فقط تشنگى نبود، راه هم خيلى سخت بود. راستش اصلا راهى نبود. يك نفر به سختى عبور مىكرد. باران راه را شسته بود. بلدچىهاى كُرد از حضور من تعجب مىكردند و مىگفتند زنهاى ما هم از اين راه نمىآيند. آن روز در دلم، دوربينم را با اسلحهها و خشابهايشان مقايسه ميكردم. استقامتشان برايم عجيب بود.