وقتی فیضیه به نمایشگاهی برای افشای جنایت های پهلوی تبدیل شد/ اولین مراجعت امام خمینی به فیضیه پس از فاجعه خونین

من که از منزل بیرون آمدم، دیدم مردم قم و زائران حرم در کوچه‌ها پراکنده شدند و ویلان و سرگردان و ساک و سایر وسایل در دست به دنبال پناهگاه می‌باشند. اوضاع خیلی وخیم شده بود. آن شب، شب خیلی وحشتناکی بود.
يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۷:۱۶

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حمله عمال پهلوی به مجلس عزای امام صادق(ع) در مدرسه فیضیه در دومین روز نوروز 1342، از تلخ ترین فجایع دوران محمدرضا پهلوی است. آیت‌الله شیخ رضا استادی به یاد می آورد: به ابتکار امام عید نوروز سال 1342 که مصادف با شهادت امام جعفر صادق(ع) بود، به عنوان اعتراض به لوایح ششگانه و مسائل دیگری که به وجود آمده بود، عزای عمومی اعلام شد و مقرر گردید در این روز آقایان مجلس روضه داشته باشند و خطبا مردم را از مسائل روز آگاه کنند. در این روز آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه مراسم عزا داشت. من در این مجلس نبودم. منزل ما در کوچه حرم نزدیک حرم بود. آن روزها مردم هم از شهرستان‌های مختلف به خصوص از تهران خیلی آمده بودند. تعدادی برای مراسم تحویل سال نو، تعدادی هم برای اینکه ببینند در قم چه خبر است و مراجع تقلید نسبت به لوایح ششگانه چه موضعی دارند وارد قم شده بودند. جمعیت در اطراف حرم و مدرسه فیضیه موج می‌زد. تا اینکه نزدیک غروب کماندوهای شاه به مدرسه ریختند و آن فاجعه عظیم را به بار آوردند.

من که از منزل بیرون آمدم، دیدم مردم قم و زائران حرم در کوچه‌ها پراکنده شدند و ویلان و سرگردان و ساک و سایر وسایل در دست به دنبال پناهگاه می‌باشند. اوضاع خیلی وخیم شده بود. آن شب، شب خیلی وحشتناکی بود.

فردا صبح وقتی از منزل بیرون آمدم دیدم وضع عادی است، اما همه جا خلوت بود. نیروهای رژیم صحنه را خالی کرده و رفته بودند. وارد مدرسه فیضیه شدم، همه جا به هم ریخته بود. عبا، عمامه و نعلین طلاب روی زمین ریخته بود. پسر مرحوم آقای سدهی (از منبری‌های معروف تهران) در قم طلبه بود. دیدم بالای ایوان ایستاده و با صدای بلند به حاضران می‌گفت: «به این وسایل دست نزنید و آنها را جا به جا نکنید، اینها به عنوان سند جنایت رژیم شاه باید همین جور بماند».

آن روز کسی از مأموران شاه نبود، همه می‌توانستند داخل فیضیه شوند و این منظره‌ی ناخوشایند را ببینند. ولی بعداً سرباز گذاشتند و از ورود غیرطلبه ممانعت کردند. به خاطر دارم یکی از این روزها من با آیت‌الله خرازی می‌خواستیم به فیضیه برویم. ناگهان یکی از سربازها به ما ایست داد و گفت: برگردید، ولی ما اعتنا نکردیم. او تیراندازی کرد که صدای شلیک شنیده شد و بعد معلوم شد تیر هوایی بوده است. اما چون تا آن وقت ما این چیزها را ندیده بودیم خیلی ترسیدم. من سرم را تکان دادم عمامه از سرم افتاد. بعدها گاهی با آقای خرازی شوخی می‌کردیم و می‌گفتیم که او ما را نشانه گرفته بود، ولی ما جا خالی دادیم.

بعد از این غائله یک روز حضرت امام هم پس از اتمام تدریس به مدرسه فیضیه آمدند و از مدرسه دیدن کردند. من خودم بودم. یک فرش یا زیلویی انداخته بودند، ایشان بعد از بازدید چند لحظه‌ای روی آن نشست و سپس به منزل بازگشت. اوضاع خیلی وحشتناک بود، ولی همین حضور ایشان در تقویت روحیه طلاب و مردم تأثیر شگرف داشت.

منبع: خاطرات حاج شیخ رضا استادی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات