پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ رضاخان در طول زمامداریش در اکثر نقاط کشور زمینهای مرغوب را غارت کرد بطوری که سند مالکیت برخی شهرها بطور کامل به نام او خورده شد و به ملکیت وی درمیآمد. در مازندران، گرگان و بعضی مناطق شمالی کشور تقریباً همه روستاها و قصبات و بلوکات در تصرف رضاخان قرار گرفت و تشکیلات وسیعی هم برای گسترش داراییها به نام" اداره املاک اختصاصی" اداره و برپا شد.
آیتالله محمدتقی فلسفی در کتاب خاطراتش که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده درباره ماجرای غصب املاک و گوشهای از جنایات رضا خان در شمال کشور میگوید: همه میدانستند که رضا خان از نظر شهوت مالپرستی، عنصری خبیث و کثیف و دیوانه است. املاک مرغوب مردم را تصرف میکرد و هر کس که در برابرش مقاومت میکرد به روز سیاه مینشاند. از جمله عدهای از مردم شمال و اهالی تنکابن بودند که چند جریب زمین داشتند و بر روی آن زراعت میکردند. هم برنج میکاشتند و هم باغ پرتغال داشتند و او تمام این امکانات را از آنها گرفت.
در نزدیکیهای شهسوار سابق(تنکابن) بعضی از علمای محترم درس خوانده بودند که با عزت نفس زندگی میکردند و از درآمد دو سه جریب زراعی که داشتند ارتزاق میکردند، رضا خان املاک آنها را گرفت. یکی از آنها عالمی موجه و محترم بنام حاج آقا نورالدین بود. عوامل مستقیم رضا خان املاک او و سایرین را هم گرفتند. البته آنها تا آنجا که میتوانستند مقاومت کردند، ولی به آنها اهانت فراوان کردند و مامورین شرور و سنگدل را بر آنان گماشتند تا اینکه سرانجام با تهدید و ارعاب و اذیت همه چیز خود را از دست دادند. خلاصه آنکه در دوران خفقان رضا خانی، زندگی مردمی که در کنار بحر خزر بودند پریشان شد و همه خرده مالکان به صورت رعایای دربار درآمدند.
رضا خان عادت داشت برای سرکشی از ممالکش به جاهای مختلف سفر کند و عمال و نیروهای او در این شهرها مردم را مجبور به استقبال از او میکردند و همه مردم باید در استقبال از رضا خان حضور داشتند. آیتالله فلسفی خاطره یکی از سفرهای رضاخان به تنکابن را اینگونه شرح میدهد: یکی از مصائب بسیار بزرگ برای مردم شمال این بود که خبر میآوردند که اعلیحضرت میخواهد برای سرکشی املاک خود بیاید. اگر بگویم مردم با این خبر عزادار میشدند مبالغه نکردهام مردم بدبخت از زن و پیر و جوان و حتی بچهها میبایست نزدیک دریا بروند و ماسه و شن توی کیسه بریزند و بیاورند تا جاده را برای چند روز با ماسه بپوشانند که وقتی اتومبیل شاه میآید گرد و خاک بلند نشود. از این گذشته مردم بیچاره را در گرما و سرما مجبور میکردند که وقتی شاه میآید در دو طرف جاده جمع شوند و ابراز احساسات کنند، کف بزنند و شادی کنند.
شخصی از همان تنکابنیها قضیه را نقل میکرد که هر وقت به یاد میآورم خیلی متاثر میشوم. الان هم که میگویم، بسیار متاثر هستم. او میگفت یکی از بستگان وی خواهرش یا دیگری بچهای دوساله و نیمه داشت و باید مانند سایرین به استقبال شاه میرفت. تمام زنها ایستاده و منتظر شاه بودند که بچه این زن شروع میکند به گریه کردن در آن حال مامورین خشن خودفروخته کثیف هم قدم میزدند. مادر بچه پیدرپی میگفت گریه نکن و سعی میکرد بچه را ساکت کند، ولی بچه ساکت نمیشد مامور هم با خشونت میگفت ساکتش کن الان شاه میآید. نباید گریه کند! ولی بچه همچنان گریه میکرد.
مامور زن را از صف بیرون کشید و با بچهاش به ساختمان
روستایی برد. در آنجا هم تعدادی اتاقک بوده که در آنها گاو و گوسفند نگاه میداشتند.
در یکی از آنها سنگ آهک ریخته بودند که آب زده
و به صورت پودر در آمده بودند. آن مامور بیعاطفه و فاقد شرف انسانی، این
زن و بچه را داخل آن اتاقک میاندازد و در را از بیرون روی آنها چفت میکند زن
نگونبخت با بچهاش روی آن آهکها پودر شده مینشیند و با هر تکانی که میخورند
پودرها را در هوا به حرکت در میآورند.
آن قدری از این آهکها در هوا پخش شده
استنشاق میکنند که هر دوی آنها روی آهکها میمیرند. فردای آن روز که صاحبخانه
میرود و در اتاقک را باز میکند تا آهک بردارد چشمش به آن دو جنازه میافتد.
خلاصه
وضع طوری بود که وقتی میگفتند اعلیحضرت برای سرکشی املاکش میآید همان املاکی که
به زور از مردم بیچاره گرفته بود به راستی برای مردم مرگ بهتر از آن خبر بود زیرا
میدانستند باید آن همه مشقت و زجر را تحمل میکنند واقعا چه مصائبی بود و چه
بلایائی.