگو میکند و خیلی از شاگردان ایشان سمت استادی و معلمی پیدا کردهاند. از این بابت هم وجود قيصر، وجود بابرکتی بوده و هست.»
چند روایت از سقوط خرمشهر
نامه "علی شمخانی" فرمانده سپاه پاسداران خوزستان در زمان سقوط خرمشهر: "مسئولین، مسلمین به داد ما برسید، این چه سازمان رسمی شناخته شدهای است که اسلحه انفرادی ندارد؟ نیروهای شهادت طلب پاسدار را آموزش ندادید، مسامحه کردید، چوبش را از خدای عز و جل خوردید و خواهید خورد. چه باید بگویم که شاید شما را به تحرک وا بدارم؟ این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر تنها ۳۰ نفر باقی مانده، بگویم که ما میتوانیم با ۳۰ خمپاره خونینشهر را برای ۳۰ ماه نگهداریم و امروز ۳۰ تفنگ نداریم و حال آن که سازمانهای غیررسمی با امکانات فراوان بر ما آن میرانند که باید برانند."
روایت یک شاهد عینی از سیاسیترین سخنرانى امام
حجتالاسلام شریفی گرگانی میگوید: «خلاصه حضرت امام ساعت 8:30 بود كه ظاهر شد و سخنرانى معروفشان را انجام داد. امام وقتى مىخواست وارد بشوند با يک حالت شكسته آمدند که من هیچوقت اين حالت را در امام ندیده بودم. بهمجرد ورود حضرت امام و ديدن ایشان صداى ضجَّه و ناله مردم بلند شد. این نشانه آمادگی مردم بود. وقتی امام را همه با اين حالت ديدند، دیگر خيلى گريه كردند.»